توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 502878
از رسانه‌ها/ خودداری از ستایش رگه‌های فلسفیِ «کلام» زیان‌بار است
اگر آکوئیناس فیلسوف است، چرا متکلمان فیلسوف نباشند؟
پیتر آدامسون؛ ترجمه‌ی علیرضا صالحی؛ 26 مردادماه 1396
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۵۹
شاید من خوش‌بینم، اما به نظرم، امروزه اغلبِ افراد به اهمیت و اصالت فلسفه در جهان اسلام اقرار می‌کنند. دیگر آیا محققی ـ‌همچون راسل که آشکارا در کتابش، تاریخ فلسفۀ غرب (۱۹۴۵)، نوشته‌ــ خواهد نوشت «فلسفۀ عربی تفکری اصیل به شمار نمی‌آید. مردانی همچون ابن‌سینا و ابن‌رشد صرفاً شارح [ارسطو] بوده‌اند»؟ امیدوارم دیگر محققی مرتکب چنین کاری نشود. اما حتی اگر امروز چشم بازتری هم داشته باشیم، باز هم نقاط کوری پیش روی ماست. متفکرانی که ما به‌جد آن‌ها را «فیلسوف» می‌دانیم نوعاً مؤلفانی‌اند که راسل آن‌ها را همچون شارحانی صرف نادیده می‌گیرد، افرادی همچون کندی، فارابی، ابن‌سینا و ابن‌رشد. آن‌ها، در عین حال که از تقلید در فلسفه مبرا بودند، به ارسطو و دیگر متفکران یونانی حقیقتاً علاقۀ وافری داشتند. البته نه این افرادْ تنها روشنفکران و عقل‌گرایان زمانۀ خودشان بودند و نه چنانکه هنوز بسیاری می‌پندارند، پس از ابن‌رشد، یعنی اواخر قرن دوازدهم، شمع اندیشۀ فلسفی و عقل‌گرایی کشته شد. در سرتاسر تاریخ اسلامی، بسیاری از چهره‌های محبوب و مورد علاقۀ مورخان فلسفهْ ارسطویی نبودند، بلکه عالمان «علم کلام» بودند، «کلامی» که معمولاً، در انگلیسی، به «الهیات» ترجمه می‌شود.

واژۀ «کلام»، در لغت، یعنی «واژه»، که در اینجا کوتاه‌شدۀ عبارت عربی «علم‌الکلام» به معنای «دانشِ واژه‌ها» است. «کلام» معمولاً در مقابل اصطلاح «فلسفه» قرار می‌گیرد که احتمالاً می‌توانید حدس بزنید از «فیلوسوفیای» یونانی اخذ شده است. هنگامی که محققانِ دوران مدرنْ این تقابل را ترسیم می‌کنند و مسلم می‌گیرند که کلامْ دانشی غیرفلسفی یا حتی ضدفلسفی است، از سنت [فلسفی] قرون وسطی و به‌طور خاص از فارابی و ابن‌رشد ــ‌دو شخصیتی که خود را «فیلسوف (فلاسفه)» می‌نامیدندــ الگو می‌گیرند. به نظر آن‌ها، «الهی‌دانان (متکلمان)» صرفاً گرفتار بحث‌های جدلی بوده‌اند، درحالی‌که فلسفه دلایل برهانی اقامه می‌کند. الهی‌دان مباحث خود را بر اولیّات بنا نمی‌کند، بلکه تنها از تفسیر مورد علاقۀ خود از نص، در برابر مستشکلان، دفاع می‌کند. ابن‌رشد به نتایجِ آن‌ها با دیدۀ تحقیر می‌نگریست و از این شکوه می‌کرد که ممکن است جدل‌هاشان به تفرقه‌ای وحشتناک بینجامد. در نگاه وی، فقط فیلسوف می‌تواند خوانشی حقیقتاً مطمئن از قرآن ارائه کند، چراکه فیلسوف از حقیقت بنابر مبانیِ بدیهی، یعنی بنابر دانش ارسطویی، مطلع است.

اما آیا ما هم باید این تقابل صریح را بپذیریم؟ این ارسطوییان طوری صحبت می‌کنند که گویا «کلامْ» عقل را ناقص به کار می‌گیرد. اما با مبنایی دیگر، اکثر معاصران، دقیقاً به‌خاطر عقل‌گرایی شدید متکلمان، شاید این تمایز را مناقشه‌آمیز بپندارند. الهی‌دانان گاهی از معنای سطحی قرآن، بنابر مبانی عقلانی، فاصله می‌گرفتند [و آن را تأویل می‌کردند]: ممکن است وحی به‌گونه‌ای دربارۀ خدا صحبت کند که گویا خدا تن و بدن دارد، حال آنکه می‌توانیم این برداشت را با اقامۀ دلایلی علیه جسمانیت خداوند کنار بگذاریم. همچنین متکلمان دست‌به‌گریبانِ بحث‌های دقیقی ــ‌همچون مسائل اصلی فلسفی مثل اختیار، اتمیسم و منشأ مسئولیت اخلاقی‌‌ــ بودند و بر سرِ نکاتی تخصصی مثل ذاتی بودن اعراض برای جواهر، یا وضع اعیان معدومه گفت‌وگو می‌کردند. اگر تاریخ به‌گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد و هیچ متنی، به زبان عربی، از ارسطوییان جزمی پیدا نمی‌شد، شک ندارم که که مورخان فلسفه خروجی متکلمان را جریانی فلسفی در جهان اسلامی قلمداد می‌کردند.

اما [عدم وجود آن متون]، رویکرد ما را به تاریخ تفکر اسلامی بیشتر به مواجهه‌مان با تفکر مسیحی قرون وسطی شبیه کرده است. درحالی‌که مکاتب فلسفی قرون وسطی، اغلب، مختص به چهره‌هایی است که به «الهی‌دان» معروف‌اند، افرادی همچون آنسلم، آکوئیناس، دونس اسکوتوس و ویلیام اکامی. البته بسیاری هم هستند که فلسفۀ قرون وسطی را، دقیقاً به‌خاطر بافت و زمینۀ دینی‌اش، دوست ندارند. اما به نظر من، فلسفه هرجا که باشد فلسفه است و اگر مباحث فلسفی را کنار بگذاریم، صرفاً به این خاطر که متفکرانی آن مباحث را پیش برده‌اند که طرحی دینی در ذهن می‌پروراندند، کاری تنگ‌نظرانه کرده‌ایم. خواه آن طرح را آکوئیناس از مسیحیت وام گرفته باشد، خواه ابن‌میمون از یهودیت، خواه نیایا (در معرفت‌شناسی) یا ودانتا (در فلسفۀ ذهن) از آیین هندو، و خواه شخص دیگری از اسلام.

خودداری از ستایش رگه‌های فلسفیِ «کلام» زیان‌بار است، خاصتاً وقتی که به دوران مابعد شخصیت محوریِ فلسفه در جهان اسلام، یعنی ابن‌سینا (متوفای ۴۲۸ ق. یا ۱۰۳۷ م.) می‌رسیم. وی تأثیر عظیم و فراگیری به جای گذاشت. همچنین «الهی‌دان»هایی همچون غزالی (متوفای ۵۰۵ ق. یا ۱۱۱۱ م.) و فخرالدین رازی (متوفای ۶۰۶ ق. یا ۱۲۱۰ م.) را می‌بینیم که با تحلیلی موشکافانه از مباحث ابن‌سینا دست‌وپنجه نرم می‌کردند و، در عین حال که جنبه‌هایی از نظام سینوی را می‌پذیرفتند، برخی جنبه‌های دیگرش را خطا می‌دانستند. غزالی به‌خاطر نقد مابعدالطبیعۀ ابن‌سینا در کتاب تهافت‌الفلاسفه شهره شد، اما وی هر کسی را که فایدۀ منطق فلاسفه را نفی می‌کرد به سخره می‌گرفت. و اما رازی؛ جوامع۱ عظیم کلامی‌اش با نوشته‌های اشخاصی چون آکوئیناس و اسکوتوس، به زبان لاتین و در عالم مسیحیت، قابل قیاس است که آن نوشته‌ها مملو از مباحث مَدرسی‌اند و حتی با اصطلاحات عناصر فلسفی، همچون مقولات ارسطویی، سامان یافته‌اند. وهمی که می‌گوید فلسفه در جهان اسلام حوالی زمان ابن‌رشد (متوفای ۵۹۵ ق. / ۱۱۹۸ م.) مُرد تاحدی نتیجۀ این پیش‌فرض است که متونِ فوق در حوزۀ تاریخ فلسفه قرار نمی‌گیرند، حال آنکه آن آثار سرشار از مباحث فلسفی بغرنج‌اند.

آنچه نباید‌ انکار شود این است که برخی متون کلامی، برای خوانندگان علاقه‌مند به فلسفه، جذابیت اندکی دارند یا اینکه متکلمان مباحث خود را، به‌جای/علاوه‌بر استدلال عقلی محض، بر پایۀ تفسیر نص دینی پیش برده‌اند. و اینکه فیلسوفان از متون متکلمان منزجرند صرفاً به‌خاطر استفاده از دلایل دینی متکلمان نیست. فارابی و ابن‌رشد راست می‌گفتند که گرایشی «جدلی» در معاصران کلامی‌شان حضور داشته است. متکلمان مقدمات را شاید بررسی‌نشده رها می‌کردند به این سبب که حریف فرضی را ناچار از قبول‌شان می‌دیدند؛ و گرایشی ‌ــبه‌ویژه در کلام متقدم‌ــ وجود داشت که به‌جای اینکه برای یافتن پاسخی واقعاً قانع‌کننده [در مباحث] غور کنند، سؤالات را با قواعد زبانی پاسخ دهند تا بلکه همۀ گروه‌ها آن را بپذیرند. اما این گرایش تاحدی در آثار کلامی متأخر حذف شده است. به عقیدۀ من ــ‌و، با توجه به اینکه حجم انبوهی از آثار کلامی تابه‌حال تصحیح و خوانده نشده‌اند، با دودلی می‌گویم که ‌ـ هرچه این سنت گسترش یافت، کلام به‌طرز چشم‌گیری فلسفی‌تر شد. در دوران پساسینوی، اوضاع بسیار شبیه به فرانسۀ اواخر قرن ۱۳ بود: جذاب‌ترین و ماهرترین فلاسفه [در این دوران] الهی‌دان بودند.

در دورانی که هنوز افراد غیرمتخصص به‌ندرت آثار اشخاصی را می‌خوانند که خود را در جهان اسلام «فیلسوف» می‌نامیدند، شاید توقع بجایی نباشد که بخواهیم طیف وسیعی از خوانندگان قدر «کلام» را بدانند. معمولاً از دانشجویان کارشناسی انتظار نمی‌رود که آثار ابن‌سینا و ابن‌رشد را بخوانند، چه برسد به خوانش معاصران «الهی‌دان» و اخلاف آن‌ها. اما حتی اگر متون مرتبط عمدتاً دست‌نخورده بمانند، می‌ارزد که این حقیقت را جار بزنیم که عقل‌گرایی در اسلام با ابن‌رشد نمرد؛ و در آنجا، تفکر فلسفیْ مِلک طلق سردمداران سرشناس فلسفه در جهان اسلام، همچون فارابی، ابن‌رشد و ابن‌سینا، نبوده است.

پی‌نوشت‌ها:
*‌ این مطلب در تاریخ ۱۰ فوریه ۲۰۱۷ با عنوان «If Aquinas is a philosopher then so are the Islamic theologians» در وب‌سایت ایان منتشر شده است و و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «اگر آکوئیناس فیلسوف است، چرا متکلمان مسلمان نباشند؟» ترجمه و منتشر کرده است.
** پیتر آدامسون (Peter Adamson) استاد فلسفه در دانشگاه لودویگ ماکسیمیلین مونیخ است. وی نویسندۀ کتاب‌های متعددی است، ازجمله: فلوطین عربی (The Arabic Plotinusکندی: متفکر بزرگ قرون وسطی (Great Medieval Thinkers: al-Kindi فلسفه در جهان اسلام (Philosophy in the Islamic World). انبوهی از پادکست‌ها در زمینۀ «تاریخ فلسفه» نیز از وی در دسترس است.
[۱] Compendia:
به نظر می‌رسد که منظور نویسنده کتاب جوامع‌العلوم باشد. برخی کتاب‌های فیلسوفان دوران قرون وسطی نیز، به «جامع» شهرت داشته‌اند [مترجم].
 
 
کلمات کلیدی : کلام
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
اگر آکوئیناس فیلسوف است، چرا متکلمان فیلسوف نباشند؟