نظر منتشر شده
۶
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 162633
سراب سرزمین فرصت‌ها؛
نگاهی به کتاب «آن‌گاه به پایان رسیدیم»
علی اکبر شیروانی، 6 مرداد 91
تاریخ انتشار : جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۲
رویایی بود. قرار بود در بعد از ظهر یكی از یكشنبه‌های دوست داشتنی، وقتی پاها را روی هم انداخته بودند و داشتند تلویزیون تماشا می‌كردند، یا در زمین گلف توپ سفید پر خط و خال را به سمت سوراخ روانه می‌كردند، یا در یكی از مهمانی‌های آن چنانی در حال سرو نوشیدنی‌های هزار رنگ و طعم بودند، اتفاق بیفتد. وقتی وسط هفته، پشت میزهای مجللِ چشم نواز، خیره به صفحه كامپیوتر و تلفن به دست، نشسته بر صندلی‌های با ابهتِ مدیریتی، یا در سالن پر ازدحام تالار بزرگ بورس دست‌ها را پایین و بالا می‌برند و حرص و جوش می‌خوردند و یا وقتی زیركانه سیاست‌های جهانی را در راهروهای پر پیچ و خم معبد برفی رنگ رقم می‌زدند، واقعه اتفاق بیفتد. رویایی بود. رویای آمریكا.

ذهنمان پر شده بود از آمال و آرزوهایی كه در آن سوی اقیانوس آرام و در میان آسمان خراش‌هایی كه سقف آسمان را با نوك تیزشان دریده بودند، به واقعیت می‌پیوست. كشوری كه میلیون‌ها آدم را از هر رنگ و مذهب و نژادی، متمدنانه بر پله‌های ترقی می‌نشاند و بالا و بالا و بالا‌تر می‌برد، بدون هیچ تبعیضی. سرزمینی آرمانی كه تقسیم زندگی در آن عادلانه بود و لذت، و تنها لذت بیشتر در پناه احترام به نوع بشر، فراهم می‌آمد. سرزمین دیگران. سرزمین دیگرانی كه فقط دیگران بودنشان برای احترام، افتخار، سروری و اصالت كافی بود.   

 اكنون اما رویایی كه قرار بود در یكی از آن بعد از ظهرهای یكشنبه و یا روزهای پر مشغله میان هفته، با حادثه‌ای در خطر قرار بگیرد و با همدلی توده هزار رنگ، از آن رفع خطر شود نقش دیگری داشت. حمله موجوداتی خیالی از فضا یا حمله تروریست‌هایی كه فهم و دركی از تمدن نداشتند، خطری بود كه در پایان، برج‌هایی بلندتر و شادی‌هایی مستانه‌تر به سرزمین آرزوها می‌افزود. قرار این نبود كه چیزی از آن ابهت بی‌مانند كاسته شود كه هیچ، تمام چیزی كه آن یكشنبه یا روز كاری را، چون تلاطم آبی در لیوان پایه بلند كریستال جا به جا می‌كرد، باعث پایداری بیشتر آن می‌شد.

جوشوآ فریس در رمان «آن‌گاه به پایان رسیدیم»، روایتی دارد متفاوت و جذاب از سقوط امپراتوری بزرگ. حادثه از جهان دیگر نمی‌آید، از موجودات فضایی خبری نیست، تروریست‌های شرقی نقشی در آن بازی نمی‌كنند و آن اوقات دوست داشتنی روزهای پر از شادی ایالات متحده، در شبكه‌های جهانی مخابره نمی‌شود. این بار صدای شكستن استخوان پرطنین‌تر به گوش می‌رسد، آن‌چنان كه گوش خود آمریكایی‌ها و شكارچیان آرزوها را بیش از دیگران می‌آزارد. كارمندان یك شركت تبلیغاتی در شیكاگو از روزهای خوش‌شان می‌گویند. دوران طلایی كه دوست می‌داشتند و نفرت می‌ورزیدند، بهترین ماشین‌ها را سوار می‌شدند و به خانه‌ای ویلایی در حومه شهر می‌رفتند، شرط بندی می‌كردند و آخرین تغییرات مد را پیگیری می‌كردند و در آخر گاهی از آن همه دل خوشی كسل می‌شدند و به فكر تغییری در زندگی‌شان، مثل رفتن به معابد هند، می‌افتادند؛ فكری كه  خیلی زود از خیر آن می‌گذشتند. همه این‌ها تبدیل شده بود به آن گذشته خوب و خوش و اكنون اضطراب بود و نگرانی. هراس از آن كه نفر بعدی كی گرفتار پرندهٔ شوم بیكاری و درماندگی می‌شود، و قرعه به نام كیست كه باید بی‌هدف و سرگردان كاری را كه سال‌ها به آن خو گرفته است، رها كند و خیابان گَز كند. مسئله فقط بیكاری نیست، از آن مهم‌تر روابطی است كه دارد كم‌‌كم نقش بر آب می‌شود، آن دوستی‌ها جای خود را به دشمنی می‌دهند و نفرت‌ها چون دمل چركین سر باز می‌كنند. 

فریس با زیركی، روایت داستان را از زبان اول شخص جمع بیان می‌كند، چرا كه خوره‌ای روح جمع را می‌خورد. «ما لوس و ننر بودیم  و حقوق‌های آن‌چنانی دریافت می‌كردیم.» داستان راوی مشخصی ندارد. از زبان جمع آنچه را بر سر شركت تبلیغاتی كه زمان اوج خود را سپری كرده است و رو به افول است بیان می‌كند. از روزهایی كه رقابت تبدیل به حسادت و زیرآب زنی می‌شود. وقتی كسی اخراج می‌شود غم و شادی همزمان به سراغشان می‌آید، از سویی در حسرت روزهای پر آوازه‌ٔ گذشته و از سوی دیگر شادان از آن كه هنوز هستند و می‌توانند بمانند. ماندنی كه با سوسویی كم‌فروغ دل‌هایشان را امیدوار نگه می‌دارد، هر چند كه همزمان بازنمایی تمدنی است كه پشت عصبیت‌ها و تنازعات رخ می‌نماید. فریس راوی آدم‌هاست، آدم‌هایی معمولی كه به سختی به پایان می‌رسند.

ترجمه‌ٔ علی فامیان از کتاب ترجمه قابل قبولی است، گرچه شتاب‌زدگی‌ها و كم‌دقتی‌هایی هم در بخش‌هایی از آن به چشم می‌خورد. در صورتی كه چاپ مجدد كتاب ویراستاری شود و علایم ویرایشی و فاصله‌ها مورد بازبینی قرار گیرد، بر ارزش‌های كتاب افزوده خواهد شد. اما آنچه به شدت توی ذوق می‌زند طرح جلد كتاب است، طرحی معنادار با اجرایی غیرحرفه‌ای. عكس قوطی نوشابه‌ای مچاله شده، كه قرار است نماد زندگی مصرفی‌ـ‌آمریكایی باشد همراه با علامت استاندارد ایران و نوشتهٔ "در گرما و تابش مستقیم خورشید نگهداری نشود" اهمالی است غیرقابل اغماض. شاید نشر نیستان در شتاب‌ برای رساندن كتابی متناسب با بحران اقتصادی آمریكا، مجال كاری حرفه‌ای نداشته است.
 
ابوالحسن-ع
United States
۱۳۹۱-۰۵-۰۶ ۱۲:۱۴:۴۶
چه ما بخواهیم و چه نخواهیم امریکا و آن طرف آب مدینه فاضله و رویا ی بزرگی برای بعضی از جوانان ما می باشد.؟
باید دید مشکلات اخلاقی فقط در آنجا وجود دارد یا در کشور خود ما هم وجود دارد در هر صورت آنها از ما الگو برداری نمی کنند بلکه متاسفانه ما در کشور مان از آنان الگو برداری می کنیم.در هر زمینه ای؟! (888171) (moderator22)
 
محمود
۱۳۹۱-۰۵-۰۶ ۱۵:۰۲:۱۷
با سلام دوست گرامی آقای ابوالحسن-ع هرچند چیزی که میخوام بگم ربطی به مقاله نداره اما عرض کنم که بنده هر وقت یادداشتهای شما رو میبینم قریب به اتفاق جملاتتون به علامت سوال(؟)ختم میشه در حالی که جمله سوالی نیست!
با تشکر (888348) (moderator22)
 
محمود
۱۳۹۱-۰۵-۰۶ ۱۲:۲۳:۲۹
این چند سطری که آوردین از لحاظ ادبی قابل توجه اس،اما شما هم موضوع رو خیلی بزرگش کردین "سقوط امپراطوری بزرگ" آرزوی ناپخته بعضیا هاست یا خیال همون آدما درباره حادثه 11 سپتامبر و مشکلات فعلی امریکا،
من طرفدار امریکا نیستم اما تصور اینکه اونا بیان پایین که ما بتونیم رو دوش اونا قرار بگیریم اشتباهه اگه میتونیم خودمون باید از اونا جلو بزنیم بدون حسادت و تبلیغات واهی! (888181) (moderator22)
 
مهدی
United States
۱۳۹۱-۰۵-۰۶ ۱۲:۵۴:۳۷
خیلی عالیه (888211) (moderator22)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۱-۰۵-۰۶ ۲۰:۱۵:۱۶
یک نویسنده چیزی نوشته است. همین. دنیا پر است از همین نوشته ها. نگرانی نویسنده البته قابل ستایش است؛ زیرا او نگران دستاوردهایی که جامعه اش در طی سالیان دراز آن را از آن خود کرده است. به خاطر همین دغدغه خود را مسئول می داند که علایم خطر را به دست اندرکاران نشان دهد. کار نویسنده قابل ستایش است؛ ولی ترجمه آن در ایران رنگ و بوی سیاسی دارد. در حالی که کتاب در حمایت از تمدن امریکاست و نگران است که مبادا خدشه ای بردارد. (888668) (moderator22)
 
مراد
۱۳۹۱-۰۵-۰۷ ۰۱:۳۰:۵۵
این همه نظری است اما تمام حقیقت نیست.
انچه انجا را سرزمین رویاهای جوانان ما کرده است سوئ مدیریت و تنگ نظری و رابطه بازی در کشور ما است.
همین چند وقت قبل یک دانش اموخته یکی از معتبر ترین دانشگاه ایران و حارج از کشور علاقمند بود در خدمت کشور خود باشد که متاسفانه بعد از یک سال معطلی جوابی نگرفت نه مثبت و منفی . اما وقتی از یکی از دانشگاه درچه یک امریکا تقاصای کار کرد پذیرفته شد.
خوب این جوان تا کی می توانست معطل جواب دانشگاههای داخل باشد. از همان نماینده ای چندی قبل از قهر کردن معاون رئیس جمهوری صحبت می کرد بپرسید پسرش و دخترش کجا هستند و چه می کنند. (888862) (moderator22)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.