توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 384628
روایت رفیقدوست ازدیدار خصوصی بامنتظری/برخی تحمل لاجوردی رانداشتند
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۳۵
محسن رفیقدوست با اشاره به شناخت عمیق و دقیق شهید لاجوردی از گروهک منافقین گفت: او از ابتدای تشکیل سازمان نسبت به آنها شناخت پیدا کرده و آنها را منحرف می دانست، معتقد بود اینها التقاطی هستند.

به گزارش مهر، «سید اسدالله لاجوردی» دادستان انقلاب و رئیس سازمان زندان ها در دهه ۶۰ بود. وی مسیر مبارزاتی خود را با پیوستن به جمعیت موتلفه اسلامی آغاز کرد و در شاخه مسلحانه موتلفه اسلامی فعال شد و در ماجرای ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر پهلوی نقش آفرینی کرد اقدامی که عاملی شد تا توسط ساواک دستگیر و محکوم به حبس شود. لاجوردی بعد از آن بارها به دلیل مبارزات انقلابی توسط رژیم چهلوی دستگیر شد. او در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی یکی از اعضای کمیته استقبال از امام خمینی در فرودگاه مهرآباد شد و پس از بهمن ۵۷ و استقرار انقلاب اسلامی به عنوان دادستان انقلاب اسلامی منصوب شد.

لاجوردی اصلی ترین فعالیت خود را شناسایی و برخورد با گروهک های معاند و ضد انقلاب قرار داد و توانست ضمن شناسایی دقیق این گروهک ها بسیاری را ارشاد و از مسیر انحرافی برگرداند.

وی پس از برکناری از دادستانی به عنوان رئیس سازمان زندان ها معرفی شد ولی چندی بعد تحت فشار برخی جریانات و چهره های خاص از این مسئولیت استعفا داد.

سرانجام این مبارز بصیر و خستگی ناپذیر در اول شهریور سال ۱۳۷۷ در بازار تهران به دست منافقین ترور شده و به شهادت رسید.

با هدف واکاوی شخصیت شهید سید اسدالله لاجوردی و اقدامات انقلابی وی در پیش و پس از انقلاب با محسن رفیقدوست به گفتگو نشستیم. آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد مشروح این گفتگو است:

با توجه به اینکه مهمترین فعالیت شهید لاجوردی، شناسایی و برخورد با گروهک های معاند و ضد انقلاب بود و شما از دوستان نزدیک وی بودید، بفرمائید نوع برخورد شهید لاجوردی با گروهک های مثل منافقین و فرقان، چگونه بود؟

شخصیت شهید بزرگوار لاجوردی ابعاد بسیاری دارد که هنوز برای ملت شناخته شده نیست. آقای لاجوردی از بازاری ها بود اما هیچ وقت زندگی لاجوردی رنگ بازاری به خود نگرفت. یعنی همان زمانی هم که بازار کار می کرد، به قول اکثر آقایانی که لاجوردی را خوب می شناختند، یک ملای مجتهد بود. انسان باسوادی که سواد عربی او آنقدر بالا بود که کتاب فلسفتنا و اقتصادنا مرحوم آیت الله صدر را ترجمه کرد.

از نظر شناخت، یک انسان روشنفکر و روشن بین بود. لاجوردی و امثال لاجوردی، اولین انسان هایی بودند که بعد از رحلت آیت الله العظمی بروجردی که مرجعیت تام داشت، گمشده خود را در امام پیدا کردند. امام هم که در نوع خود در بین روحانیت ویژگی های خاصی داشت. در شرح حال هیچ یک از مراجع نمی بینیم که در زمان طلبگی به مجلس رفته و در جمع تماشاچیان حرکات مرحوم مدرس را تماشا و ارزیابی کند.

مرحوم لاجوردی، مرحوم عراقی و مرحوم عسگراولادی کسانی بودند که وقتی امام حرکت را برای تاریخ سازی مهیا دید، به امام گرویدند و تمام زندگی آنها از آن به بعد در رابطه با امام، افکار و اندیشه های امام شکل گرفت.

درباره برخورد آقای لاجوردی با گروه های خاص باید گفت که اولاً لاجوردی یکی از معدود کسانی بود که قبل از خیلی‌ها و حتی قبل از روحانی های بزرگ، ماهیت منافقین را شناخته بود. دو نفر را داریم که این ویژگی خاص را دارند یکی مرحوم لاجوردی و دوم مرحوم حاج صادق اسلامی که در حزب به شهادت رسید.

اینها از همان اول با مطالعه آنچه منافقین به عنوان مرام نامه، اندیشه و اساسنامه خود منتشر می کردند، معتقد بودند که اینها التقاطی هستند. قبل از انقلاب هم دو نفر که این ویژگی را داشتند حضرت امام و شهید مطهری بودند. بقیه بزرگان مثل امام و آیت الله مطهری درباره منافقین آنگونه که باید فکر نمی کردند.

من همیشه در خاطراتم گفتم که فردای اتفاق ۷ تیر به جماران رفتم. مرحوم ربانی املشی که آن زمان مریض احوال بود را آنجا دیدم که به شدت گریه می کرد. گفتم چرا اینگونه گریه می کنید؟ جمله ای را گفت که معمولاً درباره امیرالمومنین به کار می رود. گفت بهشتی قُتِلَ فِی مِحرَابِ عِبَادَتِهِ لِشِدَّةَ عَدلِهِ.

گفتم این جمله را درباره حضرت علی به کار می برند. گفت بله، دیشب وقتی از قوه قضائیه حرکت کردیم به سمت محل حزب، مرحوم شهید بهشتی به من گفت تو نیا، به زندان اوین برو، چون من شنیده ام بچه های ما آنجا معذب هستند. منظورش از بچه ها همان هایی بود که دفتر حزب را منفجر کردند.

شناختی که امام و آیت الله مطهری و پس از آن شهید لاجوردی و مرحوم اسلامی از منافقین داشتند، دیگران و حتی بزرگان انقلاب هم نداشتند.

لاجوردی هم منافقین را خوب شناخته بود و هم عقیده داشت که اگر بتواند در اینها اصلاحاتی به وجود آورد، تکلیف شرعی دارد.

در زمان حکومت شاه با شهید لاجوردی در زندان طاغوت بودیم. در زندان مقابل مجاهدین خلق قرار داشتیم. حتی حرکاتمان برخلاف آنها بود. در ساعت های هواخوری اول صبح در زندان، منافق، چپی و راستی همه با هم می دویدند اما شهید لاجوردی می گفت ما حتی با اینها نمی دویم. وسط آنها برخلاف جهتی که می دویدند حرکت می کردیم تا بدانند ما با آنها نیستیم.

اوج تفکر اسلامی و انسان ساز آقای لاجوردی در برخورد با فرقان بود. منافقین و خیلی از گروه هایی که بعد از قیام مردمی ۱۵ خرداد سال ۴۲ آرام آرام پیدا شدند، پیدا شده های همان قیام تاریخی بودند. به این نتیجه رسیده بودند که در ملت ما نیروی نهفته یا پتانسیل لازم برای قیام موجود است، به دور هم جمع شده و فکرهایشان را یکی کرده بودند و در نهایت سازمان های مختلف را ایجاد کردند.

وقتی لاجوردی دادستان انقلاب شد، شاید ده ها بار از من دعوت کرد که بیا این جوانانی که با هم زندان بودیم و دوباره بعد از انقلاب در برابر نظام ایستاده و دستگیر شدند، ارشاد و با آنها صحبت کن. من شبها در سالن زندان اوین ساعتها با زندانیان صحبت می کردم.

برخورد لاجوردی یک برخورد با شناخت اما مهربانانه بود. اصلاً قیافه ای که از وی ترسیم می کنند که خشن بود، قابل قبول نیست.

امروز یک ستاد مردمی با عنوان کمک به زندانیان غیر عمد وجود دارد که من هم عضو آن هستم. پولهایی که از بین مردم جمع می شود، برای زندانیان غیر عمد معسر هزینه می شود تا آزاد شوند. این کار ۲۵ سال پیش در زمان حیات لاجوردی اتفاق می افتاد.

یک روز در زمان حیات وی به دیدنش رفتم و دیدم پیرمردی در حال گریه کردن از اتاق او بیرون آمد. وقتی رفتم داخل اتاق دیدم شهید لاجوردی هم در حال گریه کردن است. گفتم ماجرا چیست؟ گفت این یک زندانی است که نباید زندانی شود. مقصر نیست و گرفتار دیه شده است و من نمی توانم کاری کنم که آزاد شود. من پیشنهاد دادم که از مردم کمک بگیرید و در نتیجه آن ستادی تشکیل شد که نزدیک ۱۰۰ هزار نفر تاکنون با پرداخت دیه آزاد شده اند.

وقتی کسی به عنوان دادستان انقلاب برای یک زندانی گریه می کند، نشان می دهد که انسان خشنی نبوده است.

اما اوج تفکر اسلامی و انسان ساز آقای لاجوردی در برخورد با فرقان بود. منافقین و خیلی از گروه هایی که بعد از قیام مردمی ۱۵ خرداد سال ۴۲ آرام آرام پیدا شدند، پیدا شده های همان قیام تاریخی بودند. به این نتیجه رسیده بودند که در ملت ما نیروی نهفته یا پتانسیل لازم برای قیام موجود است، به دور هم جمع شده و فکرهایشان را یکی کرده بودند و در نهایت سازمان های مختلف را ایجاد کردند.

اما از ابتدا زیربنای فکری سازمانی مانند مجاهدین خلق، یک زیربنای مارکسیستی بود، ولی جامعه را برای پذیرش ایده مارکسیستی مناسب نمی دیدند. از این رو اسلام را پوشش خود قرار می دادند. این چیز مخفی نیست.

امروز در خاطرات منافقین مشخص است که از ابتدا مارکسیست را علم مبارزه می دانستند و اسلام را برای مبارزه کافی نمی دانستند. اما چون جامعه را برای مارکسیست شدن مناسب نمی دیدند، پوشش اسلامی گرفتند.

در مقابل، فرقانی ها اینگونه نبودند و شاید نمونه اعلای آنها امروز همین داعشی ها، تکفیری ها و القاعده باشند.

من وقتی با کسی که به طرف شهید مطهری شلیک کرده بود صحبت کردم و از او پرسیدم مطهری چه گناهی کرده بود که مستحق مرگ باشد؟ گفت ایشان شریعتی را مسلمان نمی دانست. به او گفتم اولاً هیچ کس چنین سخنی را از کلام مطهری دریافت نکرده است. ما می دانیم که مرحوم مطهری به دکتر شریعتی ایراد و انتقاد داشت، با هم بحث می کردند اما آیا به صرف همین حرف می توان آدم کشت؟

اینها یک دسته مسلمان متحجر بودند که شستشوی مغزی شدند و برای اقدامات خود دلایل اینگونه می آوردند.

لاجوردی در سرمایه ای که برای هر دوی این گروه خرج کرد، موفق بود. بسیاری از منافقین توسط لاجوردی ارشاد شده و به جامعه برگشتند اما موفقیت بزرگتر در فرقان بود، چون آنها را از نظر زیربنای فکری، مارکسیست نمی دانست. مسلمان منحرف بودند. آنقدر با آنها کار کرد که با رعایت شرایط اسلام آن دسته که دستشان به خون هیچ انسانی آلوده نشده بود، توبه کردند.

بارها من در جبهه آنها را دیدم. آنهایی که امروز هم در جامعه هستند و روزی با گروهک فرقان مرتبط بودند، حالا انسان های مومن و معتقدی هستند.

لاجوردی یک اسلام شناس مومن، متعهد و عامل به اسلامی بود که به آن اعتقاد داشت. در دو مسئولیت دادستانی انقلاب و ریاست سازمان زندان ها که بعد از انقلاب در آنها مشغول به کار بود، تاثیر خوبی بر جای گذاشت.

اشاره خوبی کردید به شناخت شهید لاجوردی از منافقین اما آنچه موجود است گله مندی شهید لاجوردی از شورای عالی قضایی بود که می گفت آنچه من از منافقین فهمیدم شورای عالی قضایی نمی خواهد بفهمد و یا اینکه من نمی توانم به آنها بفهمانم و حتی این گله خود را در نامه ای که به امام (ره) نوشت هم عنوان کرد. برداشت لاجوردی از منافقین و برداشت شورای عالی قضایی از منافقین چگونه بود که این دو نگاه با هم تطابق نداشت؟

همان زمانی که مرحوم شهید بهشتی نسبت به منافقین این دید را دارد که آیت الله ربانی املشی را مامور می کند که برو زندان مبادا به آنها سخت گرفته شود، شهید لاجوردی به عنوان دادستان انقلاب معتقد است اگر این زندانیان میدان پیدا می کردند نظام را از بین می بردند.

شناخت شهید لاجوردی از منافقین عمیق بود، حتی درباره عده ای که مورد توجه اعضای هیات حاکمه آن زمان بودند نظر تندی داشت و می گفت باید همه دستگیر شوند چون در این باره هم عقیده نبودند.

من نمی توانم درباره علت این موضوع پاسخگو باشم اما معتقدم اگر به حرف های شهید لاجوردی بیشتر توجه می شد و بیشتر به این سخنان بها داده می شد کمتر هزینه پرداخت می کردیم. شهید لاجوردی درست فهمیده بود.

برخی مسئولان که شما هم به آنها هم اشاره کردید در زمان حیات شهید لاجوردی مسئولیت داشتند، مثلا مجید انصاری در اظهار نظری عنوان کردند که شورای عالی قضایی از زندان اوین بازدیدی داشته و به این نتیجه رسیده بود که آقای لاجوردی در زندان خودسری هایی انجام می دهد و همین بهانه ای بود که وی از دادستانی عزل شود. این را قبول دارید؟

من قبول ندارم. لاجوردی یک انسان کاملا متشرع بود . در دو دورانی که لاجوردی مسئولیت داشت که هر دو هم در زندان بود، زیاد به دیدن او می رفتم ، یک روحانی بود غیر از مجید انصاری که نام او را بردید که من، لاجوردی و آن روحانی هر سه قبل از انقلاب در زندان بودیم در زمان دادستانی یک روز پیش آقای لاجوردی رفتم که به من گفت برو به رفیقت (همان روحانی) که از یک طرف به امام (ره) گزارش می دهد اینجا ما زندانیان را به سیخ و صلابه می کشیم، بگو که بداند خود را حاکم شرع نداند ، حد تعزیر او حد شرعی نیست، بگو اگر قرار است کسی تعزیر شود از روی حب و بغض به کسی شلاق نزن، ما باید به خاطر خدا این کار را بکنیم.

لاجوردی اگر لازم بود تا از حاکم شرع حکم نمی گرفت تعزیر نمی کرد ولی دیگرانی بودند که جو را علیه لاجوردی ترسیم می کردند.

تحمل لاجوردی برای برای بسیاری سخت بود، لاجوردی اصلا اهل توصیه پذیرفتن نبود، یکی از دوستان نزدیک ما دختری داشت که آن زمان دستگیر شد در حدی که من شناخت داشتم نباید در فعالیت هایش عنصر چندان فعالی می بود، من از لاجوردی سوال کردم که وضعیت وی چگونه است تا اسم این زندانی را آوردم گفت خواهش می کنم ادامه نده. پرونده وی کاملا روشن است که در تیم ترور بوده و دادگاه ممکن است سرنوشت دیگری برای او رقم بزند و موجب شود که تو از من گله مند شوی.

لاجوردی را یک مسلمان متعبد و پیرو امام (ره) می دانم و معتقدم ایراداتی که به او گرفته می شود درست نیست.

عمده اختلافاتی که شهید لاجوردی با برخی مسئولان داشت به چه دلیل بود به طوری که همین امروز هم برخی جریانات وقتی از لاجوردی صحبت می کنند چهره خوبی از وی نشان نمی دهند، چرا؟ ریشه اختلافات آنها چه بود؟

بی انصافی می کنند، یکی از کسانی که در محکم شدن پایه نظام سهم بسیار بالایی داشت مرحوم لاجوردی بود.

عمده این اختلافات بر سر منافقین بود؟

بله، بر سر منافقین بود. لاجوردی از ابتدای تشکیل این سازمان نسبت به آنها شناخت پیدا کرده و آنها را منحرف می دانست. تلاش می کرد جوان ها را روشن کند. در خاطرات لیلا زمردیان و رضا رضایی از اعضای منافقین که با هم مکاتبه می کردند گفته می شود نماز یک پوشش است برای برنامه های سازمان. اینها از ابتدا همین گونه بودند، در خلوت نماز نمی خواندند اما جلوی مسلمانان اهل نماز بودند.

با موسی خیابانی در زندان بودیم. من مامور بودم که درباره مسائل اختلافی با سازمان با موسی بحث کنم، در مباحث مان به مساله تقلید رسیده بودیم، موسی به صراحت می گفت عقل حکم نمی کند من که اسلحه در دست دارم و با جان خود بازی می کنم از کسی که در گوشه یک حجره در قم نشسته و کتاب چرمی می خواند تقلید کنم!

برداشت آنها از تقلید این بود و لاجوردی این را شناخته بود. یکی از اشکالات بزرگی که این سازمان داشت این بود که خیلی از فرزندان ما را از راه به در کرده بود. هنوز هم در جامعه امروز یکی از خانواده های بسیار خوشنام خاموشی ها هستند اما یک نفر از آنها منافق شد. خوشنام تر از آیت الله محمدی گیلانی نداریم که دو پسر او منافق شدند. خوشنام تر از آیت الله مشکینی نداریم که یکی از پسرانش منافق شد.

ابریشمچی بدترین کار را در تاریخ کرد که همسر خود را رها کرد و به عقد مسعود رجوی درآمد. ابریشمچی از خانواده ای بود که همیشه در خانه آنها هیات امام حسین (ع) برپا بود. همه ما، او را می شناختیم.

لاجوردی تحت تاثیر جو و خودسر نبود، متشرع و متعبد بود، اهل دنیا نبود.

هر وقت از لاجوردی سوال می کردم که اگر در دادستان نباشی دوست داری کجا کار کنی می گفت دلم می خواهد به جانبازان خدمت کنم. بعد از آنکه لاجوردی از دادستانی رفت و مسئول ستاد زندان ها شد من هم از وزارت سپاه رفتم و به عنوان مسئول بنیاد جانبازان انتخاب شدم. همان روز با من تماس گرفت و گفت تو را برای خدمت به بهترین خلق خدا و من را برای خدمت به بدترین خلق خدا انتخاب کردند. به او گفتم با صفای قلبی که داری ثواب کارت به مراتب از من بیشتر خواهد بود.

در دورانی که لاجوردی در دادستانی مسئولیت داشت شبی که به محل اخفای موسی خیابانی حمله کردند بعد از انجام ماموریت وقتی به آنجا رفتم دیدم لاجوردی یک بچه را در آغوش گرفته است که فرزند موسی خیابانی یا اشرف بود، من این بغل کردن بچه را مصنوعی ندیدم، ابراز محبت یک فرد فهمیده به یتیم بود. بعدها پیگیری کرد که حتما این کودک به دست پدربزرگ و مادربزرگ یا بستگانش برسد.

لاجوردی در زمانی که در زندان طاغوت بود بر اثر شکنجه کمر و گردنش شکسته بود. وقتی رئیس سازمان زندان ها شد یک شب به دیدن او رفتم، دیدم یک عدل پتو که شاید بیشتر از صد کیلو وزن داشت را به دوش گرفته بود و با خود می کشید به طرف او دویدم و پتو را به زمین پرتاب کردم، گفتم کمر تو شکسته است چرا چیز به این سنگینی را حمل می کنی؟ به من پاسخ داد من از زندان بازدید کردم و فهمیدم زندانیان سردشان است کسی را پیدا نکردم به آنها پتو برساند، تصمیم گرفتم خودم این کار را بکنم. چنین انسانی نه می تواند خودسر و نه می تواند کینه توز باشد.

لاجوردی مرد خدایی بود که فقط شهادت حق او بود. چند روز قبل از شهادت لاجوردی به منزلش رفتم، گفتم چرا بدون محافظ به بازار و محل کسب می روی، می خواهی شهید شوی؟ گفت شما همه دوست دارید من بمیرم ولی من دوست ندارم بمیرم و نمرد.

دو نکته اساسی درباره دوران حیات شهید لاجوردی محل بحث است. اول عزل وی از دادستانی انقلاب و دوم استعفای وی از سازمان امور زندان ها. به نظر می رسد این دو اتفاق در اثر فشار برخی جریانات خاص اتفاق افتاد، مثلا گفته می شود چهره هایی مثل موسوی خویینی ها، منتظری و باند سیدمهدی هاشمی در این اتفاقات به خصوص در ماجرای عزل لاجوردی نقش داشتند. نقش این گروه های فشار چه بود؟

البته دیگرانی هم به جز اینها که نام بردید، بودند که من نمی خواهم از آنها نام ببرم. آقای منتظری از ابتدا نظرش نه تنها با لاجوردی بلکه با امام (ره) تفاوت داشت. برای اینکه ملت به ارزش کار امام (ره) و افراد همراه با او مثل آقای لاجوردی مطلع شوند از بین ۱۷ هزار شهید ترور به دست منافقین تنها هزار پرونده را مطالعه کنند و از همه روشن تر پرونده سه کمیته ای که منافقین آنها را گرفتند و بعدها مشخص شد چه کردند را بررسی کنند آن وقت به ارزش و حقانیت کار پی ببرند.

اگر این بلا از سر ملت برداشته نمی شد منافقین داعیه حکومت داشتند. طرفداران امام (ره) فعالیت های مبارزاتی خود را تکلیف شرعی می دانستند در دی ماه سال ۵۷ سران منافقین نزد آقای طالقانی و منتظری رفتند و گفتند به نظر اتفاقاتی در حال رخ دادن است و شما پیروز این اتفاقات هستید، شما حکومت بلد نیستید، کار را به ما بسپارید. تمام حرکاتی که بعد از آن از سوی منافقین شناسایی شد در جهت گرفتن حکومت، نه در جهت خدمت به مردم بود.

امام (ره) یک حرکت انقلابی را آغاز و یک نظام را ساقط کرد بلافاصله مردم را در تصمیم گیری برای نظام آزاد گذاشت که به جمهوری اسلامی ایران رای داده و نماینده مجلس و رئیس جمهور انتخاب کنند. خودش هم به قم رفت اما حرکات منافقین قدم به قدم به گونه ای بود که می خواستند حاکمیت را به هر قیمتی به دست آورند. آقای منتظری این مساله را نمی فهمید و انصافا نمی فهمید.

برخوردی که به خواست خدا با منافقین شد اگر نبود، امروز ما امنیت نداشتیم. آنهایی که در هر زمانی با لاجوردی مخالفت می کردند، شناختشان نسبت به مجاهدین ناقص بود. اگر همان قدر که امام(ره) و مرحوم لاجوردی و خیلی های دیگر منافقین را شناختند، مخالفین لاجوردی هم می شناختند، این گونه صحبت نمی کردند.

این روزها یکی از مسائلی که در فضای رسانه ای کشور مطرح است، موضوع فایل صوتی منتشر شده توسط بیت آقای منتظری است. اینکه در چنین زمانی به اصطلاح سالگرد اعدام های سال ۶۷ چنین فایلی منتشر شده، چه معنایی دارد؟ به نظر در این فایل، آقای منتظری از اصطلاح «لاجوردی و بی‌شعورها» استفاده می کند.

این اقدام، دشمنی است. آقای منتظری یک آدم ساده‌لوح بود. از یک انسان ساده‌لوح چیزی جز این نمی توان انتظار داشت که البته امام(ره) همان زمان پاسخ او را داد. منتظری دو نقطه ضعف بزرگ داشت اول اینکه نسبت به فامیل و بستگانش وابسته بود و دوم خیلی زودباور بود. در داستان دستگیری پسر آقای طالقانی، امام(ره) ما را به قم خواندند. من و اگر اشتباه نکنم خانم دباغ، آقای غرضی و احتمالا آقای رضایی به قم رفتیم. پرونده پسر آقای طالقانی را برای امام(ره) بردیم. امام(ره) فرمودند «اگر این پرونده متعلق به احمد بود و شما احمد را می گرفتید، من از شما تشکر می کردم، اما این پرونده مربوط به آقای طالقانی است که حق بزرگی بر گردن مملکت و جوانان ما دارد بروید ماجرا را یکجوری جمع کنید.»

این اقدام، دشمنی است. آقای منتظری یک آدم ساده‌لوح بود. از یک انسان ساده‌لوح چیزی جز این نمی توان انتظار داشت که البته امام(ره) همان زمان پاسخ او را داد. منتظری دو نقطه ضعف بزرگ داشت اول اینکه نسبت به فامیل و بستگانش وابسته بود و دوم خیلی زودباور بود. در داستان دستگیری پسر آقای طالقانی، امام(ره) ما را به قم خواندند. من و اگر اشتباه نکنم خانم دباغ، آقای غرضی و احتمالا آقای رضایی به قم رفتیم. پرونده پسر آقای طالقانی را برای امام(ره) بردیم. امام(ره) فرمودند «اگر این پرونده متعلق به احمد بود و شما احمد را می گرفتید، من از شما تشکر می کردم، اما این پرونده مربوط به آقای طالقانی است که حق بزرگی بر گردن مملکت و جوانان ما دارد بروید ماجرا را یکجوری جمع کنید.»

هنوز انقلاب پیروز نشده بود و زندانیان عادی، آزاد نشده بودند سیدمهدی هاشمی هم جزء زندانیان عادی بود. یک روز آقای منتظری به من گفت تو هم معتقدی سیدمهدی هاشمی قاتل شمس آبادی است؟ گفتم خودش نکشته اما رئیس گروه هدفی ها و فرمانده این گروه که حکم داده شمس آبادی کشته شود، سیدمهدی هاشمی است. آقای منتظری گفت اگر من بگویم نیست، چی؟ گفتم این مثل همان است که بگویید الان شب است در حالی که آن لحظه روز بود. منتظری چنین دیدی نسبت به بستگانش داشت و این فرق امام(ره) و منتظری بود.

امام(ره) به آقای ری‌شهری و رضا سیف‌اللهی رئیس اطلاعات سپاه و وزیر اطلاعات گفتند بروید پرونده سیدمهدی هاشمی را تهیه کرده و بیاورید. وقتی پرونده را پیش امام(ره) بردند، امام(ره) گفت دو مورد از قتل های انجام شده را در این پرونده نیاوردید این یعنی امام(ره) در مسئله دقت داشت.

اینکه یک ابرمرد می نویسد «من با قلبی آرام و ضمیری مطمئن شما را ترک می کنم»، نشان دهنده همین دقت و ریزبینی امام(ره) بوده، حداقل من در تاریخ کسی را در حد امام(ره) نمی بینم که اینگونه اطمینان داشته باشد. اگر امروز کشور ما جزیره ثبات است، به خاطر کارهایی بود که امام(ره) انجام داد.

به مسئله فوت آقای شمس آبادی اشاره کردید، مرگ آیت الله ربانی املشی هم محل بحث است. آیا اینها ترور بیولوژیک شده اند؟

هم ربانی املشی هم ربانی شیرازی و هم خیلی های دیگر مرگشان به گروه «هدفی ها» برمی گردد. چه کسانی که در تصادف کشته شده اند و چه کسانی که با سم تدریجی، ربانی املشی هم اینگونه کشته و ترور بیولوژیک شد.

درباره شهادت شهید لاجوردی نکته ای که وجود دارد بحث پرونده نخست وزیری است و گفته می شود همین مسئله عامل شهادت وی شد.


آقای لاجوردی بعد از آنکه از سازمان زندان ها بیرون آمد، دیگر روی پرونده انفجار نخست وزیری کار نمی کرد. پرونده نخست وزیری باز بود، اما آقای لاجوردی روی آن کار نمی کرد.

چرا هر کس که با پرونده نخست وزیری مرتبط شد، عاقبتش شهادت بود، مثل آیت الله ربانی املشی، شهید لاجوردی و آیت الله قدوسی؟

البته اینها به هم خیلی ارتباط ندارند، اما به هر حال خوش بحالشان. ای کاش این عاقبت برای من هم رقم بخورد.

محل اختلاف در پرونده نخست وزیری چه بود؟

لاجوردی دلیل هایی می دیدید که دیگران نه می دیدند و نه قبول داشتند.

ایشان در این پرونده با چه گروه هایی مواجه بود؟

به قول خودش با نفاق جدید، خودش از نفاق جدید نام می برد و معتقد بود یک جریان نفاق جدید روی کار است که آن جریان چنین کارهایی را می کند.

یعنی جریانی سوای جریان منافقین؟

بله. شاید از ریشه های منافقین بودند، اما همان فرماندهی و همان سازمان نبود.

پس تا اواسط دهه ۷۰ که شهید لاجوردی از ریاست سازمان زندان ها استعفا داد، اختلافات چه بود؟


بعد از آنکه از سازمان زندان ها بیرون آمد، تا شهادت زمان زیادی باقی نماند.

به شخصیت آقای منتظری اشاره کردید و گفتید فرد متاثری بود که از اطرافیانش بسیار تاثیر می گرفت. سیدمهدی هاشمی به طور مشخص چقدر بر روی منتظری تاثیر داشت؟

خیلی زیاد.

در یک دوره ای فرماندهان سپاه از سوی آقای منتظری ممنوع المقالات شده بودند، این هم تحت تاثیر القائات اطرافیان وی بود؟

بله. آقای منتظری ملاقات نمی کرد. بعد از آنکه سیدمهدی را از واحد نهضت های سپاه کنار گذاشتیم، آقای منتظری در مسئله جنگ با سپاه اختلاف نظر داشت. سپاه در مسئله جنگ و دفاع مقدس آقای منتظری را مثل امام(ره) قبول نداشت، از این رو کمتر ما را می‌پذیرفت حتی من دو بار به زور با او ملاقات کردم.

یک دوست مشترکی داشتیم که از همشهریان آقای منتظری بود، به نام حاج حسن معینی. وقتی امام(ره) به ایران تشریف آوردند، در مدرسه علوی غذای مخصوص امام(ره) که غذاهای بسیار ساده ای بود در منزل آقای معینی پخته می شد، آقای منتظری هم در منزل آقای معینی اقامت داشت. به او گفتم می خواهم آقای منتظری را ببینم.

بعد از مدت ها زمان ملاقات داد. من شرط کردم در این ملاقات غیر از آقای معینی، هیچ کس دیگری نباید باشد. سر ساعت تعیین شده برای ملاقات رفتم. چادری زده بودند که از بین چادر، نگاه کردم و دیدم دو نفر از اهالی نجف آباد از همشهریان آقای منتظری، دو طرف وی نشسته و مدام در حال حرف زدن هستند و آقای منتظری گوش می کند. صحبت آنها یک ساعت بیشتر شد. صدایم را بلند کردم و گفتم یک ساعت از زمان ملاقات من گذشته است! برای آقای منتظری پیغام بردند که من منتظرم. من که نزد آقای منتظری رفتم، دیدم ۶-۷ روحانی و غیرروحانی و افغانی دور منتظری را گرفته اند. گفتم قرار بود ملاقات خصوصی داشته باشم. با دعوا و مرافه و وساطت حاج معینی، همه رفتند تا من بتوانم با آقای منتظری صحبت کنم.

در آن دیدار به آقای منتظری گفتم قائم مقام یعنی چه؟ گفت حالا ماست بند اوین آمده ادبیات یاد من بدهد. گفتم آمدم یاد بگیرم. گفت به نظر خودت یعنی چه؟ گفتم قائم مقام در زمان مقام، همانطور که او می خواهد کمک مقام می کند و در غیاب مقام، مطابق آنچه تصمیم می گیرد، عمل می کند، اما شما همه چیز را بر خلاف امام(ره) عمل می کنید، این چجور قائم مقامی است؟ گفت از کجا معلوم که امام(ره) درست کار می کند؟ گفتم پس شما قائم مقام امام(ره) نمان و در نهایت سر و صدایمان بالا گرفت و ملاقات طولانی نشد. آقای منتظری خیلی تحت تاثیر داماد، برادر داماد و پسرانش بود.

عده ای معتقدند آقای لاهوتی هم جزء کسانی بود که در عزل لاجوردی و مخالفت با او نقش داشته و در این زمینه جزء کسانی بوده که در پشت پرده فشارهایی را به شورای عالی قضایی تحمیل می کرده است. نقش وی در این مسئله چه بود؟

آقای لاهوتی هم شاید بخاطر اینکه یکی از پسرانش عضو سازمان مجاهدین خلق و متواری بود، در این مسئله نقش داشت. از زمانی که ما با فشار توانستیم وی را از سپاه بیرون کنیم تا زمانی که لاهوتی دستگیر و به زندان رفت و تا زمان مرگش خدمات زیادی به منافقین انجام داد، مـُهر سپاه را با خود برده بود برای حمل و نقل اسلحه منافقین و به نام سپاه برای آنها مـُهر می زد.

لاهوتی گرفتار دو مسئله شد، اول گرفتار حب جاه شد. یک روز لاهوتی وارد خانه آقای منتظری شد، این را از قول خودش نقل می‌کنم. آقای هاشمی رفسنجانی، مقام معظم رهبری، موسوی اردبیلی و ربانی املشی آنجا بودند. راجع به هسته مرکزی حزب جمهوری با آقای منتظری صحبت می کردند. به محض ورود آقای لاهوتی، اعضای جمع حرفشان را قطع می کنند. لاهوتی از همان لحظه، ضد انقلاب می شود

در سپاه همه کارهایش جاده صاف‌کنی برای منافقین بود. در خانه فعالیت می کرد، فرزند سومش که منافق بود، دستگیر شد. مامورین را فریب داده بود که من در پاساژ آلومینیوم قرار دارم. خودش را از بالا به پایین پرتاب کرد و کشت. لاهوتی این را نمی دانست. داشت نامه ای به این پسرش می نوشت که آن نامه در زندان اوین و روی پرونده لاهوتی موجود است. من خودم نامه را خوانده ام، چندین بار آن را مطالعه کردم.

امام(ره) را به شدت در آن نامه مورد اهانت قرار می دهد که من در مصاحبه علنی اهانت هایی را که انجام داده بود را نمی گویم. فردی که در رأس گروه دستگیری لاهوتی بود، مدت ها در تیم حفاظت من بود که یکبار به من گفت وقتی لاهوتی بساطش را جمع کرد گفت یک دارویی دارم که باید با خودم بیاورم. یک شیشه پنیسیلینی برداشت و داخل وسایلش جاسازی کرد که در آن شیشه، سم بود. فردای روز مرگش فهمیدم که با سم آرسنیک خودکشی کرده است.

چند وقت پیش خانم فائزه هاشمی درباره این مسئله، هجمه هایی کردند و اصلا صحبتی از خودکشی لاهوتی به میان نمی آورند.

مگر این خانم چقدر راست می گوید که این دفعه دومش باشد. چند وقت پیش نوه آقای لاهوتی آمده بود پیش من همین حرف ها را برایش زدم.

کسانی که به واسطه سیدمهدی هاشمی در دفتر آقای منتظری نفوذ داشتند، نفوذی های منافقین بودند یا تحت تاثیر آنها؟

نمی شود گفت آنها با منافقین ارتباط داشتند. یک روز من را به منزل آقای منتظری دعوت کردند همه گروه «هدفی ها» بودند. گفتند امام(ره) برای محدثه انقلاب، خوب بود، اما برای مبقیه انقلاب هم سنش زیاد است و هم به درد این کار نمی خورد. برای ادامه انقلاب آقای منتظری گزینه خوبی است. ما تشکیلاتی هستیم که برای این کار فعالیت می کنیم و تشکیلاتمان یک تدارک‌چی کم دارد تو بهترین تدارک‌چی برای این کار هستی. فهمیدم ماجرا از چه قرار است. گفتم من خدمت شما ارادت دارم، اما باید ۲-۳ روزی در این باره فکر کنم. همین فرصت خواستن، بهانه ای شد که از دست آنها فرار کنم.

امروز ما تعداد زیادی گروه تکفیری داریم. اینها یکی و تنها نیستند، با هم در کفر و ذلالت هم‌جهت هستند. نهایت گروه هدفی ها همین منافقین بودند. معلوم بود که از هم دفاع می کنند.

اخیرا گفته می شود که شاخه هایی از همین گروه «هدفی ها» امروز در بیت برخی آقایان نفوذ دارند.

من خبر ندارم.

از بین گروه هدفی ها چه کسانی بازداشت شدند؟

سید مهدی هاشمی، سید هادی هاشمی و حسن ساطع و خیلی های دیگر دستگیر شدند.

در فعالیت های مبارزاتی شهید اندرزگو هم نام شما به عنوان کسی که با وی در ارتباط بودید، بسیار شنیده می‌شود، درباره نحوه ارتباطتان با شهید اندرزگو بفرمایید، با توجه به اینکه در ایام سالگرد شهادت شهید اندرزگو قرار داریم.

آشنایی من با اندرزگو به زمان قبل از اعدام انقلابی منصور برمی گردد. بعد از آن ارتباط ما سال ها قطع بود. اندرزگو با زیرکی خاصی که سابقه همکاری ما با هم لو نرود، با باجناق بنده ارتباط داشت و از همان طریق دوباره ما بهم وصل شدیم.

شهید اندرزگو در زندگی شخصی انسان بسیار پاکدستی بود. پول برای مبارزات بسیار به دست می آورد، اما برای زندگی شخصی خود یک مبلغ جزئی آن هم نه از هزینه های مبارزاتی صرف می کرد. این مبالغ از دوستان بازاری جمع و صرف مبارزان فراری و خرید اسلحه می شد.

اسلحه هایی که خریده می شد چگونه وارد کشور و جاسازی می کردید؟

از کردستان عراق اسلحه ها را وارد می کردیم مثلا چند کامیون نخود می خریدیم و کیسه های اسلحه را هم بین کیسه های جنس‌های خریداری شده پنهان می کردیم. به طرق مختلف اسلحه ها را می خریدیم و وارد کشور می کردیم.
 
کلمات کلیدی : محسن رفیقدوست،لاجوردی
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.