نظر منتشر شده
۱
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 265026
چگونگی به سلطنت رسیدن محمدرضا پهلوی
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۲۳
انگلیس تصمیم گرفت از محمدرضا حمایت کند. «حسین فردوست»، دوست محمدرضا پهلوی و رئیس دفتر ویژه اطلاعات وی، در خاطراتش می نویسد:«بعداز ظهر یکی از روزهای نهم یا دهم شهریور، ولیعهد به من گفت:«همین امروز به سفارت انگلیس مراجعه کن.

وقتی در شهریورماه سال ۱۳۲۰، متفقین ایران را اشغال کردند و رضاخان را به جزیره «موریس» فرستادند، برای محمدرضاپهلوی، مهمترین بحران پیش رو، بحران شناسایی و بقا بود. او هیچ اعتمادی به آینده خود نداشت. شاه جدید می دانست که در میان مردم محبوبیتی ندارد. «ریچارد استوارت»، نویسنده کتاب «در آخرین روزهای رضاشاه»، در توصیف وضعیت محمدرضا، وقتی برای ادای سوگند راهی مجلس شورای ملی بود، نوشته است:«[محمدرضا] رنگش پریده بود. او نمی دانست آیا مردم، که از پدرش متنفر بودند، او را به عنوان پادشاه جدید خواهند پذیرفت؟» [۱] حتی رأی اعتماد نمایندگان مجلس شورای ملی هم نتوانسته بود اضطراب او را کم کند. شاه می دانست که پدرش مجلس سیزدهم را با سیاست همیشگی خود به مجلسی فرمایشی و «بله قربان گو» تبدیل کرده است. [۲] او آگاه بود چنین مجلسی، که برخاسته از رأی مردم نیست، نمی تواند با حمایت خود از شاه جدید، موقعیت او را در فضای بحران زده آن روزها، تثبیت کند. محمدرضا در مرز میان بودن و نبودن گرفتار شده بود و حالا تنها امید او برای نجات از این بحران، نگاه ملاطفت آمیز و حمایت کننده سفارت انگلیس بود؛ همان سفارتی که بیش از بیست سال قبل، مقدمات استیلای پدرش بر سریر سلطنت را فراهم آورد. محمدرضا تمام تلاش خود را برای کسب این حمایت به کار گرفت. حمایتی که ضامن بقای رژیم پهلوی محسوب می شد.

چرا چنین شد؟

چرا این بحران به وجود آمد؟ چگونه حکومت ظاهراً مقتدرانه رضاخان ظرف ۲۴ ساعت درهم شکست و او با خفت و خواری ناچار به ترک کشور شد؟ واقعیت آن است که رضاخان در اواخر دوران حکومتش، به آلمان ها متمایل شده بود. قدرت گرفتن هیتلر در اروپا و تصرف کشورهایی مانند لهستان و فرانسه و تهدید جدی انگلیس، این توهم را برای رضاخان ایجاد کرد که با در پیش گرفتن سیاست نزدیکی به آلمان، شرایط را برای بلندپروازی هایش فراهم کند؛ اما محاسبات رضاخان اشتباه از آب درآمد. انگلیسی ها چنین رفتاری را، آن هم از کسی که در دستیابی وی به قدرت نقش اصلی را ایفا کرده بودند، بر نمی تابیدند. با این حال رضاخان گمان می کرد می تواند طرح خود را عملی کند، اما او از یک مسئله غافل بود: مردمی که او بر آن ها حکومت می کرد علاقه ای به بقای او نداشتند تا در این بلندپروازی همراهی اش کنند. رضاخان طی ۱۶ سال سلطنت خود، با وجود تغییرات فراوان و نیز امنیتی که ایجاد کرد، به قول «فوت»، کارمند سفارت انگلیس «همه راهزنان را از بین برده بود تا به مردم ثابت کند از این به بعد در ایران فقط یک راهزن وجود خواهدداشت[!]» رضاخان همواره از طغیان ناگهانی مردم در هراس بود.

به نوشته «عباس میلانی» در کتاب «نگاهی به شاه» :«ترس از طغیان ناگهانی مردم و رواج شاه کشی در مملکت در حدی بود که حتی خبر توطئه نافرجام علیه جان فاروق، پادشاه مصر و نیز گزارش های مربوط به طرح ناموفق قتل هیتلر در شهر مونیخ سانسور شدند و مطبوعات و رادیو موظف بودند از هرگونه اشاره به این گونه موارد خودداری کنند. ابعاد این نارضایتی و آن چه به گمان سفارت انگلیس، بی کفایتی کامل دولت به شمار می رفت، سبب شد که در گزارش تحلیلی سال ۱۹۴۰[۱۳۱۹ه.ش] سفارت به این نتیجه برسد که امکان و بقای دودمان سلطنت سخت اندک به نظر می رسد.» [۳] در چنین شرایطی، اقدام رضاخان برای نزدیک شدن به آلمان هیتلری، آن هم در حالی که مأموران نفوذی انگلیس در همه جای کشور و به خصوص در میان درباریان، حضوری فعال داشتند و تعاملات هرچند محدود وی، با آلمان ها را به صورت دقیق به سفارت انگلیس گزارش می دادند، عمل ناشیانه ای بود که ظاهراً رضاخان با همان نگاه و سواد قزاقی خود به انجامش دست زد. دلیل این اقدام، هرچه که بود، پایان کار رضاخان میرپنج را رقم زد. نباید فراموش کرد که این اتفاق در اوج کشورگشایی هیتلر و زمانی روی داد که ارتش آلمان به منطقه قفقاز و مرزهای ایران نزدیک می شد و متفقین در تکاپوی مهار پیشروی نازی ها بودند.

التماس برای بقا

با ورود ارتش متفقین تمام رویاهای رضاخان بر باد رفت. او که پس از تهدیدهای انگلیس دستور اخراج مستشاران آلمانی از ایران را صادر کرده بود، چند روز بعد، سراسیمه، متین دفتری، نخست وزیر متمایل به آلمان را برکنار کرد و علی منصور، انگلوفیل معروف، را به جای او نشاند؛ اما این تغییرات نظر انگلیس و هم پیمانانش را تأمین نمی کرد. با ورود متفقین به ایران، در سوم شهریورماه ۱۳۲۰، رضاخان آخرین تیر ترکش خود را رها کرد. گمان رضاخان این بود که محمدعلی فروغی، نخستین نخست وزیر و مغضوب یک دهه پیش او، می تواند بین او و سفارت انگلیس پادرمیانی کند. رضاخان برای راضی کردن فروغی، شخصاً به منزل او رفت و از او خواست دست کم بقای سلطنت از طریق ولیعهد را تضمین کند؛ رضاخان تضمین چه کسی را می خواست؟ قطعاً او نیازمند تضمین فروغی نبود. رضاخان می دانست که برای بقای رژیم پهلوی از طریق محمدرضا، تنها راه نجات عبور از همان مسیری است که خودِ او طی کرده بود: مسیر باغ قلهک! [۴] چند روز بعد فروغی، که حالا نخست وزیر بود، به دیدار شاه مستأصل رفت. صحبت آن ها زیاد طول نکشید. فروغی چاره کار را در استعفای رضاخان می دانست، به همین دلیل از رضاخان خواست هرچه زودتر استعفای خود را بنویسد و او چنین کرد. به نوشته «ریچارد استوارت» :«رضا پهلوی به فروغی دستور داد:«اتومبیل مرا بردار و برو این[استعفانامه] را در مجلس بخوان. در این ضمن من می خواهم مطالبی را به پسرم بگویم.» فروغی شتابان بیرون رفت ولی به جای این که مستقیماً به مجلس برود، سرِ راهِ خود در سفارت انگلیس توقف کرد. ساعت ۷ بامداد بود که فروغی با خوشحالی استعفانامه رضاشاه را به سر ریدر بولارد نشان داد.» [۵] با این حال هنوز هیچ چیز معلوم نبود.

سناریوهایی برای آینده ایران
«عباس میلانی» در کتاب «نگاهی به شاه»، می نویسد:«واقعیت این است که به رغم امید و گمان او[رضاخان]، در ساعات و حتی طی چند روز اول بعد از اعلان استعفای رضاشاه، هیچ تضمینی و حتی یقینی نبود که ولیعهد، شاه خواهد شد. در آن ساعات و روزهای اول، انگلیس و روسیه، به عنوان دو نیروی اشغالگر مملکت، چندان موافق به سلطنت رسیدن ولیعهد نبودند ... وقتی وزارت خارجه دعوت رسمی برای شرکت در این مراسم[تحلیف شاه جدید در مجلس] را به دو سفارت انگلیس و روسیه فرستاد، از هر دو جوابی واحد و برای شاه نگران کننده دریافت کرد. این دو سفارت در رد دعوت وزارت خارجه نوشتند: در زمینه به تخت نشستن ولیعهد هنوز رهنمودی از دولت خود دریافت نکرده ایم.» این یک تعارف یا تهدید نبود. متفقین به شدت در اروپا و سایر نقاط جهان درگیر بودند و ایران برای آن ها، به تعبیر «مارگارت لاینگ» :«مثل یک تخته شطرنج بی روح و زیردست بود که نیروهای پرقدرت برای نفوذ بیشتر روی آن، بازیرکی شروع به مبارزه سیاسی و مانور دادن پیاده های خود نموده بودند، اما به شاهنشاه ایران هیچ کس حتی این اهمیت را هم نمی داد.» [۶] انگلیسی ها مدتی به دنبال یک جانشین مناسب گشتند. حمیدمیرزای قاجار، افسر نیروی دریایی انگلیس و برادرزاده احمدشاه قاجار، یکی از گزینه ها بود؛ اما خیلی زود به دلیل ندانستن «حتی یک کلمه» زبان فارسی، از لیست خارج شد.

انگلیسی ها نگران نفوذ شوروی و فعالیت کمونیست ها هم بودند. هرچند هنوز سرنوشت جنگ جهانی دوم معلوم نبود، اما امکان اعتماد و رفاقت دائمی با فردی مانند «استالین» وجود نداشت. به همین دلیل «ریدر بولارد»، سفیر انگلیس در ایران، که از تجربه مشاوران برجسته ای مانند «ترات» و «آن لمبتون» بهره مند بود، با در نظر گرفتن جنبه های عملی و مفیدی که می تواند با حمایت از محمدرضا برای انگلیسی ها ایجاد شود، به وزارت خارجه دولت متبوع خود گوشزد کرد:«اگر، بر فرض، شاه مناسب از کار در نیاید می توان به راحتی او را از کار برکنارش کرد.» [۷]

تغییرات انگلیسی

به این ترتیب انگلیس تصمیم گرفت از محمدرضا حمایت کند. «حسین فردوست»، دوست محمدرضا پهلوی و رئیس دفتر ویژه اطلاعات وی، در خاطراتش می نویسد:«بعداز ظهر یکی از روزهای نهم یا دهم شهریور، ولیعهد به من گفت:«همین امروز به سفارت انگلیس مراجعه کن. در آن جا فردی به نام ترات، که رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و نفر دوم سفارت است، او در جریان است و درباره وضع من با او صحبت کن.» ... من به سفارت انگلیس تلفن کردم و گفتم با مستر ترات کار دارم. تلفنچی به او اطلاع داد. خودم را به او معرفی کردم و گفتم از طرف ولیعهد پیغامی دارم. از این موضوع استقبال کرد و گفت همین امشب دقیقاً رأس ساعت ۸ به قلهک بیا!» [۸] به این ترتیب انگلیسی ها از طریق «ترات» و با واسطه «فردوست»، شروط حمایت از محمدرضا را به وی ابلاغ کردند. «فردوست» درباره دیدار و گفت وگویش با «ترات» می نویسد:«گفتم ولیعهد مرا فرستاده و نام شما را به من داده تا با شما تماس بگیرم و بپرسم که وضع او چه خواهد شد و تکلیفش چیست؟ ترات مقداری صحبت کرد و گفت: محمدرضا طرفدار شدید آلمان هاست و ما از درون کاخ اطلاعات دقیق و مدارک مستند داریم که او دائماً به رادیوهایی که در ارتباط با جنگ است، به زبان های انگلیسی، فرانسه و فارسی گوش می دهد و نقشه ای دارد که خودِ تو پیشرفت آلمان در جبهه هایش را برای او در آن نقشه با سنجاق مشخص می کنی[!]» [۹]

اطلاعات «ترات» دقیق بود. محمدرضا پیشروی آلمان ها را در نقشه ای با سنجاق علامت گذاری می کرد؛ حتی «فردوست» معتقد است تحلیل های محمدرضای جوان روی رضاخان هم تأثیر می گذاشت و او را ترغیب به اتخاذ سیاست نزدیکی با آلمان می کرد. به هر حال «فردوست» صحبت های «ترات» را به محمدرضا منتقل کرد و او «بلافاصله رادیو را کنار گذاشت و دستور داد که نقشه و ریسمان و سنجاق و ... را جمع آوری کنم و گفت که دیگر در اتاق من از این چیزها نباشد!! او بلافاصله از من خواست که به ترات تلفن کنم.» به این ترتیب محمدرضا خود را دربست در اختیار انگلیسی ها و سیاست های آنان قرار داد. رویکردی که باعث شد بار دیگر دست استعمار پیر در حمایت از یک رژیم وابسته به کار بیفتد.

پی نوشت

استوارت، ریچارد؛ آخرین روزهای رضاشاه؛ ص ۳۳۸
هرچند پس از خروج رضاخان، تعدادی از نمایندگان همین مجلس برای حفظ ظاهر و پرستیژ هم که شده، بنای مخالفت با عملکرد شاه قبلی را گذاشتند.
عباس میلانی، نگاهی به شاه ، ص ۷۹
باغ قلهک محل تابستانی سفارت انگلیس بود.
آخرین روزهای شاه، ص ۳۳۸
لاینگ، مارگارت؛ مصاحبه با شاه؛ ص ۲۸
میلانی، عباس؛ همان؛ ص ۹۵
فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی(خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست)؛ ص ۱۰۰
همان؛ ص ۱۰۱
منبع: ویژه نامه نوروزی روزنامه خراسان
 
۱۳۹۴-۰۱-۱۰ ۱۲:۳۳:۴۰
نقد و عملکرد یک نفر توسط سه گروه صورت میگیرد. یک روشنفکر دو فرد عادی سه فرد مزدور. بدیهی است نقد روشنفکرها قابل بررسی و تامل است اما نقد دو گروه دیگر نه. تو این مملکت همه روشنفکر هستند و از نشانه های آن وضعیت جامعه از نظر فرهنگ و ادب و علم و ..... می باشد. ما صاحبان قدرت ، دانش و اقتصاد هستیم.پس شک نکنید که جامعه ما روشنفکر است. ما مزدور نیستیم و فرد عادی هم نیستیم ما در زندگی مان کلی دستاورد های علمی ، اقتصادی و فرهنگی داشته ایم پس ما روشنفکر هستیم.من کلیه مطالب بالا را از دید روشنفکرانه قبول دارم و معتقدم رضا شاه یک بی سواد بود. (2773933) (alef-13)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.