-آقای زاهدی! شما در سالهای گذشته مواضع انتقادی درباره رژیم پهلوی داشتید و حتی به من گفتید که ایرانیها باید پای حقوق هستهای خود بایستند. برای ما ارزیابی شما از شرایط ایران بهعنوان کسی که سالها در مرکزیت قدرت حضور داشتید، مهم است. هرچند میدانیم حال شما در هفتههای گذشته بهدلیل عمل جراحی کتف مناسب نبوده است...
-خداوند به من مرحمت کرد؛ عمل باید دو ساعت انجام میشد، اما هفت ساعت و نیم طول کشید. به هرحال خداوند مرا زنده نگه داشت و موقتاً هم تحت مراقبت هستم. آنجا [در بیمارستان] داشتم دیوانه میشدم. بعد قرار شد دو روز بیام اینجا [به منزل] تا اگر دیدند ایرادی ندارد و از نظر مراقبت مشکلی ندارد، بمانم. اگرنه دوباره باید به بیمارستان برگردم. در هر حال بهبودش کمی طول میکشد، چون بخیهها بزرگ هستند. وقتی عکسهای مربوط به عمل را میبینم، متعجب میشوم...
-بازهم نیاز است که به بیمارستان برگردید؟
خداوند تا به حال من را نگه داشته، اگر هم خدا نخواهد که دیگر هیچکس نمیتواند جلوی آن را بگیرد. من رفتنی بودم. البته میگویند بادمجان بم آفت ندارد...
-اجازه بفرمایید که بحث را آغاز کنیم...
خداوند به من مرحمت کرد که بمانم و صدای شما را بشنوم. مجله شما سروصدا کرده است و درباره آن شنیدهام...
- اکنون از لحاظ جسمی حالتان مساعد است؟
بله، اما الان کمی تب دارم. 40-39 درجه تب دارم، اما زندهام. روی زخم را باید دو بار عوض کنند که عفونت نکند. یک چیزهایی به من آویزان کردند، از من خون میگیرد و این قرتی بازیها... خیلی برای من مشکل است. البته دو تا نرس مراقبت میکنند...
-چند سال پیش عکسی از شما با اشرف پهلوی ابتدا در فیس بوک و سپس در رسانهها منتشر شد که پس از سالها چهرهای تازه از خواهر شاه نشان میداد...
بانو اشرف. بله. تازگی ندیدمشان، ولی در حال حاضر در جنوب فرانسه زندگی میکنند.
-در حال حاضر از وضعیت ایشان مطلع هستید؟ ملاقاتهایتان با او همچنان ادامه دارد؟
سن که بالا میرود آدم یواش یواش فراموشکار میشود. البته ایشان سنشان از من بیشتر است، همسن اعلیحضرت هستند. یک بیماری داشتند. من در یکسال و نیم اخیر که مشکل بیماری داشتم، جنوب نرفتم. حتی قرار بود برای کنفرانس به جنوب فرانسه بروم که نشد. ممکن است فراموشی داشته باشند. یکبار سرما خورده بودند که از طریق تلفن جویای حالشان بودم. در این چند هفته اخیر اینقدر گرفتاری خودم را داشتم که هیچ تماسی با ایشان نداشتم.
-در تماسهای تلفنی با اشرف درباره گذشتهشان و کارهایی که کردند، صحبت کردهاید؟
شرافتمندانه به شما بگویم: نمیتواند! یک خرده برایش مشکل است.
-چه چیز را نمیتواند؟
درحال حاضر شرافتمندانه بخواهم صحبت کنم و حقیقتاً بخواهم دروغ نگویم، تردید دارم [اشرف] در موقعیتی باشد که اصلاً بتواند در اینباره صحبت کند.
-یعنی عذاب وجدان دارند؟
اگر از ایشان این سوالها را بکنید، معلوم نیست بتواند جوابتان را بدهد. معلوم نیست! سربسته عرض کردم. الان هم که روزبهروز حافظهشان کمتر میشود و نمیتوانند حرف بزنند. آیا اینکه فراموشی بهدلیل بیماری باشد یا سن، خدا میداند. سن بالا معمولاً این ضعفها را میآورد.
-اشرف بعد از انقلاب با روشنفکران دانشگاهی خارج از کشور تماسهای زیادی داشت...
ایشان زن فعالی بودند؛ بهخصوص بعد از اینکه وضع عوض شد، با کسانیکه کار کردند، همهشان را حفظ کردند و نگه داشتند.
-بله، برخی از آن افراد مثل «احسان یارشاطر» و «مهناز افخمی» را هدایت کردند.
آقای یارشاطر هم مثل خود من مریض شده است. به لرزش دست مبتلا است.
-یعنی بیماری پارکینسون؟
اینطور به نظر می رسد.
-ایشان آمریکا زندگی میکنند؟
آقای یارشاطر هنوز هم رئیس بنیاد مطالعات ایران در دانشگاه کلمبیا هستند.
-ایرانیکا را هم ادامه میدهند؟
ایرانیکا هم وابسته به بنیاد مطالعات ایران است. اینها یک شعبهای هم در لندن داشتند و یک مجلهای هم برای من میآمد.
-با توجه به شرایطی که از اشرف گفتید، در صورت مرگ او وضعیت بنیاد مطالعات و حلقه روشنفکران وابسته به وی چه میشود؟ وصیتی دارند؟
هنوز در این رابطه با ایشان صحبت نکردم. وارد این مساله نشدهام.
-هیچ اطلاعی ندارید؟
نه، اما اگر اتفاقی بیفتد باید یکی باشد که ترانزیت باهاش باشد؛ اگر وصیتی نوشته دیده باشد و... من اشخاصی را دیدم، در زمانیکه سرگردان بود، به ایشان کمک کرده بودند. آن را اطلاع دارم، اما آیا این افراد از خودشان بودند یا نه، حقیقتاً نمیدانم. بیش از سایرین نسبت به من صمیمیت نشان دادند، بهعنوان یک پیشخدمت.
-عکسی که از شما و اشرف منتشر شده مربوط به چه زمانی است؟
پنج سال پیش است. یک عکس هست که من پهلوی ایشان هستم.
-کجا گرفته شد؟
در جنوب فرانسه است. به یاد ندارم نشستهایم یا ایستاده؟
-هردو حالت هست...
بله به گمانم همان است؛ دو سه تا عکس گرفتند.
-این عکس مربوط به 5 سال گذشته در جنوب فرانسه است؟
اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست.
-در منزل خودشان است؟
یک منزلی داشتند که فروختند. حال در اجاره هستند یا جایی را خریداری کردند، الان حقیقتاً نمیدانم. در پنج شش سال اخیر به دلیل گرفتاریهای خانوادگی خودم، بیماری و دخترم و... میخواستم بروم ایشان را ببینم، اما متاسفانه نشد. یکبار پایم شکست و نشد و اینبار هم عمل جراحی پیش آمد.
-پس از انقلاب، اشرف به آمریکا و فرانسه در رفتوآمد بود؟
تا جاییکه من مطلع هستم، هر دو جا بودند. یکی در پاریس زندگی میکردند و دیگری در نیویورک در رفتوآمد بودند. بعد دیگر نیویورک را ترک کردند و الان در جنوب فرانسه زندگی میکنند.
-میگویند بزرگترین پنت هاوس در نیویورک متعلق به ایشان بوده است. این صحت دارد؟
بله داشتند، ولی فروختند.
-چرا فروخته شد؟ با توجه به اینکه شرایط مالی اشرف هم همیشه مساعد بوده است...
شاید خرج کردند.
-برای کارهای روشنفکری هم هنوز پولی میدهند؟
این برنامهها بعد از اینکه وضع در ایران، عوض شد تغییر کرد. هرکسی رفت سراغ زندگی خودش. بعضیها با ایشان بودند و بعضیها رفتند.
-چرا علیرغم دوستی با اشرف، شما در فعالیتهای رسمی ایشان مثل بنیاد مطالعات و... حضور نیافتید؟
من هیچگاه وارد این کارها نشدم. اغلب اینها را نمیبینم، چون اختلاف سلیقه وجود دارد و من هم به معتقداتی اعتقاد دارم. آنچه که فکر میکنم خوب یا بد است، میگویم...
-با رضا پهلوی نیز ارتباطتان قطع است؟
مدتهای زیادی است که ایشان را ندیدم.
-اشرف هم بهنظر نمیرسد که با او ارتباطی داشته باشد...
بانو، عمه رضا هستند.
-اختلافات فرح و اشرف هنوز هم باقی مانده و در ذهنشان است؟
هر دو باهم دوست هستند و همدیگر را میبینند، البته تا آنجایی که من میدانم. اینها با هم تماس دارند، اما من در هیچکدام از تماسها حضور نداشتم. ملاقاتهایی دارند.
-بههرحال میگویند درگیری مالی دارند و ارتباطی با یکدیگر ندارند...
من هیچوقت در کارهای مالی دخالتی نداشتم. من با خود اعلیحضرت ارتباط داشتم و پس از مرگ ایشان هم راه خودم را رفتم. من بچهای بودم که وقتی هشت یا نه ساله بودم پدرم را دزدیدند. حتی نمیدانستم پدرم زنده است یا مرده. میخواستم خودم را بکشم. اینها در کتابم هم چاپ شده است.
-دو جلد از کتاب خاطرات شما در ایران منتشر شده است. آیا جلد سوم که مقاطع تاریخی مهمی را در بر میگیرد، چاپ میشود؟ با توجه به بیماریتان کار کتاب تا کجا پیش رفته است؟
الان مشغول نوشتن جلد سوم خاطراتم هستم. از خدا میخواهم که بتوانم این کتاب را به اتمام برسانم. دو جلد دیگر هم زنده باشم دنبال میکنم. شنیدم جلد یک و دو کتاب در تهران اجازه چاپ دارد. در اینجا هم به زبان انگلیسی و فرانسه چاپ شده است. زندگی من از بچگی تا اتفاقات سیاسی که افتاده و تا امروز در این کتاب است.
از قبل کودکی خودم از زبان شیخ زاهد از پیرنیا که پدر بزرگم بوده و خودم حضور نداشتم. سعی کردم نقل قولها همه براساس تاریخ و عکس و مدارک باشد. از افرادی که مخالف من هم فکر میکنند، در کتاب هست تا کسی که [کتاب را] میخواند، خودش قضاوت کند و ببیند درست است یا خیر. خیلی خرج کردم و زحمت کشیدم. اسناد را از انگلستان و روسیه و فرانسه جمعآوری کردم. مدارکی که مربوط به کشور عزیزمان است و مربوط به من و... را جمعآوری کردم. خیلی زحمت کشیدم و خیال میکنم یکی از بهترین گنجینه اسناد را داشته باشم.
-چه زمانی جلد سوم کتاب به اتمام میرسد؟
اگر خدا بخواهد و زودتر این گرفتاریهای بیماری تمام بشود. هر گرفتاریای پیش میآید، عقب میافتد. ضمن اینکه درباره مملکت ما است و باید شرافتمندانه درباره مردم و مملکت بنویسیم...
-به شرایط اجتماعی جامعه در دوران پهلوی هم پرداختید؟
اجتماعی و خصوصی همه در کتاب است. همهچیز راجعبه ایران بوده است.
-شما آینده ایران را چگونه میبینید؟
لازم به فکر است، اما ایران مملکت من است. خون من و برادر و خواهرهای من است. الان هم حق با ایران است. این جمله را رسماً در یک جلسه لیدر شیپ به انگلیسی گفتم و همهجا پخش شد. از حق ایران دفاع کردم. به ایران ظلم شده، بهخصوص در جنگ. به ایران بد میکنند و باید تحریمها هر چه زودتر برداشته شود. برای من افراد و دولتها مهم نیستند.
برای من شرافت، تاریخ و مملکتم مهم است. مملکت ما امروز 40 درصد جوانها هستند و 30 درصد از آنها زیر 30 سال هستند، دو سوم این افراد خانمها هستند که رئیس دانشگاه شدهاند، وکیل مجلس هستند. کدامیک از این ممالک اطراف ما در خاورمیانه از خانمها اینطور استفاده میکنند؟ امروز در عربستان حتی اجازه نمیدهند خانمها ماشین برانند. حقوق زنان در ایران پیشرفت کرده است. ایران یک مملکت بزرگ است، تاریخ چندین هزار ساله دارد. خارجیها غیرتی که ایران دارد را نمیتوانند قبول کنند.
حالا هم خدا را شکر تحریمها رفع میشود و به نفع مردم است. به ایران احتیاج دارند. ایران تنها بشر ندارد، بلکه تاریخ دارد، مس دارد، جنگل دارد و قابل مقایسه با همسایهها نیست.
-ما معتقدیم که بیکفایتی خاندان پهلوی و مجموعه اقدامات آنها سبب وخیم شدن وضع ایران و عقبماندگی کشور ما شد. مقصر اصلی این بیکفایتیها را چه کسی میدانید؟
من خودم را بارها مقصر دانستم. منِ اردشیر زاهدی مقصرم. ما بدکردیم. ما مردم را نفهمیدیم. اینها را صراحتاً میگویم. اعلیحضرت میگفت تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. اینها هست، اما اصل کار حسادت و خودخواهی کشورهای خارجی است که میخواهند ما را بِمکند.
-شما با صراحت و شجاعت میگویید مقصر هستم، اما به نظر شما مقصر اصلی که بود؟
ببینید! استعفا کردم از کارم. خارج هم رفتم به کار هم کاری نداشتم. برای اینکه آنچه که به فکرم میرسید بهعرض شاه میرساندم. شما در هر کشوری یا در هرجای دنیا باشید، همیشه آنتریک هست، همیشه حسادت هست، همیشه بله قربانگوهایی هستند. اینها دور اشخاص را میگیرند، اشخاص را باد میکنند و میشود بادکنکی که با یک سوزن یا حرارت سیگار میترکد.
نمیخواهم بگویم همه مقصر هستند، ولی در اینجا من جزء کسانی هستم که حرفم را زدم. حالا قابل قبول نبوده یا احمقانه بود، هر چیزی که بوده استعفا کردم و گورم را گم کردم و رفتم. اگر چند نفر اینطور میآمدند و میگفتند شاید اتفاقات دیگری میافتاد. این شرافتمندانه نیست که من بگویم فردی خائن است.
-شما هیچکسی را به جز خودتان مقصر نمیدانید؟
میگویم که عدهای مقصر هستند، ولی نمیخواهم کسی را متهم کنم. الان ایران افتخاراتی دارد و باید به آنها توجه کرد.