یک پایگاه خبری آمریکایی در گزارشی داستانگونه با اشاره به بخشهایی از زندگی یکی از سرکردههای مشهور داعش نوشت که آموزشهایی که از نظامیان آمریکایی دیده است، زمینه را برای تبدیل وی به یک تروریست فراهم کرده است
به گزارش فارس، «ابو عمر الشیشانی» همسر جذابی دارد، اقدامات امنیتی و جاسوسی را در آمریکا یاد گرفته و برادر بزرگش هم احتمالا یکی از مغزهای متفکر داعش است. اینها مطالبی است که پایگاه خبری «دیلیبیست» با اشاره به داستانهایی که از زندگی این سرکرده داعش بر سر زبانهاست و با عنوان «زندگی مخفی سران داعش» منتشر کرده است.
ورود به لایههای پنهانی زندگی الشیشانی با اشاره به زنی با نام «لیلا آخیشویلی» شروع میشود که به شدت با زندگی یکی از بدنامترین تکفیریهای جهان در ارتباط است. کسی که منابع آمریکایی و انگلیس وی را از لحاظ مسایل اطلاعاتی آموزش دادهاند. کسی که چهره سرشناسی در داعش است. وی همان کسی است که با همسر کوچکترین پسر لیلا ازدواج کرده است.
اینها بخشهایی از زندگی الشیشانی است اما دیلی بیست روایت داستان را به گونهای دیگر در پیش میگیرد: دره «پانکیسی» اگر چه منطقه معروفی در قفقاز نیست اما محلی بیقانون در گرجستان است که امکان قاچاق اسلحه، موادمخدر و عبور تکفیریها به چچن در این محل فراهم میشود. در پانکیسی میان نسل جوان گرایش به وهابیت افزایش داشته است. در این منطقه نرخ بیکاری بالاست و به همین دلیل بسیاری از جوانان گرجی با گرایشهای تکفیری به غرب کشور میروند تا از راه ترکیه به سوریه بروند. این افراد تحت تاثیر ماجراهایی هستند که الشیشانی نقل کرده است. وی یک سال قبل از همین مسیر به سوریه رفته بود.
درباره الشیشانی شایعات فراوانی وجود دارد از جمله ویلای بزرگ، حرمسرای شخصی، محافظان وی و ... اکنون هم سخن از همسر چچنی جذاب اوست. الشیشانی برای جوانان این منطقه تبدیل به فردی مانند «ژوزف استالین» شده است. اما پدرش نظر دیگری درباره پسرش دارد و او را سراب میداند.
اسم واقعی الشیشانی «ترخان» است. پدرش تیمور فردی خاص است که با تلخی داستان پسر خود را روایت میکند. وی میگوید: «من مثل یک دورهگرد هستم. پسرم یکی از بنیانگذاران دولت خلیفهای است و من اینجا از فقر میمیرم. نگاه کنید! نگاه کنید! کجا زندگی میکنم. پسرم به من گفت که پدر با من به سوریه بیا. آنجا میتوانی در بهشت زندگی کنی. من هم به او گفتم که این بهشت را برای خودت نگهدار من خانهام را ترجیح میدهم.»
تیمور همچنین میگوید که پسرش قبل از اینکه زندانی شود، اصلا مذهبی نبود و حتی به برادران بزرگترش به خصوص «تماز» که در چچن میجنگید درباره افراطگرایی هشدار میداد. اما مانند بسیاری از دیکتاتورها، سران نظامی و... وی را نیز به خوبی آموزش دادند؛ دولت آمریکا آنها را آموزش داد.
پدر الشیشانی و یکی از همکاران پیشین وی گفتند که او برای سرویس امنیتی گرجستان موسوم به (KUDI) کار میکرد اما بعد از اینکه دچار بیماری سل شد، کارش را از دست داد و در سال ۲۰۱۰ به اتهام حمل سلاح، زندانی شد. سازمانی که الشیشانی برای آن کار میکرد، سازمان خشنی بود و وقتی از پدرش میپرسیم که آیا امریکاییها به وی آموزش دادهاند میگوید: «البته آنها اینکار را کردند. آنها همه ارتش گرجستان را آموزش دادهاند. پسرم وقتی وارد ارتش شد فقط ۱۹ ساله بود.»
دولت آمریکا طی بیش از یک دهه گذشته ارتش گرجستان را آموزش داده و برای آن هزینه کرده است و این موضوعی محرمانه نیست. ماه گذشته نیز در این راستا «چاک هیگل» با تفنگداران آمریکایی در مرکز آموزش ملی حوالی تفلیس دیدار کرد. در این محل به مدت دهها سال نظامیان آمریکایی، ارتش گرجستان را آموزش میدهند.
دیلیبیست در ادامه نوشت که الشیشانی یا همان ترخان در سال ۲۰۰۶، به ارتش گرجستان که آمریکا هزینههای آن را میداد پیوست. وی به سرعت پیشرفت کرد و در سال ۲۰۰۸ به گروه ویژه اطلاعاتی تازه تاسیس ملحق شد که در شناسایی تیپ روسیه فعالیت داشت. یکی از همکاران الشیشانی که وی هم مدتی با او در زندان بوده تائید کرد که آمریکاییها و انگلیسیها آنها را به صورت مرتب آموزش دادهاند. بعد از این آموزشها بود که تیمور دیگر پسرش را به عنوان نیرویی نظامی ندید بلکه کوچکترین پسر وی دیگر به یک قربانی تبدیل شده بود. اکنون الشیشانی با ریشهای قرمزش شناخته میشود، یکی از تروریستهایی است که به شدت تحت تعقیب قرار دارد.
حال این پرسش مطرح می شود که اگر الشیشانی آنقدر خطرناک است، چرا اجازه میدهد که از وی عکاسی شود؟ پاسخ اینجاست که آنها میخواهند که همه تصور کنند که الشیشانی مهمترین مهره است در حالی است که بازیگران اصلی در هاله ابهام قرار دارند.
با این حال مرکز ضد تروریسم گرجستان (ATC) درباره استخدام الشیشانی نظر متفاوتی دارد: «ما او را به خاطر برادرش«تماز» و دوستانش استخدام کردیم آنها گرگان واقعی هستند. سربازان آموزش دیده و داوطلبان جنگ چچن.»
اما وقتی که الشیشانی بیمار شد، دولت هیچ کمکی به وی نکرد، که این اقدام ناراحتی او را به دنبال داشت. ماجرا به همینجا ختم نشد و دولت به او اتهام در اختیار داشتن اسلحه وارد کرد. اتهامی که مربوط به وی و برادرش میشد و به ماجرایی که سالها قبل اتفاق افتاده بود بر می گشت اما دولت به همین اتهام او را زندانی کرد.
یکی از مقامات پیشین گرجستان گفت: «من نمیدانم که آیا وی واقعا در قاچاق اسلحه دست داشت یا خیر اما بسیاری از دوستانش از جمله آنهایی که دستگیر شدند مبادرت به قاچاق اسلحه کرده بودند.»
ماجرای زندگی «لیلا» و «تیمور» زمانی به هم گره میخورد که بدانیم آنها یک عروس مشترک دارند. «سدا» دختر چچنی نخست به سوریه رفت تا با حمزه پسر لیلا ازدواج کند لیلا ماجرا را اینطور روایت میکند که مدتها پیش پسرانش «حمزه» و «خالد» را برای زندگی با همسر قبلیاش به اتریش فرستاده بود تا زندگی بهتری داشته باشند و آنها را از محیط توام با افراطگرایی حاکم بر منطقه محل سکونت خود یعنی پانکیسی در امان نگه دارد. لیلا به یاد دارد که حمزه وقتی ۱۲ سال داشت، ردایی پوشیده بود که مانند لباس وهابیت بود. لیلا میگوید که تصور میکرده که از گسترش تفکرات وهابی در اروپا جلوگیری میشود. اما اینها اشتباه بود.
۱۵ سال بعد وقتی که حمزه از اتریش به کشور بازگشت، از دانشگاه وین مدرک داشت و میتوانست به ۵ زبان صحبت کند اما همه تواناییهای خود را به سوریه برد تا در کنار ترخان که اکنون تبدیل به الشیشانی شده بود از آنها استفاده کند. حمزه مترجم وی شد و با او به همه جا میرفت و به او احترام می گذاشت. لیلا میگوید که یکبار پسرش از طریق اسکایپ با وی تماس گرفت و او چهرهاش را در حالی دید که پارچه سیاهی بر سر بسته بود که روی آن جمله اللهاکبر نقش بسته بود. بعد از آن بود که حمزه و سدا اینترنتی با هم آشنا شدند و ازدواج کردند.
لیلا سپس به سوریه میرود تا با آنها دیدار کند. در همین حین با الشیشانی آشنا میشود. ۴ روز پس از اینکه لیلا از سوریه باز میگردد، پسر کوچکش با وی تماس میگیرد و میگوید که حمزه کشته شده است و او هم آرزو دارد که به راه وی برود. فقط ۴ یا ۵ هفته بعد، اخباری درباره کشته شدن خالد به لیلا میرسد و به دنبال آن سدا پولی را که در جلیقه وی بود را برایش پس میفرستد.
بعد از این سدا تصمیم میگیرد که به خانه پدریاش بازگردد اما الشیشانی مانع آن میشود و با وی ازدواج میکند. با این حال شایعاتی درباره چگونگی مرگ حمزه وجود دارد از جمله اینکه میگویند الشیشانی در قتل وی دست داشته است. مدتی بعد لیلا تصمیم می گیرد که به سوریه برود تا قبر پسرانش را پیدا کند اما الشیشانی به او گفته است که دیگر کاری در این کشور ندارد. حالا رویکرد الشیشانی تغییر کرده و اخباری در دست است که وی گفته که قصد دارد با پوتین بجنگد.
بار دیگر به پانکیسی برمیگردیم. مشکلات این منطقه زیاد است. نرخ بالای بیکاری و کمبود فرصت برای جوانان برای رشد، زمینه را برای فساد هرچه بیشتر از جمله قاچاق اسلحه و افراطگرایی فراهم کرده است. ترخان و تماز هم می دانند که آنهایی که از این جنگ بیهوده جان سالم به در برند، در حالی به کشورشان باز میگردند که تبدیل به گرگی تمام عیار شدهاند.
مادران و پدران این نسل افراطی هم حال خوشی ندارند. لیلا و تیمور پسرانشان را از دست دادهاند. لیلا در این مورد میگوید: «هدف این جنگ چیست؟ ما با چه کسی میجنگیم و چرا همدیگر را میکشیم؟ هنوز هم نمیدانم که این بچهها چرا باید کشته شوند؟»