کد مطلب: 256144
یادداشت اسلاوی ژیژک درباره شارلی ابدو
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳ ساعت ۰۸:۱۲
اسلاوی ژیژک؛ متفکر مشهور دنیای جدید این بار درباره واقعه اخیر فرانسه نوشتهاست. ژیژک مینویسند:جدال بین مجازبودن لیبرالی و بنیادگرایی تماماً کاذب است. این یک دور خطرناک است که در آن این دو قطب همدیگر را تولید میکنند.
حالا که همه ما بعد از کشتار افسارگسیخته در دفتر شارلی ابدو دچار وضعیت شوک شدهایم، [دقیقاً] فرصت مناسب است تا این روحیه را برای تفکر تجمیع کنیم. به طور قطع ما باید این کشتار را به مثابه یک حمله به کنه ذات آزادیمان به روشنی محکوم کنیم و این محکوم کردن را بدون هیچ هشدار پنهانی اعمال نماییم (به همان شکلی که مثلاً گفته میشود «شارلی ابدو به هیچ وجه مسلمانان را بیش از حد تحقیر و تحریک نمیکرد.») ولی این روش همبستگی جهانی به هیچ وجه کفایت نمیکند بلکه باید بیشتر و پیشتر از آن تفکر کرد.
این چنین تفکری به هیچ وجه با آنچیزی که نسبیسازی جرم دانسته میشود ارتباطی ندارد (مثل افرادی که آواز سرمیدهند «ما غربیها، که مرتکب کشتارهای فجیع در کشورهای جهان سوم میشویم، چه حقی برای محکوم کردن داریم؟») این تفکر همچنین نمیتواند هیچ ربطی به ترس بیمارگون بسیاری از لیبرالهای چپگرای غربی داشته باشند که خود را نسبت به اسلامهراسی مقصر میدانند. برای این چپگراهای کاذب، هر نقدی به اسلام به واسطه اینکه نشانهای از اسلامهراسی غربی است، تقبیح میشود. سلمان رشدی به خاطر تحریک غیرضروری مسلمانان نکوهش شد و بنابراین لااقل به نحوی [خودش] مسئول فتوایی بود که او را به مرگ محکوم کرد. عواقب اینچنین موضعگیریهایی را میتوان پیشبینی کرد: هرچه بیشتر چپگراهای لیبرال غربی پیگیر تقصیر خود [نسبت به مسلمانان] باشند، مسلمانان بنیادگرا بیشتر آنان را متهم به ریاکاری نسبت به کتمان تنفر خود از اسلام میکنند. این مجموعه به روشنی پارادوکس ابرمن را نمایان میسازد: هرچه شما به درخواست های دیگری تن دهید بیشتر تقصیرکار خواهید بود. بدین معنی که هرچه نسبت به اسلام مدارای بیشتری نشان دهید فشاری که بر شما وارد خواهد کرد بیشتر خواهد شد.
این دلیلی است که چرا من ادعای سیمون جینکینگز (Simon Jenkins) را (در گاردین روز ۷ ژانویه) مبنی بر دعوت به میانهروی ناکافی مییابم، دعوتی که به ما می گوید وظیفه ما این است که «واکنش نشان ندهیم و پیامدهای بد این حادثه را بیش از حد خبری نسازیم. درست آن است که هر حادثه را چون یک اتفاق وحشت برانگیز گذرا درنظر بگیریم.» حمله به شارلی ابدو صرفاً «یک اتفاق وحشت برانگیز گذرا» نبود. [بلکه] به دنبال یک برنامه روشن دینی و سیاسی آمده است و به روشنی جزء یک الگوی بزرگتر است. واضح است که ما نباید [صرفاً] واکنش نشان دهیم و در مقابل اسلامهراسی کور تسلیم شویم، ولی باید این الگو را سنگدلانه تحلیل کنیم.
آنچیزی که بیش از اهریمن جلوه دادن تروریست ها (که منجر به عملیاتهای انتحاری قهرمانانه افراطی آنان میشود) لازم است بی اعتبار کردن اسطوره اهریمن است. خیلی پیشتر فردریش نیچه یافته بود که تمدن غربی در جهت واپسین انسان در حرکت است؛ یک موجود دلمرده بدون هیچ تعهد و شورمندی بزرگی. او فاقد قدرت تخیل است و از زندگی خسته شده، هیچ ریسکی متحمل نمی شود و فقط بدنبال آسایش و امنیت است. [اینان] درباب مدارا با هم سخن میگویند: «برای رؤیاهای لذتبخش مقدار کمی زهر در امروز و هر روز کفایت می کند و برای یک مرگ لذتبخش مقدار زیادی زهر در پایان. آنان خوشیهای کوچکی برای روزها دارند و لذتهای قلیلی برای شب ولی برای مرگ احترام زیادی قائل هستند. واپسین انسان به آنان میگوید «ما شادمانی را یافتهایم» و آنان چشمهایشان را میبندند.»
شکاف بین جهان اولیهای مجاز و واکنشهای بنیادگرایانه به آن، به نحو فزایندهای برروی مسیری حرکت میکند که در تقابل بین یک زندگی رضایت بخش مملوء از ثروتهای فرهنگی و مادی و در مقابل آن، زندگیای که وقف علتهای استعلایی شده است، قرار دارد. این جدال درحقیقت همان چیزی نیست که نیچه بین نیهیلیسم «فعال» و «منفعل» در نظر داشت؟ ما در غرب واپسین انسان نیچه هستیم که در لذتهای احمقانه روزانهمان فرورفتهایم، درحالی که این مسلمانان رادیکال هستند که حاضرند همه چیزشان را ریسک کنند و درگیر مبارزهای برای نابودی خویش شوند. به نظر میرسد که کتاب «بازگشت دوباره» ویلیام بوتلر ییتس (William Butler Yeat) به خوبی مخمصه کنونی ما را نمایش می¬دهد: «بهترینها هیچ اعتقاد راسخی ندارند درحالی که بدترینها با شدیدترین هیجانها عمل میکنند.» این یک توصیف عالی از شکافی است که بین لیبرالهای کرخت و بنیادگرایان هیجانزده وجود دارد. «بهترینها» دیگری توان درگیر شدن کامل را ندارند درحالی که «بدترینها» دچار افراط در نژادپرستی، دینگروی و مسائل جنسی میشوند.
به هر حال آیا تروریستهای بنیادگرا واقعا در این توصیف میگنجند؟ آنچیزی که آنان به وضوح کم دارند آن ویژگی است که به آسانی در تمامی بنیادگراییهای مصطلح، از بوداییهای تبت گرفته تا آمیشهای آمریکا، قابل تشخیص است و آن نبود رنج و رشک است؛ ویژگیای که عمیقاً شبیه به روش زندگی بیایمانهاست. اگر بنیادگرایان امروز واقعاً باور دارند که حقیقت را یافتهاند برای چه احساس میکنند توسط بیایمانها مورد تهدید هستند؟ برای چه به آنان رشک برند؟ زمانی که بودایی با یک لذتگرای غربی برخورد میکند به سختی میتواند او را تقبیح کند. او فقط مشفقانه به او تذکر میدهد که روش لذتگرایان برای جستجوی سعادت خودویرانگر است. در مقابل این بنیادگرایانان حقیقی، شبهبنیادگرایان به شدت نگران، درگیر و مجذوب زندگی گناهآلود بیایمانها میشوند. میتوان احساس کرد که آنان در مبارزه خود علیه دیگری گناهکار ، [درحقیقت] دارند با اغواهای خودشان مبارزه میکنند.
دراینجاست که واکاوی ییتس برای مخمصه کنونی ناکارآمد به نظر میرسد: هیجانهای شدید تروریستها شاهدی است بر ضعف در اعتقاد حقیقی [آنان]. ایمان یک مسلمان چقدر باید سست باشد که با یک کاریکاتور احمقانه در یک روزنامه هفتگی طنز به مخاطره افتد؟ ترور اسلامی بنیادگرایان بر [احساس] برتری اعتقادات تروریستها و تلاش آنان برای حفاظت از هویت فرهنگی-مذهبیشان در مقابل حملههای بیامان تمدن مصرفگرای جهانی استوار نیست.
مشکل بنیادگرایان این نیست که ما [غربیها] آنان را فرودست نسبت به خودمان درنظر میگیریم بلکه مشکل آن است که آنان خودشان را به نحوی پنهانی فرودست میدانند. برای همین است که تضمینهای دقیقاً تفوقجویانه سیاسی ما که میگویید ما هیچ برتری برای خود نسبت به آنان نمیبینیم، فقط بر ترس آنان و بر تقویت رنج آنان میانجامد. مشکل تفاوتهای فرهنگی (تلاش برای صیانت از هویتشان) نیست بلکه دقیقاً این واقعیت معکوس است که بنیادگرایان شبیه ما هستند و به طور پنهانی استاندارها و معیارهای ما را برای خود درونی کردهاند. به طور پارادوکسیکال، ضعف حقیقی بنیادگرایان به روشنی در میزان تفوقی است که آنان برای اعتقادات «نژادپرستانه» حقیقی خود قائل هستند.
بی ثباتی امروز بنیادگرایان اسلامی [درواقع] تأیید کننده این بصیرت قدیمی والتر بنیامین است که «ظهور هر فاشیستی دلالت بر یک انقلاب شکست خورده دارد». برای مثال ظهور فاشیسم ناشی از شکست چپ ها بود ولی [این امر] همزمان ثابت میکند که یک ظرفیت انقلابی نیز موجود بوده که ارضانشده و چپها نتوانسته بودند آن را بسیج کنند. و آیا همین را نمیتوان برای به اصطلاح «فاشیست جدید» به کار گرفت؟ آیا برآمدن اسلامگرایی رادیکال دقیقا در ارتباط با ناپدید شدن چپهای سکولار در کشورهای اسلامی نیست؟ در پاییز ۲۰۰۹، زمانی که طالبان دره Swat در پاکستان را تسخیر کرد، New York Times گزارش داد که آنان «یک شورش طبقاتی به منظور بهرهگیری از شکاف اساسی بین یک گروه کوچک از مالکان ثروتمند و کشاورزان» را مهندسی کردهاند. به این ترتیب، اگر طالبان «از فرصت» فلاکت کشاورزان استفاده کرده و «خطر پاکستان که به طور گسترده هنوز فئودال است را هشدار دادهاند»، چه چیزی مانع می شود که لیبرال دموکراتهای پاکستان هم مثل آمریکا به راحتی از «فرصت» استفاده کنند و به کشاورزان مفلک کمک کنند؟ معنی تلخ این واقعیت آن است قدرتهای فئودالی در پاکستان «متحدان طبیعی» دموکراتهای لیبرال هستند...
پس چه بر سر ارزشهای مرکزی لیبرالیسم میآید، ارزشهایی مثل آزادی و برابری و ... ؟ پارادوکس این است که خود لیبرالیسم آنقدر قوی نیست که بتواند در مقابل حملههای مکرر بنیادگرایان، از این ارزشها مراقبت کند. بنیادگرایی یک واکنش است، یک واکنش قطعا کاذب و سردرگم در مقابل عیبهای واقعی لیبرالیسم و این همان چیزی است که مکرراً توسط خود لیبرالیسم تولید میشود. لیبرالیسم به آرامی خود را تضعیف میکند ؛ تنها کاری که لیبرالیسم میتواند برای حفظ ارزشهای مرکزی خود انجام دهد ایجاد کردن یک چپ جدید است. برای بدست آوردن مشروعیت بقاء، لیبرالیسم به کمک برادرانه چپهای رادیکال نیاز دارد. این تنها راهی است که میتوان با آن بنیادگرایان را شکست داد و زمین را زیرپای آنان لرزاند.
فکر کردن به اینکه چگونه به کشتارهای پاریس پاسخ دهیم به معنی این خواهد بود که ظاهر از خود راضی یک لیبرال مجاز را رها کنیم و بپذیریم که جدال بین مجازبودن لیبرالی و بنیادگرایی تماماً کاذب است. این یک دور خطرناک است که در آن این دو قطب [لیبرالیسم و بنیادگرایی] همدیگر را تولید میکنند و پیش فرض قرار میدهند. آن حرفی که ماکس هورکهایمر درباره فاشیسم و سرمایهداری در سال ۱۹۳۰ زده است، اینکه «آن هایی که نمی خواهند درباره سرمایهداری به نحو انتقادی سخن بگویند باید درباره فاشیسم هم ساکت باشند»، را میبایستی درباره بنیادگرایی امروز هم به کار بست: آن هایی که نمی خواهند درباره لیبرال دموکراسی به نحو انتقادی سخن بگویند باید درباره بنیادگرایی مذهبی هم ساکت باشند.
منبع: تسنیم
بسيار زيبا و خواندني بود، با تشكر از الف، (2610696) (alef-3)