توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 186304
چرخِ فلک؛ 13 اردیبهشت 92
توضیح: این بخش، بهانه ای است برای همکاران الف و دوستان دور و نزدیک آن که در یاد روز مناسبت ها و رخدادها، واگویه هایی بنویسند... و البته الف را یاری کنند تا رخدادهای فراموش شده را بشناسد و به یاری مخاطبان الف، تقویم بخش چرخ فلک، روز به روز کامل تر بشود.
تاریخ انتشار : جمعه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۰۳:۲۳
جمعه ۱۳ اردی بهشت/ ۲۲ جمادی الثانی/ ۳ مِی

* مناسبت های سال خورشیدی
۱- تخصيص‌ بودجه‌ يک‌ روز نظامي براي‌ پيکار با بي سوادي‌- ۱۳۴۵
***
دانشجوی ادب
به روی ماحتان از ما صلامی
که اُسطادید و مشهورید و نامی
برای بنده بوده افطخاری...
که شاگرد شما بودیم... باری!
هقیر کمترین، ناچیز بودم
از آن وقتی که چشمم را گشودم...
سوات و علم و دانش بود با من
نبودم اهل بی فرحنگی اصلن
برایم شعرخوانی بود لابُدّ!
اگر«حافذ» نمی خواندم، نمی شد
کتاب«مصنوی» را هفظ بودم
خودم هم گاه شعری می صرودم
همیشه بود حالم حال مهزون...
کنار بالشم «لیلی و مجنون»
مرا این بود اهوال زمانه:
مرتب بود هال آرفانه
دعا کردم که روز ناگذیرم...
کنار قبر فردوصی بمیرم
بنابراین ادب با من اَجین اسط
کلاصی نه... برایم دلنشین اسط
غرض: امروض اصمم را که دیدم...
دو متر و نیم از جایم پریدم
شما ذوق مرا نابود کردید
شما هم بنده را مردود کردید
هقیر کمطرین از نخبگانم...
بفرماعید علط را بدانم.

مصطفی گرگانی
*
۲- شروع‌ تقسيم‌ اراضي به وسیله هيئت ‌هاي‌ هفت‌ نفره‌- ۱۳۵۹
۳- سرنگوني هواپيماي‌ وزير امور خارجه‌ الجزاير به وسیله عراق-‌ ۱۳۶۱
۴- تأييد استفاده‌ عراق‌ از سلاح‌ شيميايي در جنگ‌ با ايران-‌ ۱۳۶۷
***
هوا(پیشکش جانباز و شهید مظلوم اهوازی: سیدعبدالله ولی شریف)
- نه مادرجان!... الهی قربونت برم قاسمم... اون کنترل تلویزیون رو بده به من مادر...
عزیز من!... تو فردا هم می تونی فوتبال ببینی...
نمی شه؟... خب مادر جام یا هر چی که هست، هر سال تکرار می شه...
آخرش هم یه تیم می بره و یکی می بازه دیگه مادرجان!
اصرار؟...
حق داری مادر!
تو هم سرگرمی که نداری...
اما من... «باید» اخبار رو بشنفم...
آخه مادر جان!... تو و دو تا برادرات که حال منِ مادرتون رو نمی فهمین...
من اگه یه شب اخبار رو نبینم، شبم صبح نمی شه...
اینجا اهوازه دیگه مادرجان!... اگه اخبار رو نشنفم که نمی فهمم کِی«ریزگرد»ا به اهواز می رسن...
آخه عزیز مادر!... باید بدونم تا بعدش برای نفس کشیدن باباتون اکسیژن جور کنم.
قربونت برم مادر!... حالا اون کنترل رو بده به من.

نوید حسینی زاده
*
۵- برگزاري‌ نخستين‌ جشنوارة مطبوعات‌ ايران-‌ ۱۳۷۳
۶- انتشار دومين‌ دورة‌ نشرية‌ کاغذ اخبار- ۱۳۷۳
۷- تولد بازیگر: زنده یاد جعفر بزرگی- ۱۲۹۶

***
مرغ سحر
خیلی زیادید...
اصلاً فکر نمی کردم تعدادتان اینقدر زیاد باشد.
فکر می کردم خودم پیرم... اما اینجور که از ظاهر شما برمی آید، همه از من پیرترید.
انگار چند قرنی می شود که اینجایید.
اصلاً معلوم است که چندساله اید؟...
گمان نمی کنم خودتان هم بدانید.
بگذریم!
داشتم از حدود سال ۱۳۱۸ برایتان می گفتم که اوج سخت گذشتن به من بود.
کشش که نداشتم... آواز خواندنش هم شده بود سختی بیشترم.
رادیو بود و شوخی نداشت.
همه روز باید می رفت و می خواند.
وقتی تصنیف «مرغ سحر» را خواند، احساس می کردم تا آخر تصنیف، عمرم کفاف نمی داد... آنقدر که با همة وجودش خواند.
تا حالا هم که همسایة شما دانه های خاک شده ایم، نمی دانم که در همة هشتاد و نُه سال گذشته، برای جعفرآقا قلب مهربان و سر به راهی که می خواست بوده ام یا نه.

راضیه محمدپور
*
* مناسبت های سال قمری
۸ - مرگ‌ نخستین حاکم پس از پیامبر: ابوبکر بن‌ اَبي قُحافَه‌- ۱۳

* مناسبت های سال میلادی
۹- روز جهاني آزادي مطبوعات- ۱۹۹۱
***
گزارش مهم
ببین رُز!... این که تو نوشتی، نمی تونه اعتبار روزنامة ما رو بالا ببره.
حرفم رو قطع نکن و به جای اینجوری نشستن روی صندلی و خیره شدن به من، یه کم فکر کن!
اینجا یه کشور آزاده...
«باید»...
دقت کن!...
«باید» جریان «آزاد» اطلاع رسانی رو دنبال کنی.
مخاطبای روزنامة ما عادت ندارن که گزارشای مبهم اینجوری رو بخونن...
اگه کسی یا جایی فاسده، باید اسمش رو بنویسی...
مثل بقیة خبرنگارای روزنامه...
مثل جک...
مثل بیل...
مثل همکار خودت آنّا.
دقت کردی چی گفتم؟
حالا بذار یه بار دیگه دقیق تر بخونمش...
...
این... این همون ماجرای پسر رئیس جمهوری نیست؟!
اوهوم!... عجب!
خب... به نظرم اسمش رو بردار، به اسم پدرش هم اشاره ای نکن!...
به جای این جزئیات پیش پا افتاده هم فقط بنویس که ماجرای فساد مالی در یکی از شرکتای زیر مجموعة یکی از مؤسسه های تجاری رخ داده...
مبلغ و این چیزاش رو هم ننویس!...
زود هم برسون که از روزنامة فردا جانمونه...
یادت باشه همیشه مطابق جریان «آزاد» اطلاع رسانی بنویسی!

محمدجواد عابدیان
*
۱۰- روز جهاني کتاب و حق مؤلف
***
دردسر رمان نویس
جلسه، روز شنبه شد تشکیل
ناشر و بنده- کاسة آجیل
سر فرو برد و از کمد آورد...
ریخت اوراق بنده در زنبیل
خوانده بود از رُمان من، کَمَکی...
شده بود آن کَمَک، کمی تکمیل
رفته بودم به دفتر ناشر...
تا شود کار نشر آن تسهیل
دفتری مال عهد دقیانوس
دو وجب بود... قدّ یک غربیل
می شد از روی میز او برداشت...
خاک یک عمر مانده را با بیل
باز هم داشت با همان احوال...
در سخن گفتنش قر و قمبیل
که: «اثر از رئال تا سیال...
دلنشین باشد و نجیب و اصیل
بحث تکنیک آن علی ما قال
محتوای اثر علی ما قیل»
بعد هم گفت باید آثارم...
بشود مثل دانیل استیل!

هادی عبدالله نسب
*
۱۱- اخراج‌ نمايندگان‌ سوسيال‌ دموکرات‌ از مجلس‌ روسيه‌- ۱۹۱۴
۱۲- تولد نويسنده‌ فرانسوي: پيِر اِمانوئِل‌ -‌ ۱۹۱۶
۱۳- نيروهاي‌ فرانسه‌ اوکراين‌ را ترک‌ کردند- ۱۹۱۹
۱۴- انحلال‌ جمهوري‌ بايِرن‌ در آلمان-‌ ۱۹۱۹
۱۵- لغو قانون‌ سوگند وفاداري‌ به‌ سلطنت‌ بريتانيا در ايرلند- ۱۹۳۳
۱۶- پيروزي‌ جبهه‌ مردمي فرانسه‌ در دوره‌ دوم‌ انتخابات‌ اين‌ کشور- ۱۹۳۶
۱۷- درگذشت‌ تيتو رهبر يوگسلاوي‌ يکي از بنيانگذاران‌ جنبش‌ عدم‌ تعهد- ۱۹۸۰
۱۸- تولد اندیشمند و نویسندة ایتالیایی: نیکولو ماکیاولی - ۱۴۶۹

***
ریشه ها
تو فوق العاده ای مرد!...
اگر تو و کتاب شهریارت که برای خانوادة مدیچی حاکمان فلورانس نوشتی نبودید، حالا عذاب وجدان خفه ام می کرد.
می دانی نیکولو؟...
ایتالیا به کسی مانند تو نیاز داشت... کسی که بتواند«خودش» باشد و همانی را که می اندیشد بنویسد.
من، کالرو و آلفردو خوشحالیم که به فلسفة تو زندگی کرده ایم.
دینو از اول با ما موافق نبود اما مهم هم نیست... برای همین حالا مفلوک و فقیر است.
به زودی همه خواهند دانست که راه نجات ما، کشیدن حصارهای قرنطینه های شخصی و خشونت با پادراز کردن های هم است. همین یک اصل طلایی تو برای زنده گی کافی است:«بدی کن و وانمود کن که خوبی می کنی»...
تو لیاقت اقوام پست جامعه را خوب شناخته بودی نیکولو!
این که «خوب بودن زیان آور است»... این که «همیشه در پی سود خویش باش!»... این که «آدمیان گله های دام اند و حاکم باید بتواند از آنان به سود خویش استفاده کند»... این که «حریص باش و آنچه را که می توانی تصاحب کن!»... این که «در رفتار با مردم به زور متوسل شو نه مهربانی»... اصول طلایی زنده گی امروزند.
آه نیکولو... نیکولو... نیکولو!
اگر تو و قاعده های طلایی ات نبودید، چگونه کالرو و آلفردو را از سر راهم برمی داشتم و زن و زنده گی و اموال شان را تصاحب می کردم؟... مطمئنم وجدان ساده لوح و بیچاره ام مانعم می شد.

محمدصادق شایان
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.