نویسنده: اریک شوویار
مترجم: مژگان حسینی روزبهانی
ناشر: ققنوس؛ چاپ اول1396
167 صفحه، 12 هزار تومان
****
«سحابی خرچنگ» روایتی است ساده، و در عین حال شگفت، از انسان/موجود/ناموجودی به نام کراب... شخصیتی محیرالعقول، گاه غیرفیزیکال و گاه با فیزیکی که انسانوار نیست... تا دلتان بخواهد درباره او میدانیم، اما در نهایت امر میبینیم چیزی از او نمیدانیم... اطلاعاتی متشتت و پراکنده از قیافه کریه، اندام غیر معمول و سبک زندگیاش به دست میآید اما نمیتوانیم از او تصویری در ذهن خلق کنیم. مثلا یک روز صبح سه لنگه جوراب میپوشد تا ما گمان کنیم سه پا دارد... راوی میگوید حواس پرت است اما به هر روی به خودش میرسد، هیکلش را خوب نگه میدارد، لب به مشروب نمیزند، سیگار نمیکشد، میخواهد عمری دراز داشته باشد و همچنان که راوی در صفحهی 56 کتاب میگوید در دل سر آن دارد که تا آخر دنیا زنده بماند...
«کراب اگر مجبور بود بین کری و کوری یکی را انتخاب کند، یک لحظه هم شک نمیکرد و در جا کر میشد. هر چند از نظر او موسیقی خیلی بهتر از نقاشی است. ولی به زودی میبینیم که برای کراب یک تناقض چیزی نیست. بعد اگر مجبور بود بین از دست دادن چشم راست و دست راست یکی را انتخاب کند، چشم راستش را فدا میکرد. به همین ترتیب، اگر ناچار به انتخاب بین چشم چپ و دست چپش بود، این یکی را نگه میداشت...» این تناقض ملحوظ در این بند مثل غدهای سرطانی در سراسر متن پخش شده است... هیچ چیز در نقطهی یقین قرار نمیگیرد و تا پایان داستان تنها مرکزی که میتوانید روی آن بایستید «عدم قطعیت» است... اریک شوویار با آغاز «سحابی خرچنگ» ما را به یاد ساموئل بکت میاندازد... سوژهای غیرواقعی اما حقیقی انتخاب کرده است، سردرگم، سرشار از پارادوکس و دست نیافتنی ، و راوی آن را در شکلی طنازانه و ابزورد به ما معرفی میکند.
پر بیراه نیست که آثار اریک شوویار(1964)، این نویسندهی فرانسوی را در کتابخانهها و کتابفروشیها در کنار کارهای ساموئل بکت میگذارند. «سحابی خرچنگ» بیش از آنکه اثری پسامدرنیستی باشد، گونهای بکتی از ادبیات است، و روایتی بکتی از هستی به دست میدهد. امر «پوچ» و تفکر پوچی گاه کراب را به مرز خودکشی میرساند اما این بار این قضیهی پرتکرار آدمیزادِ عصر مدرن فُرمی دیگر به خود میگیرد: «خودکشی یک راه حل است ولی زیادی افراطی است. کراب فقط دلش میخواهد دیگر سر نداشته باشد. اصلا دوست ندارد مثلا از گردش یا شنا یا باغبانی دست بردارد. بزرگترین خوشیاش این است که در آفتاب روی علفها دراز بکشد. ناز و نوازشهای زودگذر یک گربه زندگیاش را زیر و رو میکند، مثل هر ماجرای عاشقانهای که شروع شیرینی دارد و با درام کوچکِ قطعِ رابطه به پایان میرسد، بیشتر از این از خدا نمیخواهد. خب کله برای همهی این چیزها خیلی به دردنخور است، واقعا اضافی است. بیشتر دست و پا گیر است. فضول مثل کلهی یک نفر دیگر. کراب خیلی راحت از آن خواهد گذشت. کله جای همهی عذابهاست...»
در سراسر کتاب یک سوال همراهمان است: راوی این قصه چه کسی است؟ اولین پاسخ احتمالی این خواهد بود که راوی خود کراب است... راوی از همه چیز کراب مطلع است و طوری دارد امور مرموز، شگفت و غیرواقع این موجود را روایت میکند که گویی با پوست و استخوانش آن را دریافته است... راوی، دانای کل نیست، دست کم به این دلیل که تنها به یک امر اشراف ندارد... او تنها در کراب کمین کرده است و از او میگوید... نحوهی روایت «سحابی خرچنگ» به لحاظ فنی شاید سوم شخص به نظر بیاید اما با تسامح میتوان آن را گونهای روایت اول شخص توصیف کرد... آنچه در این مسئله اهمیت دارد بیرون کشیدن شخصیت حقیقی راوی در بطن داستان است... بی شک یکی از تفاسیر میتواند این باشد: کراب، خودش دارد قصهاش را روایت میکند... او خود را به شکل مسخ شدهای میبیند و بنا به دلایلی پذیرای این استحاله است... میتوان او را نمونهای از انسان امروز دانست، یا نمونهای از پرومتهی مدرن، و میتوان به سادگی آن را اریک شوویار نویسندهی این کتاب دانست و «سحابی خرچنگ» را گونهای اثر اتوبیوگرافیک که میخواهد قواعد مرسوم این ژانر را بهم بزند. اریک شوویار در سال 2007 نیز با نوشتن مجموعه یادداشتهایی در وبلاگش تحت عنوان «نویسندهی زندگینامهی تخیلی» سعی کرده است وجه دیگری از گونهی زندگینامهی خودنوشت را آشکار کند.
اما کراب همچنان که گفته شد، میتواند نمونهی اعلای انسان امروز باشد... اریک شوویار شخصیتی سرشار از ویژگیهای متناقض آفریده است... شخصیتی که از هر اتفاق، هر انسان و حتی هر حیوان خصیصهای دزدیده است... همین هم او را به موجودی محیرالعقول بدل میکند که نمیتوان آن را تصویر کرد... فیزیک و بدنِ کراب شاید مابه ازای عینی نداشته باشد، اما رفتار او، علائقش و طرز فکرش نسخهی ثانی هر آنچه در پیرامونمان میبینیم، است... کراب بیش از آنکه شخصیتی درون گرا باشد، برونگرا است... او به هر نحوی خودش را بروز میدهد و از اینکه گزارههای نامعقولی بر زبان بیاورد یا رفتاری عجیب از خودش نشان دهد، هراسی ندارد... او هر طور شده باید به آینهی بزرگی تبدیل شود... یک آینهی بزرگ که دنیای کوچکی در آن منعکس خواهد شد...