به گزارش خبرنگار الف، این مورخ در برنامه «تاریخ تماشایی» سایت اشتراک گذاری ویدئو تماشا به درجه میر پنجی رضاخان پهلوی که معادل با چیزی بین درجه سرتیپی و سرلشکری امروز است اشاره کرد و گفت: میر 5 یعنی فرمانده پنج هزار نفر. بعد از کودتا، احمدشاه از اسفند 1299 تا اردیبهشت 1300 به رضاخان لقب سردار سپه می دهد و بعد از آن به سمت وزارت جنگ می رسد. در سال 1302 که قرار می شود مردم ایران برای خود نام خانوادگی انتخاب کنند رضاخان نام خانوادگی پهلوی را برای خود بر می گزیند.
مردم ایران چه زمانی دارای نام خانوادگی شدند؟
معتضد ادامه داد: داشتن نام خانوادگی برای مردم ایران کار خوبی بود که در آن زمان انجام شد. زیرا تشخیص افراد از روی نام کوچک سخت بود، مثلا 500 نفر نام حسین یا علی یا فتح الله داشتند. اجباری شدن قانون سربازی در این دوره نیز از علل اجبار به داشتن نام خانوادگی بود. زمانی که سوئدی ها پلیس ایران را راه انداختند به دلیل نداشتن نام خانوادگی مردم ایران، آنها را بی هویت می دانستند.
وی به کلمه کومیسری به جای کلانتری که لغتی فرانسوی است در زمان وثوق الدوله اشاره کرد و افزود: در سال 1298 قرار شد که برای مردم ایران سه جلد درست کنند. در روزنامه ایران آن زمان اعلام کردند که مردم به 12 کلانتری تهران مراجعه کنند و سه جلد بگیرند. عده ای این کار را کردند.
معتضد بیان کرد: شخصی به نام محمود که نویسنده، مترجم و درس خوانده مدرسه عالی سیاسی بود برای خود نام خانوادگی پهلوی را انتخاب کرد که اسمی جالب و مربوط به دوره باستان بود. تا پیش از اجرایی شدن قانون داشتن سه جلد، رضاخان را رضاخان سوادکوهی پسر عباسعلی خان یاور می نامیدند.
انتخاب فامیلی باستانی برای رضاخان به پیشنهاد مشاورانش
وی از مشاوران دفتر رضاخان به نام های دبیر اعظم بهرامینی که نویسنده بود، علی دشتی روزنامه نگار و امیرلشکر طهماسب خان جلایر نام برد که به رضاخان پیشنهاد دادند نامی باستانی برای خود انتخاب کند. رضاخان نام خانوادگی پهلوی را برگزید.
ماجرای نام خانوادگی پدر احمد محمود نویسنده شهیر
معتضد تصریح کرد: از آبان 1302 رضاخان نخست وزیر و رئیس الوزرا بود. به محمود گفتند باید نام خانوادگی ات را عوض کنی که او قبول نکرد ولی نامش را محمود محمود گذاشت. در کتابخانه من 9 جلد کتاب تاریخ روابط ایران و انگلیس در قرن نوزدهم هست که نویسنده آن محمود محمود است. این نام با توجه به اینکه یکی از پسرانش نویسنده و دیگری موسیقیدان شد، شهرت زیادی به دست آورد.
این تاریخدان، رضاخان را اینگونه معرفی کرد: رضاخان در یک روستای معمولی در خانواده ای دهقان به دنیا آمد که پدرش با زحمت و تلاش، خود را از مقام تابینی یعنی سرباز صفر به وکیلی باشی رسانده بود و بعد هم به درجه یاوری یعنی سرگرد رسید. نام این فرد عباسعلی خان یاور معروف به داداش بیگ است که قبرش در یکی از حجره های نزدیک حضرت عبدالعظیم است.
پدر رضاخان اهل کجا بود
معتضد بیان کرد: در آن زمان هر استان و ولایت فوج داشت و به همین دلیل افواج زیادی در کشور داشتیم. تمام اینها در کتاب منتظم ناصری نوشته شده است. پدر رضاخان در فوج هفتم سوادکوه که از افواج مازندارن بود خدمت می کرد و اهل آلاشت بود.
وی افزود: آلاشت یک دهکده کوهستانی و خوش آب و هوا و خارج از منطقه هزار جریب در ارتفاعات سوادکوه بود و ساختمان های خشت و گلی داشت که اکنون شهر زیبا و آبادی شده است و شهرت دارد. جغرافیای طبیعی سوادکوه و منطقه آلاش بسیار صعب العبور بود. آلاشت در دامنه شمالی فیروزکوه قرار گرفته است.
معتضد اطلاعات خود درباره رضاخان و پدرش را مبتنی بر سخنان نجفقلی خان پسیان روزنامه نگار دانست و گفت: عموی نجفقلی خان، ژنرال حمزه پسیان بود. چون در مدارس عالی روسیه درس خوانده بود و از روسیه آمده بود به او ژنرال می گفتند. خانواده اش که از مردم ایران در قفقاز روسیه بودند نمی خواستند زیر بیرق تزار روسیه باشند و به همین دلیل به ایران آمدند.
ژنرال حمزه پسیان؛ کسی که تمام تاریخ رضاخان را می دانست
وی ادامه داد: این ژنرال، پدر کلنل محمدتقی پسیان است. صحبت های ژنرال پسیان برای نجفقلی خان معتبر است زیرا رضاخان و افسرهای قزاق به خانه او رفت و آمد داشتند و با یکدیگر صحبت می کردند. او تمام تاریخ رضاخان را می دانست.
معتضد به تشریح طوایف مردم سوادکوه پرداخت و گفت: چهار طایفه مهم در سوادکوه زندگی می کردند. اول طایفه آلاشتی که در آلاشت و لفور و گروهی در باب الکنار زندگی می کردند. طایفه دوم زیراب بودند که در طرفین خطوط شوسه و ایستگاه های مهم زیراب و شیرگاه در اطراف انشعابات رودخانه ولوپی زندگی می کردند. طایفه سوم و چهارم شورمستی ها و سرخ آبادی ها بودند. این طوایف مردم شجاعی بودند.
وی اظهار کرد: قشون ایران در زمان قاجاریه بونیچه بود. یعنی می آمدند از هر جایی تعدادی را برای قشون انتخاب می کردند. مرادعلی خان که جد رضاخان است صاحب منصب فوج سوادکوه بود و در سال 1272 که در جنگ هرات که با انگلیسی ها می جنگند کشته می شود. سه پسر و شش دختر از او باقی ماند. چراغعلی خان، فضل الله خان، عباسعلی خان یاور نام پسرهای اوست.
معتضد ادامه داد: در آن زمان تعدد زوجات متداول بود و مردان برای اینکه خانواده خود را گسترش بدهند و شاید به دلیل کم بودن جمعیت کشور، بیش از یک زن داشتند. همسر اول عباسعلی خان زنی به نام بانو فاطمه بود که هنگام وضع حمل می میرد و اولادی هم از او باقی نمانده است. همسر دومش به نام بانو هما فرزندانی به نام فتح الله خان سلطان، اسماعیل خان، عنایت الله خان، عبدالله خان سلطان داشته است و نام دخترانش بهار، بانو خاور و بانو خورشید بود.
به دنیا آمدن رضاخان از آخرین زن عباسعلی خان
وی افزود: همسر سوم عباسعلی خان، خانم کوچک نام داشت که پنج فرزند داشت که یکی از آنها نبات خانم بود و تا سال حدود 1335 زنده بود و در روستای درازکلا زندگی می کرد. بانو حکیمه، بانو در جهان، جوادخان، نامدارخان پدر سرگرد محمد پهلوان افسر ارتش، دیگر فرزندانش بودند. بانو فاطمه زن چهارم بود. نوش آفرین مادر رضاخان و آخرین زن عباسعلی خان یا همان داداش بیگ بود.
معتضد تاکید کرد: نوش آفرین قفقازی بود و بعد از کشته شدن همسر اولش قزاقخانه یک مستمری برای نوش آفرین خانم تعیین می کند و بعد عباسعلی خان او را به زنی می گیرد. از همسر پیشین خود دو اولاد به نام های مریم خانم و علی خان داشت. علی خان معین پزشک بود و تا درجه سرهنگی در قزاقخانه و ارتش پیش می رود و از دوستان امین الملک مرزبان بود. از علی خان دختری به نام منیرالدوله باقی ماند که در خیابان ایران در تهران زندگی می کرد.
قبر داداش بیگ در حرم حضرت عبدالعظیم و ماجرای آن سرباز اشتباه است
وی عکسی که در کتاب خاطرات صیام آمده است و در آن یک سرباز سر زنجیر میرزا رضا کرمانی را در حبس گرفته است و این سرباز را پدر رضاخان نامیده اند، اشتباه دانست و گفت: قبر داداش بیگ در جوار حرم حضرت عبدالعظیم در مقبره ای به نام مستوفی و لشکرنویس هنگ سوادکوه قرار دارد و هنوز همان لوحه در آنجا قرار دارد.
معتضد چند سال پیش این سرلوحه را دید که رویش نوشته بود: وفات مرحوم مغفور رضوان جایگاه، داداش بیگ یاور، فرمانده فوج سوادکوه، ولد مرحوم مرادعلی خان سلطان، تاریخ اول ذی الحجه 1295 هجری قمری. تاریخ 1295 هجری قمری 1256 هجری شمسی و 1878 میلادی است و اشرف پهلوی در خاطراتش می گوید که سن پدرش 10 سال بیشتر از آنچه در شناسنامه اش آمده است، بود.
وی بیان کرد: وقتی می گوییم اهل قفقاز یعنی فکر کنید اهل آذربایجان و خراسان. زیرا وقتی روس ها آنجا را گرفتند مردمان مسلمان و متعصب داشت که به مذهب شیعه علاقه داشتند و خیلی ها بعد از ترکمانچای به ایران مهاجرت کردند. عباس میرزا خیلی مشقت کشید که این افراد را در آذربایجان و جاهای دیگر جای دهد.
سفر مادر رضاخان به تهران به خاطر دشمنی هووهایش!
معتضد ادامه داد: رضاخان چهل روزه بود که مادرش به خاطر هووها که باهم دشمن هستند به تهران حرکت می کند. نوش آفرین خانم به وسیله پسر ارشد داداش بیگ یاور و یکی از اهالی آنجا به نام امامقلی و یکی از سربازان هنگ سوادکوه به نام مشهدی حسین که گماشته داداش بیگ بود از راه شلیفبند و گردنه امامزاده هاشم پیش برادرش قاسم خان در تهران آمد.
وی افزود: در امامزاده هاشم بوران می شود و همه فکر می کنند این بچه چهل روزه طاقت نیاورده و مرده است. مادرش گریه می کند و به یکی از همراهانش می سپرد تا جنازه بچه را دفن کند. یکی از قاطرچی ها که آدم باهوشی بود می گوید این بچه تکانی خورد و احتمالا نمرده است. بچه را در توبره ای که یکی از قاطرها از آن علوفه می خورد گذاشت و نفس گرم این قاطر باعث می شود حال بچه جا بیاید و شروع به گریه کردن می کند. این خبر را به نوش آفرین که داشت پیاده به تهران می آمد دادند.
معتضد به خاطرات بچگی خود اشاره کرد که در زمان سرما جاده بند می آمد و مرحوم پرویز والی زاده روزنامه نگار و عضو خبرگزاری پارس در سال 1349 یخ زد و مرد. این ماجرای رضاخان در کتاب قائم الملک رفیع آمده است زیرا خود رضاخان در سفری که در سال 1314 به امامزاده هاشم می رفتند این خاطره را تعریف کرده و گفته است اینجا را ببینید اینجا جایی است که من زندگی ام را پیدا کردم.
وی ادامه داد: رضاخان تا 12 سالگی نزد دایی خود ابوالقاسم خان می ماند. در سال 1307 در سن 14 سالگی به وسیله اقوامش که قزاقخانه بودند با سمت تابین ساده وارد فوج سوادکوه شده و یک سال بعد به قزاقخانه فرستاده می شود. در ایران و انگلیس و روسیه رسمی بود که فرزندان نظامیان می توانستند از بچگی وارد خدمت نظامی بشوند. رضاخان گفته است که در این دوران مرا بغل و روی اسب سوار می کردند.
شاهی که مدرسه نمی رود اما استفاده از مسلسل را یاد می گیرد
معتضد با تاکید بر اینکه رضاخان در دوره صاحب منصبی و سردار سپهی سواد یاد گرفت، گفت: آن وقت ها دانشکده افسری نبود. یک مدرسه صاحب منصبی و یک مدرسه گروهبانی بود که به آن وکیل باشی می گفتند. رضاخان این دوره ها را نمی گذراند ولی طرز استفاده از مسلسل باکسیم را که مظفرالدین شاه آورده بود یاد می گیرد.
وی ادامه داد: در جریان جنگ با ستارخان و باقرخان، رضاخان به تبریز اعزام می شود. بعد از اعلام مشروطه، به موجب حکم سربازی اش و اینکه قزاق بوده است با کسانی که مخالف مشروطه بودند می جنگد. رضاخان خلقیات خاصی داشت. او بسیار زورمند و قدبلند بود و چشمانی پر ابهت داشت. بسیار خشن و زراندوز بود طیرا در بچگی و جوانی سختی بسیار کشید.
مردی که با آمدنش نظم برقرار شد اما آزادی رفت
معتضد به خاطره رضاخان اشاره کرد که از تهران به سوادکوه با پوتین پاره رفته بود و پول نداشت حتی غذا بخورد. همچنین مجله تایم در سال 1938 میلادی و 1317 هجری شمسی در شماره ای از رضاخان نوشت. روزنامه های خارجی نوشته اند که با آمدن رضاخان نظم و امنیت برقرار شد ولی آزادی و راحتی مردم از بین رفت و پلیس سیاسی مردم را کنترل می کرد.
وی یکی از کارهای بد آن زمان را پلیس سیاسی و گرفتن و بردن و سر به نیست کردن بدون محاکمه دانست که لطمه زیادی به رضاخان زد و گفت: رضاخان اگر هم قصد خدمت داشت با این دیکتاتوری و مال اندوزی نمی شد. او پنج هزار قباله ملکی به قیمت ارزان داشت، به بهانه اینکه می خواهد این ملک ها را آباد کند و با این دستاویز خیلی از مردم بیچاره شدند.
رضاخان از انگلستان می ترسید و امید داشت آلمانها دنیا را بگیرند
معتضد افزود: یکی دیگر از کارهای غلط، جریان شهریور 1320 بود که با کسی مشورت نکرد و ایران 5 سال اشغال شد. راه اهنی که 250 هزار دلار خرجش شده بود از بین رفت و خودش هم دچار سرنوشت بدی شد. رضاخان خیلی از انگلستان می ترسید و هم خیلی مجذوب انگلستان بود. اینکه می خواست به آلمان ها نزدیک بشود به این دلیل بود که امید داشت آلمان ها دنیا را بگیرند ولی برآوردهایش غلط بود زیرا مشورت نمی کرد.
وی با تاکید بر اینکه من درباره رضاخان نظر تاریخی می دهد، گفت: فکر کنید این برنامه دارد پنجاه سال بعد تهیه می شود. نظر تاریخی این است که مردم از رفتن رضاخان خیلی خوشحال شدند. وقتی رفت انگار سایه سنگینی از روی مردم برداشته شد برای اینکه اصولا مردم با دیکتاتوری رابطه خوشی ندارند. رضاخان خدماتی مثل اجباری کردن سربازی هم داشت ولی با زور بود و مردم را عصبانی می کرد.
جان باختن سربازان و هدیه هیتلر
این مورخ ادامه داد: در شهریور 1320 مردم می دیدند که سربازان پوتین ندارند، سربازانی که به دشت میشان که الان دشت آزادگان می گویند رفته بودند بر اثر نداشتن قمقمه از بین رفتند و 250 سرباز مردند. قند و شکر نبود. در کتابی به نام رستاخیز ایران که در سال 1335 چاپ شده است که در این کتاب آمده است ایران مقداری از اندوخته نقره خود را فروخت و شرکت کامساکس و دیگر شرکت ها با اینها کنار آمدند. هیتلر دو واگن شیک سلطنتی به رضاخان از شرکت بانهوف با قیمت پایین هدیه کرد.
معتضد در پایان مخاطبان برنامه «تاریخ تماشایی» سایت اشتراک گذاری ویدئو تماشا را به خواندن مقالات دکتر جعفر نیاکی توصیه کرد که در ماهنامه اباختر در مازندران چاپ و بی طرفانه نوشته شده است. همچنین خواندن 5 جلد کتاب باقر کاظمی که مفصل درباره رضاشاه بحث کرده است.