«دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود»؛ رومن پوئرتولاس؛ ترجمه‌ ابوالفضل الله‌دادی؛ نشر ققنوس رام کردن ابر سرکش!

آرش محسنی،   3970715071

این کتاب به سادگی و در نهایت فانتزی نشان می‌دهد که در زمانه‌ای که چنین به آسانی می‌توان چشم بر رنج انسانها بست، چگونه می‌توان اخلاق را از خاطر نبرد و عزت انسانی را پاس داشت

«دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود»

نویسنده: رومن پوئرتولاس

ترجمه‌: ابوالفضل الله‌دادی

ناشر: ققنوس؛ چاپ اول ۱۳۹۷

۲۸۰ صفحه، ۲۵۰۰۰ تومان

 

****

پیش از تحریر!

پوئرتولاس کتابی یک‌سره انسانی نوشته است تا رنجی را که کودکان بیمار در جهان سوم می‌برند به خواننده یادآوری کند. بنابراین پیش از هر چیز خواندن این رمان به وزیر محترم بهداشت کشورمان سفارش می‌‍کنم! که چندی پیش طی سخنانی که شنیدنش از یک پزشک ناباورانه به نظر می‌رسید، هزینه کردن برای بیماران صعب‌العلاج که مدتی کوتاه زنده می مانند، بدون توجیه دانستند (نقل به مضمون) البته اگر ایشان در میان انبوه مشغله‌هایشان هزینه کردن وقت برای خواندن اثری که نگاهی انسان دوستانه را به می‌آموزد، دارای ضرورت فرض کنند. این کتاب به سادگی و در نهایت فانتزی نشان می‌دهد که  در زمانه‌ای که چنین به آسانی می‌توان چشم بر رنج انسانها بست، چگونه می‌توان اخلاق را از خاطر نبرد و عزت انسانی را پاس داشت.

****

اگر این گفته را بپذیریم که رمان خود یک زندگی تمام و کمال است، به این باور نیز می‌رسیم که پسِ هر رمان بزرگی یک زندگی بزرگ و حقیقی پنهان شده است. ادبیات محصول رنج و تجربه‌ی زیستن انسان‌هاست و در این میان رمان تمامی تجربه‌های زیست را در گستره‌ای وسیع و جادویی به کار می‌گیرد. رومن پوئرتولاس نویسنده‌ی جوان اهل فرانسه کسی است که به خاطر شرایط خاص زندگی‌اش تجربه‌ای بزرگ را به ادبیات داستانی معاصر آورده است. او که فرزند پدر و مادری نظامی است به خاطر شغل والدینش در بسیاری از شهرهای اروپا زندگی کرده است. او که از کودکی سودای کارآگاه‌شدن در سر داشت در کنکور نیروی پلیس شرکت کرد و با این‌که به درجه‌ی ستوانی هم رسید نتوانست به آرزویش جامه‌ی واقعیت بپوشاند. چهار سال خدمت در ژاندارمری فرانسه و سر و کار داشتن با مهاجران غیر قانونی و پناهندگان او را با مصائب و معضلات جهان امروز آشنا کرد و مهاجرت به غربت به یکی از موتیف‌های آثارش بدل شد.

رومن پوئرتولاس نامی تازه برای خوانندگان فارسی‌زبان است. او از سال ۹۶ و به واسطه‌ی ترجمه‌های ابوالفضل الله‌دادی به ادبیات ما معرفی شده است. «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» و «سفر شگفت‌انگیز مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود» از دیگر رمان‌های پوئرتولاس است که نشر ققنوس منتشر کرده و رمان «همه‌ی تابستان بدون فیسبوک» هم به زودی در همین نشر و با همین مترجم منتشر می‌شود. باید یادآوری کنیم که کپی‌رایت هر چهار کتاب از ناشر فرانسوی خریداری شده و این اتفاق خجسته‌ای است که خوشبختانه رفته رفته از سوی ناشران معتبر در حال رواج یافتن است.

دخترکی به نام زهرا که درست از لحظه‌ی به دنیا آمدنش در بیمارستان بستری شده، همچنان امیدوار است تا روزی پا به دنیای بیرون بگذارد و بتواند از آسمان ستاره‌‌های ساخت چین بچیند. توریستی فرانسوی به نام پروویدانس حین سفر به مراکش آپاندیسش عود می‌کند و چند روزی هم‌اتاق دخترک بیمار می‌شود و از آن‌جاست که تصمیم می‌گیرد دخترک را به دخترخواندگی بپذیرد. داستان از جایی آغاز می‌شود که پروویدانس عزم آن دارد تا با پروازی خودش را از پاریس به مراکش برساند تا دخترک را نزد خود بیاورد اما فوران آتشفشانی در ایسلند برنامه‌ی پروازها را لغو کرده است. آن‌جاست که پروویدانس تصمیم می‌گیرد خود با لباس شنای گل‌گلی‌اش برای رسیدن به زهرا پرواز کند.

رمان به شکل موازی دو فضای شخصیتی را پیش می‌برد؛ نخست پروویدانس است که صبح بدی را آغاز کرده و در فرودگاه در برابر تابلوهای اطلاعات پرواز ایستاده است و نمی‌تواند خودش را راضی کند که به خانه برگردد و به مراکش نرود. پرواز به مراکش لغو شده است و او نمی‌تواند به قولش وفا کند و خودش را به زهرا برساند. با خودش می‌گوید:

«اگر آن‌طور که همیشه می‌گفتند عشق، بال پریدن می‌داد، پس چرا این عشق عظیمی که او به زهرا داشت به او بال نمی‌بخشید؟ اگر آن‌طور که لیلا و زهرا فکر می‌کردند ما در گذشته ماهی و گربه بودیم، شاید چندان دیوانگی نبود که فکر کنیم پرنده هم بوده‌ایم. اگر ما حیوانات آب و خاک بودیم، چرا نباید طبقه‌های آسمان را هم درک کرده باشیم؟» (ص۹۴)

موتیف شاعرانه‌ی رمان پوئرتولاس، ابر است. ابر در این داستان کارکردی بازدارنده دارد و با این‌که باید لطیف و قابل نفوذ باشد، مثل سد، دیوار یا مایع غرق‌کننده عمل می‌کند. ابری سیاه که از فوران آتشفشانی در ایسلند به وجود آمده و پروازها را لغو کرده است، ابری شیری‌رنگ و استعاری که ریه‌های زهرا را از مربای توت‌فرنگی پر می‌کند و ابرهای باران‌زایی که استاد چینی، پروویدانس را از نزدیک‌شدن به آن‌ها بر حذر می‌دارد. اگر بخواهیم کلیت این رمان را در یک هیئت گرافیکی به ثبت برسانیم باید توده‌ای از ابرهای رنگارنگ را پهنه‌ی آسمان نشان بدهیم و مادرو دختری را که سر در ابرها دارند و بالا و بالاتر می‌روند.

پروویداس در فرودگاه و در آن میانه‌ی ناامیدی به مرد چینی عجیب و غریبی برخورد می‌کند که به او پیشنهاد می‌دهد حالا که نمی‌تواند با هواپیما پرواز کند، خودش بال‌زنان به مراکش برود و برای آن‌که حسن نیتش را نشان بدهد با به هم‌زدن بال‌هایش چند سانتیمتر از روی زمین بلند می‌شود.

شخصیت دوم داستان که در پاره‌های بین روایت پروویداس معرفی می‌شود، زهراست. دختری اهل مراکش که تمام عمر هفت ساله‌اش را از زمان تولد در بیمارستان بوده و جهان بیرون را نمی‌شناسد. او از بیماری مرموزی به نام «فیبروز سیستیک» رنج می‌برد. این بیماری به تعبیر پروویدانس چنان است که انگار بیمار ابری بزرگ بلعیده باشد. آن ابر لعنتی که به بزرگی برج ایفل و گاه به عظمت شهر پاریس است، تنفس را برای زهرا دشوار می‌کند و باعث می‌شود مایعی به رنگ مربای توت فرنگی بالا بیاورد. حلقه‌ی اتصال زهرا با جهان بیرون، کامپیوتر کوچکی است که پروویدانس به او داده است. او با پشتکار و پیگیری بسیار عالم اینترنت را زیر و رو می‌کند و در اطلاعات عمومی، اخبار و خرده‌اتفاقات جهان واقعی غرق می‌شود. جهانی که پروویدانس به او می‌شناساند، بسیار وسیع‌تر از فضای محدودی است که در آن رشد کرده است و از این منظر او جنینی است که در زهدان کوچکی در مراکش زندگی می‌کند و آماده است که اگر ابرها بگذارند به جهان حقیقی پا بگذارد. در بخش‌های مربوط به زهرا تکیه‌ی پوئرتولاس بر رنجی است که بیماران خاص در کشورهای جهان سوم می‌برند. جایی می‌نویسد: «او هیچ حس خاصی علیه آن کشور نداشت اما بیایید روراست باشیم و همه‌چیز را در نظر بگیریم. مراکش بیش‌تر برای ظروف سفالی، فرش‌‌ها و شاخ‌های آهوانش مشهور و مورد پسند بود تا سیستم بهداشتی‌اش.» (ص۵۵)

پروویدانس نسبت به دخترکی که در مراکش دیده است، احساس مسئولیت می‌کند و حسی مادرانه به او دارد. این احساس بسیار قوی‌تر از انسان‌دوستی، کمک به هم‌نوع یا ترحم است. می‌توان آن را شکلی از تجلی عشق در روابط انسانی دانست که در زمانه‌ی ما کم‌یاب و مهجور است. 

دخترکی که ابری به بزرگی برج ایفل را بلعیده بود، بیش از هرچیز خواننده را به یاد داستان امریکایی می‌اندازد. طنز، فانتزی، لحن، و شوخی‌های سبک‌سرانه‌ی نویسنده در افتتاح داستان این گمان را تقویت می‌کند که روال کلی روایت چیزی است که در آثار ونه‌گات و براتیگان دیده است اما داستان که پیش می‌رود، پوئرتولاس آن سویه‌های ناتورالیستی و بی‌رحم شخصیت‌پردازی امریکایی را کنار می‌زند و به خصوص در پاره‌های مربوط به زهرا لحنی نازکانه، لطیف و نزدیک به خیال‌پردازی‌های کودکی هفت‌ساله می‌گیرد. خواندن این رمان به کسانی پیشنهاد می‌شود که می‌خواهند داستانی غافلگیرکننده، فانتزی و مفرح بخوانند و با تکنیک روایت‌های موازی آشنا هستند.