و «نان» و «عشق» رقیبانی قدیمی اند برای جلب نگاه انسان. اما چه کسی گفته که فقط بازی عشق خونین است؟!
اگر برای فرودستان هم شعر می سرودند آنگاه معلوم می شد که قصه پر غصه نان هم کم از سرخی غزلهای عشق ندارد بلکه این قصه هزاران بار خونین تر از قصه عشق است !
«فرهاد» قصه ما هم زده بود به کوه، اما نه برای کوه کندن به عشق «شیرین» بلکه برای جان کندن و درآوردن یک لقمه نان!
فرهاد این قصه جان شیرین را هم می دهد تا بتواند نانی به خانواده اش برساند. غزلی هم اگر برای این فرهاد سروده شود «غزل نان» است نه «عشق» !
او فقط ۱۴ سال داشت. احتمالا بسیار جوان تر از خسرو، مجنون ، فرهاد، بیژن و دیگر عشاق معروف دنیا اما زمانه فرصت عاشقی را از او دریغ کرد.
نیازی نیست که حتما جامعه شناس باشیم تا « تخیل جامعه شناختی» داشته باشیم و هر رویداد و پدیده ای را در ارتباط با رویداد و پدیده های دیگر درک کنیم و به ماهیت این رابطه ها و عادلانه بودن و غیر عادلانه بودنش حساسیت پیدا کنیم.
انسان از هزاران سال پیش تا همین امروز قادر به شناخت ماهیت این روابط است.
انسان امروز هم می توند ذهن و تخیلش را از همان اول صبح که چای و قهوه اش را می نوشد پرواز دهد و ببرد سر مزرعه ای که این چای و قهوه از آنجا می آید. می تواند ببیند که آن کشاورز بهره اش را از زحمتش می برد یا نه. می تواند بفهمد که چه کسانی در رابطه با این محصول چرا، چگونه و چقدر بهره برده اند.
پیامک های فروش کالای ارزان از «بانه» را که می بینیم ( تلویزیون کولر، بخاری، سیگار، لاستیک خوردرو، پوشاک و منسوجات و ...) باید یادمان باشد که این کالاها را امثال فرهادها در تابستان و زمستان از کمرکش کوه ها رد می کنند بدون آنکه سهم و حقشان را در این بازی خونین ببرند. این رابطه فقط در میان دیگران نیست. من و شما و هر انسان دیگری که در جمع و در میان انسان های دیگر زندگی می کند جایی را درون همین رابطه اشغال میکند. شناختن این جایگاه و عمل به وظیفه ای که این جایگاه می طلبد بخش مهمی از اخلاق انسانی است چرا که گفته اند: تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی...
-----------------------------------------------------------------
* « در جست و جوی مردم شهرستان های مریوان و سروآباد، جسد «فرهاد خسروی» کولبر مفقود شده، در کوه ژالانه پیدا شد...
فرهادخسروی ، کولبر نوجوان مریوانی لباس خود را به برادرش داده بود(کُت فرهاد بر روی جسد آزاد برادرش بود) و جسد خودش در انتهای مسیر یافت شد. یعنی مسافت کمی مانده بود تا به جاده و شهر هورامان برسد...»