فارس نوشت: تعریف خودمانی مرکز «شبه خانواده» یعنی یک چهاردیواری امن به نام خانه برای کودکان بی سرپرست. یعنی چشیدن طعم داشتن پدر، لذت آغوش مادر. یعنی اینکه بوی غذا بپیچد در خانه، یکی باشد که کودک بی سرپرست بتواند با طیب خاطر بهش بگوید بابا. بداند یکی هست که بتواند دستبهدستش بدهد و به دل غصهها بزند، یکی هست رازدار و سنگ صبورش باشد.
حالا ما بیش از صدها پدرخوانده و مادرخوانده داریم و صدها سقف پر از آرامش برای بچههای بیسرپرست که مسئولان نامش را گذاشتند مرکز شبه خانواده. پشت هر مرکز شبه خانواده هم یک قصه شنیدنی است. رد این قصهها را که بگیری فقط به آدمهای پولدار و مو سپید کرده نمیرسی. فکر نکنید فقط آنهایی پدرخوانده یا مادرخوانده شدهاند که حساب بانکی پروپیمانی دارند. میان آنها به جوان متولد دهه شصت هم میرسی.
*وقتی تصمیم گرفت پدر۴۰فرزند شود، ۲۷ ساله بود
«عباس عسگری» یکی از همان پدرخواندههای دهه شصتی است که حالا سرپرستی ۴۰ بچه قد و نیم قد خانه نوباوگان عطر یاس نبوی شیراز را بر عهده دارد. البته وقتی تصمیم گرفت پدر باشد ۲۷ ساله بود،یعنی ۷ سال قبل. بعضیها دل به دلش ندادند و گفتند تو خودت هنوز بچهای چطور میخواهی پدری کنی آنهم برای ۴۰ بچه. گفتند دانشجو هستی، مرغداری که راه انداختی هنوز پا نگرفته!
صدایش را در گلو انداخت و گفت: میتوانم. از کار خیر خودجوش محلی با رفیقانش شروع کرده بود و بعد از مدتی برای منسجم شدن فعالیتها با بچهمحلهای شیرازی خیریهای راه انداخته بود به نام عطر یاس نبوی و ۶۰۰ خانواده تحت پوشش خیریهشان بودند.
سالها دیده بود چطور پدرش پا بهپای پدربزرگ در کار خیر بود و یتیمنوازی میکرد. در همان عالم نوجوانی وقتی میدید پدرش برای پسرخواندهها به خواستگاری میرود و مثل کوه پشتشان است به دلش قول داد یک روزی مثل او شود.
اینطور شد که در اوج جوانی بعد از کلی دوندگی مجوز مرکز شبه خانواده را از سازمان بهزیستی دریافت کرد و پدرخوانده ده ها کودک شد، نام خانه را گذاشت مرکز نوباوگان عطر یاس نبوی و از آن سال تا امروز با کمک خیران و همراهان چند ساله اش، بیوقفه پدری میکند برای ۲۰ دختر و پسر یک تا ۶ ساله و ۲۰ پسر ۶ تا ۱۲ ساله.
حالا عباس عسگری دکترای حقوق عمومی دارد و در دانشگاه تدریس میکند. با همه مشکلات، مرغداری صنعتی را در شیراز سرپا نگهداشته است و نام کارآفرین را هم با خودش یدک میکشد. مسئولیت رتقوفتق باغهای پدری هم بر عهده عباس است، اما همه این دلمشغولیها و خستگیها با شنیدن صدای بچههایش وقتی وارد خانه میشود و همه باهم میگویند سلام «بابا عباس» از تنش بیرون میرود.
*اینجا خود خود خانه است
مرکز شبه خانواده یاس نبوی سر در ندارد، مبادا بچهها تصور کنند این خانه خوابگاهشان است. فضا درست شبیه یکخانه است، با پذیرایی و چند اتاقخواب و آشپزخانه. وقتی میپرسیم چرا سردر یا تابلو ندارد؟ عسگری اینطور جوابمان را میدهد: «مگر خانههای شما سر در دارد که خانه ما سردر داشته باشد؟» و بعد هم با اشتیاق از حال و هوای خانه میگوید: «خانه ما یک حیاط بزرگ دارد و توپ و تور و وسایل بازی. هرروز بوی غذا در خانه میپیچد. بعضی وقتها هم انتخاب غذا با بچههاست. مثلاً همه میدانند علیرضا عاشق کلمپلوی شیرازی است و حتماً نهار یکی از روزهای هفته کلمپلو است. موقع غذا بچهها دستبهدست هم میدهند و سفره میاندازند. جمعکردن ظرفها و مرتب کردن خانه هم نوبتی است.»
عسگری از حال و هوای خانهها که میگوید، این را هم اضافه میکند؛ «هر کاری میکنیم تا بچهها مستقل باشند. بچههای من پولتوجیبی دارند. آخر هر هفته وقت خرید است. باهم به فروشگاههای زنجیرهای میرویم. از قبل لیست مواد غذایی موردنیاز خانه را آماده میکنیم. هرکدام با پولتوجیبی وسایل موردنیاز خودشان را تهیه میکنند. اگر قرار باشد برایشان لباس بخرم دستشان را گرفتم و باهم به مرکز خرید رفتهایم تا به سلیقه خودشان لباس بخرند. همین هفته قبل سه شب باهم رفتیم خرید. هر شب با پنج شش تا از بچهها، دست در دست هم گفتیم و خندیدیم و لباس خریدیم. با بچهها به رستوران رفتیم و برگشتیم خانه. همسرم پا بهپای من است. یاد ندارم در خانه خودمان پیتزا یا جوجه خورده باشیم. پنجشنبهها و جمعهها آشپزی با ما هست. اصلاً دلخوشی ما با بودن کنار بچهها است. دلخوشی پسر سهسالهام هم بودن کنار برادرخواندهها و خواهرخواندههایش است. بعدازظهر جمعه هم پا بهپای بچهها فوتبال بازی میکنیم.»
*سرنوشت نوزاد چهارروزهای که در سطل زباله پیدا شد
«اینجا هر چه باشد و هر امکاناتی که داشته باشند بازهم جای خالی پدر و مادر و خانه را برای بچهها پر نمیکند.» این را پدرخوانده بچهها میگوید و از آرزوی قلبی برای فرزندانش میگوید و ماجرای یکی از بچهها را روایت میکند:
«همه هموغم من این است که بچهها سروسامان بگیرند و وارد فضای خانوادهها شوند و در این میان گاهی وقتها اتفاقات باورنکردنی میافتد. چهار سال قبل با نوزاد دختر چهارروزهای مواجه شدیم که با قساوت هرچه تمام او را داخل سطل زباله مقابل در خیریه عطر یاس نبوی انداخته بودند. عصر یک روز پاییزی بود. از خیریه خارج شدم و در حال سوارشدن به ماشین بودم که صدای نارسای گریه نوزادی در گوشم پیچید؛ صدا آرام بود. فکر میکردم اشتباه شنیدم. گوشم را تیز کردم. انگار کار خدا بود که بچه بیجان گریه کند. رد صدا را گرفتم. ذهنم به سمت سطل زباله نمیرفت. صدا قطع شد. هرقدر چشم چرخاندم، نوزادی را ندیدم. فکر کردم این صدا توهم بوده. ناامید شده بودم. به سمت ماشین حرکت کردم که دوباره صدای نوزاد را شنیدم. چشم انداختم داخل سطل زباله. دیدم یک نوزاد با رنگ پریده و لبهای کبود داخل سطل است. با گریه بچه را بیرون آوردم. موضوع را به بهزیستی استان اطلاع دادم. آن شب تا صبح از غصه بچه خوابم نبرد. بعد از تشکیل پرونده بچه را به مرکز خودمان آوردم. به مددکارمان سپردم و گفتم حواستان را ششدانگ به این بچه بدهید و تا چند روز فقط او را در آغوش بگیرید، ما فکر می کنیم نوزاد متوجه نمیشود، درحالیکه همه اتفاقات در ناخودآگاه کودکان ثبت میشود. فکر میکنید این بچه آلان کجاست؟ دختر من توسط خانوادهای که پدر و مادر هر دو پزشک هستند به فرزندخواندگی پذیرفته شد و او و خانوادهاش همین حالا در کشور امارات زندگی میکنند. در این ۷ سال بسیاری از بچهها صاحب پدر و مادر شدند.»
*بچههای آرایشگاه زیبا/ فرزندان من در ۱۸ سالگی ترخیص نمیشوند
طبق قانون، بچههای بیسرپرست تا 18 سالگی تحت پوشش سازمان قرار دارند و درست در پر چالش ترین سن با پرداخت مبلغی برای تهیه سرپناه، از مراکز اقامتی زیر نظر بهزیستی ترخیص میشوند. این قانون در بسیاری از مراکز شبه خانواده اجرا میشود و البته همه بهاتفاق میگویند ترخیص بچهها از مراکز باهدف مستقل شدن آنها و با حمایت سازمان بهزیستی انجام میشود.
اما ماجرای این جوان متولد دهه شصت و فرزندان زیرپوشش او طور دیگری رقم میخورد. عسگری میگوید: «در بسیاری از مراکز شبه خانواده به همین روش عمل میشود. خیلیها به این موضوع و این قانون انتقاد دارند. اما من کاری به انتقادها ندارم. سعی کردم خودم را جای پسر 18 سالهای بگذارم که خانواده ندارد، قرار هست کنکور بدهد و در دانشگاه قبول شود، حالا دقیقاً در این سن میخواهد با مبلغی که به او دادهاند در شرایط سخت اقتصادی مستقل شود. نمیشود، یا حداقل خیلی سخت است. برای همین به بچههایم گفتم تا ۲۱ سالگی در خانه بمانید، با کمک خیران قدمهایی برای بچهها برداشتیم. 40 فرزند تحت پوشش خیریه را بیمه عمر کردیم تا در آغاز جوانی سرمایهای برای تشکیل زندگی داشته باشند.
علاوه بر این سعی کردم بچهها را طوری تربیت کنم که بتوانند در همین سن نوجوانی گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. هرکدام از بچههای من در کنار درس خواندن و تحصیل در یکرشته فنی و مهارتی دیپلم میگیرند تا بتوانند در دوران تحصیل در دانشگاهها روی پای خودشان بایستند و صاحب شغل و درآمد شوند. آلان بچههای ۹ ساله و ۱۲ ساله ما آرایشگری یاد گرفتند و بعضیها در همین سن کم دیپلم دارند. خودشان دوست دارند همزمان با درس خواندن کار کنند و قرار است بعد از پایان کرونا آنها را به آرایشگاههای درجهیک معرفی کنیم. البته ناگفته نماند همین حالا من و یک سری از دوستانمان هیچوقت آرایشگاه نمیرویم. روزهای جمعه بچهها حسابی سر ما را سروسامان میدهند و ما هم بهشان دست مزد میدهیم. یکبار یکی از بچهها جملهای به من گفت که خستگی همه دویدنها و برو و بیاها را از تنم بیرون کرد. گفت آدم از بابایش که دستمزد نمیگیرد. این جمله تا یک هفته حال من را خوب کرد.»
۲۲ مادر روانشناس/ خاطره پسرخوانده بیسرپرستی که مددکار شد
پدری کردن برای ۴۰ بچه قد و نیم قد راحت نیست، آنهم وقتی دغدغهات فقط تأمین خوراک و پوشاک و مسکنشان نباشد و دغدغه آینده بچهها را داشته باشی؛ اینکه فقط جسمشان بزرگ نشود و قد نکشد، روحشان هم بزرگ شود، شخصیتی مستقل داشته باشند. اینها اهداف عباس عسگری است. میپرسم برای تحقق این اهداف چه کردید؟ عسگری میگوید: «یکی از مهمترین قدمها این بود که ۲۲ روانشناس خانم که همگی مادر هستند بهعنوان مربی بچهها در خانه کار میکنند. مادران را استخدام کردیم چون یک مادر میداند نیازهای روحی و عاطفی کودکان چه هست و چطور تأمین میشود؟ این افراد روانشناس هستند و میدانند کودکی که محروم هست از داشتن پدر و مادر با چه آسیبها و چالشهایی روبهرو است، بحرانهای شخصیتی بچه را درک میکند. میداند اگر یک روز بچه شروع کرد به کجخلقی و بهانه گرفتنهای بیدلیل دلش آغوش نداشته مادر میخواهد یا سایه امن یک پدر واقعی، فیلمی از یک خانواده خوشبخت دیده و یاد نداشته های خودش افتاده و آزاردیده است. حالا باید برونریزی داشته باشد. مادران روانشناس ما بسیاری از بحرانهای روحی بچهها را مدیریت میکنند.»
عسگری ادامه میدهد: «یکی از مشکلات و خلأهای شخصیتی که بچههای بیسرپرست و تحت پوشش بهزیستی در مواجهه باهم سن و سالان خود با آن مواجه هستند این است که است که اعتمادبهنفس پایینی دارند. ما در مجموعه هم بچههای بد سرپرست داریم هم بچههای بیسرپرست. پدر و مادر بچههای بد سرپرست به دلیل مشکلاتی از قبیل زندان بودن، اعتیاد شدید صلاحیت نگهداری از فرزندانشان را ندارند و با حکم بهزیستی بچهها بهصورت موقت در مراکز هستند و بعد از بهبود شرایط به آغوش خانواده برمیگردند. یکی از پسرهای من بعد از ۹ سال پیش مادرش برگشت و جالب است که حالا خودش یکپا مددکار شده است. از دوستان و اقوام پول میگیرد، بستههای معیشتی تهیه می کندو در خانه نیازمندان میبرد.»
*دختر معلول من با کمک 85 میلیونی خیران به زندگی عادی برگشت
از او میپرسم اداره کردن ده ها بچه قد و نیم قد کار راحتی نیست. صفرتا صد هزینههای بچهها پای شماست، با این نوسانات قیمت و مشکلات اقتصادی تابهحال پیشآمده که برای تأمین هزینهها به مشکل برخورد کنید؟«به مو رسیده اما هیچوقت پاره نشده است.» با این جمله حساب کار را به دستمان میدهد که بچهها با خودشان روزی و برکت میآورند و ادامه میدهد: «هر وقت کم و کسری بوده و ناامید شدم از جور کردن آن، از یکجایی که فکرش را نمیکردم، چند برابر نیاز فراهمشده است. آنقدر که نیاز آن زمان خانه و بچهها تأمینشده و به خانوادههای نیازمند تحت پوشش خیریه عطر یاس نبوی هم کمک کردیم.»
ما را به دنیای خاطرههایش میبرد و میگوید: «این بچهها، بچههای خدا هستند نه بچههای من. من فقط امانتدارشان هستم و سعی میکنم پدر خوبی برایشان باشم اما در این راه تنها نیستم. خدا با من هست. من در شیراز مرغداری صنعتی دارم. وقت جوجه ریزی در مرغداری که میشود برای بچهها نیت میکنم. باور میکنید مرغداری من جزو مرغداریهای بیزیان است. همه همکاران متحمل ضرر و زیان میشوند اما من نه. هیچ تلفاتی ندارم.
گذشته از لطفی که خدا به من دارد، خیران بزرگی در کنار من هستند. هفته گذشته یکی از پسرهایم که انحراف چشم داشت توسط پزشک خیری عمل شد. یکی از دخترهای من معلول است و از زانو دوپا ندارد، علاوه بر این به عمل جراحی نیاز داشت. یکی از پزشکان خیر شیراز ۸۵ میلیون تومان هزینه عمل جراحی و دو پروتز برای پای دخترمان را تقبل کرد و به لطف خدا این بچه میتواند مثل بچههای عادی زندگی کند.»
*فرزندخواندههای مداح من!
رضا و نیما و جواد و یکی دو نفر دیگر از بچهها صدایی دارند شنیدنی، مداح هستند و نفسشان گرم است. میگوید وقتی در هیئت بلندگو را دست میگیرندو شروع میکنند به خواندن دل مستعمان را زیرورو میکنند.
دکترعسگری از هیئت عطر یاس نبوی و مداح بودن بچهها که میگوید دغدغههایش را هم چاشنی ادامه صحبتهایش میکند و میگوید: «همیشه دعای من این بوده و از خدا سربهراهی و عاقبتبهخیری بچههایم را خواستهام. خودم در خانوادهای قد کشیدم که در آن به ارزشهای دینی بهاداده میشد. نام امام حسین و ذکر اهلبیت با کودکی ما عجین شده بود. از بچگی سری در هیئت و روضهها داشتیم و با همین چهارچوبهای ذهنی بزرگ شدیم. من معتقدم اگر این بچهها چهارچوب ذهنی درستی داشته باشند در بحرانهای مختلف میتوانند خودشان را مدیریت کنند و در این مسیر، تربیت دینی راهگشاست. تربیت دینی بچههای بی سرپرست موضوع مهم و حساسی است. خدا را شاکرم که توانستم با آموزههایی که از پدر و پدربزرگم یاد گرفتم در این مسیر، درست قدم بردارم.
همین حالا بچههای من یکی از پایههای ثابت هیئت عطر یاس نبوی هستند. من بهشان اجبار نکردهام. اما همانطور که بازی و فوتبال و رستوران و تولد داریم، هیئت هم میرویم. می دانید وقتی اسم سرپرست یا پدرخوانده پشتبند اسمی میآید با خودش تعهد میآورد، مسئولیت میآورد. یعنی همانکه برای بچه زیستی خودت هستی برای فرزندخواندهات هم باش. خیانت است اگر فقط به فکر تأمین خوراک و پوشاک بچهها باشیم. فرقی نمیکند در چه سن و سالی هستیم و سرپرستی بچههای یتیم را بر عهدهداریم. وقتی یا علی میگوییم و قدم در این راه میگذاریم باید باری که برداشتهایم به بهترین شکل به مقصد برسانیم.»