نویسنده: حسام حیدری
ناشر: چشمه، چاپ اول: 1399
127 صفحه، 27000 تومان
***
حسام حیدری طنزنویسی را از سال 1386 با مجموعه مجلات گلآقا آغاز کرده و پس از آن در دورههای مختلف با مجلات و روزنامههای متعددی همکاری داشته است. «شهرونگ»، «همشهری جوان» و «بیقانون» از جملۀ همین مطبوعات هستند. ستون «تذکرهالهَمِگان» وی در رورنامه طنز «بیقانون» یکی از پرخوانندهترین مطالب این روزنامه است که در قالب نقیضهپردازی کتاب تذکرهالاولیاء عطار، هر بار به شوخی با یکی از سیاستمدارن، بازیگران یا ورزشکاران میپردازد. «ببرهای زخمی حکیمیه» نیز نخستین رمان طنز این نویسنده است که سال 1396 توسط نشر چشمه منتشر شد.
حیدری داستان «مأمور مرگهای غیراتفاقی» را که در گروه «کتابهای جهان تازهدم» و به عبارتی طنز نشر چشمه منتشر شده را به آنهایی که مثل خودش حالشان خوب نیست تقدیم کرده و همین تقدیم از ابتدای کتاب، به قول معروف گوشی را دست خواننده داده که با چه نویسندهای طرف است. نویسندهای که به نوعی در سکوت فریاد میزند حالش خوب نیست و قصد همدردی با تمام افرادِ بدحال جامعهاش را دارد. پس جای تعجب ندارد که از همان سطور اول با متنی آغشته به رنگ و بوی اَبزورد مواجه شده و با جملاتی از زبان راوی داستان وارد تراژدی-کمدیای شویم که خواهناخواه اسارت در شرایط جبری و ناخوشایند از ویژگی آن است: «با عجله گفتم "آره، من کُشتمش." و درِ ظرف یکبار مصرف غذا را باز کردم. لعنت بهاش! باز از این کوبیدههای گوشت منجمد. کاش گوجه بیشتر گذاشته بود لااقل.»
شغل رسمی و علنی راوی داستان قتل است و در یک آژانس درجه چندمی کار میکند که به دلیل مسائل مافیایی تجاری در این صنف، زنگخور قتلش خیلی کم است. برای آقای قاتلِ بسیار شرافتمند و مجرب هم کسر شأن است که دل به پروژههایی نظیر نُطُقکشی و بازجویی و ... بدهد. این است که حال خوشی ندارد اما همچنان دست و پا میزند که حق و ناحق نکند؛ دلی را نرنجاند؛ درستکار باشد و صرفاً از راه صحیح قتل امرار معاش کند. داستان مانند شروع یک رمان یا نمایشنامۀ مدرنِ آغشته به ابزورد بدون هیچ زمینهچینی آغاز میشود. در ساخت روایی آن هیچ گره خاصی برای عرضه و گشایش وجود ندارد و کنشها اغلب بدونِ رسیدن به نقطۀ اوج ویژهای در جا به حداکثر کشش نمایشی خود میرسند. البته نویسنده به موازات این کنش و واکنشهای متعدد به مرورِ انواع و اقسام ناهنجاریهای موجود در جامعه به زبان طنز تلخ پرداخته است. داستان با پرداختن به سفارشهای قتل آغاز شده و در ادامه با عادیسازی آسیبهای اجتماعی خرد و کلان گوناگونی چون اعتیاد، اختلاس، سرقت، طلاق، تقلب، مدرکسازی، خودکشی و ... ادامه یافته است.
از نکات قابل توجه داستان وجود کمپی است که نویسندگان برای ترک اعتیاد نوشتن به آنجا پناه میبرند. در این کمپ داشتن قلم و کاغذ مجازات دارد؛ شعر و داستان داشتن و به کتابخانه رفتن گناه و جرم است؛ برای مددجویان کلاسهای قتل و خفتگیری و جیببری برگزار میشود و همچنین به طور زیرپوستی با دستاندرکارانی که پیش از این موجبات بدحالی نویسندگان را فراهم کرده و آنها را به گرفتاری کشاندهاند هم برخورد میشود: «... ژان برای خودش آب جوش ریخت و گفت:"متأسفانه این دوستان جنبه ندارند. هنوز یه قلپ نخوردند، هوس داستان نوشتن به سرشون میزنه." بعد آمد کنارم و بازویم را فشار داد. "دیشب عملیات فوقالعادهای داشتیم استاد. باورتون نمیشه. سه هدف مختلف: دوتا ناشر و یه تهیهکننده. ناشرها رو همون جا تو خونهشون اعدام هنری کردیم ولی تهیهکننده رو آوردیم... باورتون میشه؟»
«مأمور مرگهای غیراتفاقی» در عین حال که هستی بیمعنی و کوششهای بیهوده انسان جامعۀ ما را بازگو میکند، به عمیقترین مسائل انسانی میپردازد. راوی و سایر شخصیتهای داستان اگرچه هویت مشخصی ندارند، اما همگی دارای ویژگی اجتماعی، اخلاقی و روحی خاصی هستند که در رفتار و گفتارشان مشهود است. هر یک از آنان تجربیات هولناکی دارند که به پوچی و بیحاصلی و غریبگیشان با جامعه منجر و سبب ایجاد نوعی حس معناباختگی در وجودشان شده است. خلق صحنههای عبث و در عین حال هدفمندِ آکنده از فعالیتهای متعدد که تغییری در موقعیت داستان به وجود نمیآورد و سرشار از عناصر بیارزش زندگی روزانه است، ویژگی بارز این داستان بلند حسام حیدری به شمار میرود. شیوۀ نوشتاری او در این داستان پردازشِ بیهودگی است. او برای نمایش راههای بیپایانی که انسان به منظور پرکردن خلأ زندگی میپیماید، از لودگی و طنز و تمسخر استفاده کرده است.
«مأمور مرگهای غیراتفاقی» مثل اغلب روایتهای اینگونه بدون رسیدن به نتیجهای قطعی و حتی به نوعی با رسیدن به موقعیتی متشنجتر از ابتدای داستان پایان یافته است. قاتل با یک سری شلیکها و مرگهای پیدرپی قهرمان صحنهای است که در ابتدای داستان آرزوی آن را داشته؛ اما سنگینی چرایی و چگونگی این مرگها به تهیشدن زندگی از معنای اصلی آن در روزگار ما اشاره دارد. به اینکه وقتی امید در جامعهای گم و ناپدید میشود، انسان احساس پوچی و بیهودگی شدید میکند و در وضعیتی قرار میگیرد که نهتنها درمانی برای دردهایش وجود ندارد، بلکه نویدی هم به برای رسیدن به سرزمین موعود نیست و اینجاست که اساس معناباختگی رقم میخورد.