فهم آنچه امروز در افغانستان می گذرد، بدون توجه به مناسبات ژئواستراتژیک جهان امروز ممکن نیست. در رأس همه این مناسبات، افول ابرقدرت حاضر (ایالات متحده) و ظهور یک ابرقدرت جدید (چین) قرار دارد. برای تبیین تحولات اخیر، اجمالاً می توان به سه منطق راهبردی اشاره نمود:
1- آمریکا باید هزینه های خود را کاهش داده و توان خود را صرفه جویی کند.
2- آمریکا باید تمرکز و انرژی بیشتری را معطوف چین نماید.
3- ثبات در منطقه غرب آسیا، به ضرر آمریکا و به نفع ایران و چین است.
ایالات متحده از سمت شرق و جنوب شرق آسیا، چین را در محاصره دولت های متحد و نیروهای نظامی خود قرار داده و بدین ترتیب از سمت دریا به مهار قدرت رقیب دست زده است. اما از سمت غرب، وجود دشمنی به نام ایران از سویی و عدم توفیق در ایجاد یک دولت غربگرای باثبات در افغانستان از سوی دیگر، کار را برای آمریکایی ها مشکل نموده است. عدم اتصال ترانزیتی چین با ایران و ایران با مدیترانه، همواره یکی از اهداف راهبردی ایالات متحده بوده که دقیقاً در تقابل با طرح "یک کمربند، یک راه" چین قرار دارد. طرحی که چین بواسطه آن میکوشد از تنگناهای راهبردی که آمریکا برای آن ساخته است فرار کند. ایجاد چنین اتصالی، منافع گسترده برای دو رقیب جهانی و منطقه ای آمریکا دارد و می تواند روند پیشرفت و توسعه قدرت آن ها را تسریع کند. کمک به خلق گروه های تکفیری تروریستی مثل داعش و اشغال افغانستان از جمله راهکارهایی هست که ایالات متحده تا کنون برای جلوگیری از برقراری چنین اتصالی از آن بهره برده است.
به نظر می رسد هرقدر استفاده آمریکا از گروه های جهادی سلفی در عراق و سوریه حاوی دستاوردهایی بوده، در افغانستان، سود چندانی به آن ها نرسانده است. به عبارت بهتر، آنقدری که ایالات متحده توانسته از امثال داعش و النصره برای تقابل با دشمنان خود در منطقه بهره بگیرد، در استفاده از طالبان چندان موفق نبوده است. چه اینکه می بینیم این گروه طی سالیان اخیر، روابط خصمانه ای با ایران و روسیه نداشته و علیه منافع این دو کشور عملیات نکرده است. شاید به همین جهت است که پس از اضمحلال داعش در عراق و سوریه، آمریکایی ها سعی کردند، ته مانده های این گروه را به افغانستان منتقل کنند و به این ترتیب، فجایع خونبار دو سال اخیر در این کشور را رقم زنند.
اما درحالیکه روز به روز هزینه های حضور آمریکا در افغانستان افزایش می یافت راهبرد انتقال داعش هم توفیقی نیافت چون اساساً در برابر رقیب بزرگی به نام طالبان، داعش فرصت رشد و نمو نداشت. به نظر می رسد همه این مسائل، آمریکایی ها را به این جمع بندی رسانده است که بجای راهبرد حضور نظامی در افغانستان هم، از همان راهبرد بهره گیری از گروه های سلفی جهادی بهره ببرند.
پیشروی های فوق العاده سریع طالبان در این روزها، مشکوک و یادآور اشغال چند روزه بیش از نیمی از عراق توسط داعش است. بی عملی آمریکایی های در برابر این اتفاق، شَک تحلیلگران را بیشتر نیز می کند. مگر قریب 20 سال حضور در افغانستان و کشتن دهها هزار انسان بیگناه و مجروح و آواره کردن صدها هزار نفر دیگر به بهانه مقابله با همین گروه طالبان نبوده است!؟
گرچه سالهاست طالبان با ایران روابط خصمانه نداشته و اکنون به شیعیان افغانستان امان نامه هم داده است ولی چقدر می توان به گروه های سلفی از این دست اعتماد داشت!؟ اگر این گروه توانست کل افغانستان را به زیر سلطه خود درآورد، چقدر می توان نسبت به عدم تغییر ماهیت ایدئولوژیک آن و عدم جهش در سطح آرمان ها و اهداف آن، اطمینان داشت!؟ به دنبال قضاوت در خصوص گروه طالبان نیستم ولی تجربه نشان داده است که گروه های سلفی بعضاً به هنگام تنگناها یا در پی آرمان های بزرگ از معامله با آمریکایی ها ابایی ندارند. طالبان در نقش یک گروه جهادی با طالبان در نقش حاکم یک امارت اسلامی، ملزومات متفاوتی خواهد داشت، آیا به عنوان مثال، نیازهای مالی، آن را بیش از گذشته به سمت دولت های ثروتمند خلیج فارس خواهد کشاند!؟
نگارنده پیش تر در مطلبی با عنوان: «پاس گل آمریکا به چین و ایران؟»، به این نکته اشاره نمودم که با خروج نیروهایی آمریکایی از افغانستان، نوع چینش نیروها و وضعیت توازن قوا در منطقه دستخوش تغییر خواهد شد. چنین تغییراتی، احتمالات متفاوتی را پیش روی آینده منطقه قرار می دهند. احتمالاتی که روی برخی شان آمریکایی ها خیلی حساب باز کرده اند. به همین جهت، دولت های چین و ایران نیاز دارند که خود را برای سناریوهایی گوناگون مجهز کرده و تمهیدات پیش دستانه هر یک را فراهم آورند.