دکتر حسین انتظامی
ابراهیم، یکپارچه صفا بود. همه کسانی که او را از نزدیک میشناختند بر این جملهاند. ابراهیم و من، همسن و سال بودیم. او البته در دبیرستانی دیگر بود اما به واسطه پسرخاله شهیدش (علیرضا مهدوی) که بزرگِ حلقهی شهید حکمت بود به این جمع در آمده بود.از همان آغاز، برغم بقیه که رسمی و اتوکشیده بودیم، رها و بی غلوغش بود و ناگفته پیداست جمع را با همین صفایش رنگی دیگر میبخشید. آشنایی ما به قبلتر برمیگشت: حزب جمهوری اسلامی مشهد. من و سایر دوستان، در واحد دانشآموزی بودیم و او در واحد نوار کار میکرد. واحد نوار؟! بله یکی از وجوه کادرسازی در سالهای۶١-۶٠ امانتگیری و گوشکردن نوارهای تشکیلاتی بود؛عمدتا سلسله درسهای شهید بهشتی و سایر مؤسسان حزب برای آشنایی با مواضع.
پدرش از نسخهشناسان کمنظیر بود، یک روحانی با سلوکی متفاوت: زمینی، اجتماعی و اخلاقی، با استخارههای نقطهزن! روحش شاد. ابراهیم تقریبا همیشه جبهه بود و حدود ١٧-١۶ سال داشت که جراحتی جدی برداشت و اگر مسیری طولانی را با آن حال نیمه جان، شنا نکرده بود زنده نمیماند. عصبهای فک و دهانش قطع شد و تا مدتها وقتی چیزی میخورد،زبانش را هم می جوید و بهناگاه دهانش پر خون می شد.او البته هیچگاه از فضیلت جانبازی، قبا ندوخت.
در سالهای دانشجویی،مدتی همخانه بودیم. او سینما میخواند در دانشگاه هنر و من، نفت در دانشگاه تهران. طبعا این همنشینی در الفتِ ذهن سختافزاری امثال من با جهان ادبیات و هنر بیتاثیر نبود. همکار هم بودیم. او عکاس روزنامه قدس بود و اتاقکی برای ظهور و ثبوت عکس داشت، با آن نور آبی نوستالژیک–که عکاسان قدیمی میدانند چه میگویم.
شاهد بودم چه مرارتها کشید تا به جرگه فیلمسازی درآید. کار حرفهای را با ابراهیم حاتمیکیا شروع کرد:بازی در فیلم مهاجر و در کارهای بعدی او برنامهریز و دستیار شد.
از السابقونِ روایتفتح هم بود.نگاه خلاق عکاسی و فیلم کوتاه را هیچگاه کنار نگذاشت و مرتبا در سفر بود: بوسنی،لبنان،عراق و ...
از سقوط هواپیمای ٩۵۶خرمآباد بیست سال میگذرد. برای ضبط خاطرات مادری شهید به لرستان میرفت. ظاهرا برداشت اول، مورد پسندش نبود؛و او که وسواس هنری داشت برای برداشت دوم عازم این سفر بیبازگشت شد.
اینک همسر گرامی او نمایشگاهی از عکسهای دیدهنشده ابراهیم ترتیب داده است. آفرین به این همت و حمیت؛ و این پایمردی و وفاداری.
ابراهیم هنوز در ذهن و ضمیر اطرافیان زندگی میکند؛ با همان شور و مسئولیت و جسارت.و هنوز یادش کام دوستان قدیم را شیرین میکند.
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود