«عالیجناب کیشوت»؛ گراهام گرین؛ ترجمه رضا فرخ‌فال؛ نشر نو رستگاری در دنیای مدرن

رضا فکری،   4010204111

دون‌کیشوت، این شوالیه‌ی شوریده‌سرِ پرماجرا، دست‌مایه‌ی اقتباس‌های بسیاری در عرصه‌ی داستان‌‌پردازی و درام‌نویسی قرار گرفته است. این مسأله شاید بیش از هر چیز ناشی از قابلیت تأویل بسیار بالای این شخصیت باشد. تفاسیری که گاه کیشوت را موجودی محصور در توهم که خود را منجی می‌داند، دیده‌اند و زمانی او را سلحشوری بی‌باک که حقایقی تلخ و تحمل‌ناپذیر را واگو می‌کند، دانسته‌اند

«عالیجناب کیشوت»

نوشته: گراهام گرین

ترجمه: رضا فرخ‌فال

ناشر: فرهنگ نشر نو، 1399

257 صفحه، 54000 تومان

 

***

 

دون‌کیشوت، این شوالیه‌ی شوریده‌سرِ پرماجرا، دست‌مایه‌ی اقتباس‌های بسیاری در عرصه‌ی داستان‌‌پردازی و درام‌نویسی قرار گرفته است. این مسأله شاید بیش از هر چیز ناشی از قابلیت تأویل بسیار بالای این شخصیت باشد. تفاسیری که گاه کیشوت را موجودی محصور در توهم که خود را منجی می‌داند، دیده‌اند و زمانی او را سلحشوری بی‌باک که حقایقی تلخ و تحمل‌ناپذیر را واگو می‌کند، دانسته‌اند. گاهی او را فیلسوفی معرفی کرده‌اند که در هر حرکت به ظاهر دور از عرف اجتماعی‌اش، سعی در اثبات حکمتی درباره‌ی هستی دارد و زمانی هم او را تجسم بلاهت بشر در عرصه‌ی حق‌جویی و سعادت‌طلبی نشان داده‌اند. چنین طیف گسترده‌ای از تعاریف نشان از شخصیت چندبُعدیِ کیشوت و قابلیت کاربردی بسیار بالای آن در موضوعات داستانی دارد. گراهام گرین از چنین قابلیتی است که برای نوشتن آخرین رمان‌اش بهره برده و دون کیشوت سروانتس را به داستان خود احضار کرده است.

رمان «عالیجناب کیشوت»، سیر و سلوک انسان متحیر و سرگشته‌ی معاصر است. انسانی درگیر تردید که به راحتی قادر به گزینش میان راه هدایت و گمراهی نیست و همین شک است که بر خلاف کیشوتِ سروانتس، او را از عصیانی لجام‌گسیخته باز می‌دارد. در داستان گرین، پدرکیشوت گرچه بی‌محابایی و شور سفر را با خود به همراه دارد، اما همواره و در جای‌جای مسیر، افکار خود را راستی‌آزمایی می‌کند و با واقعیت موجود می‌سنجد. اگر درباره‌ی صحت چیزی تشکیک کند، به‌راحتی از آن نمی‌گذرد و وارد میدان عمل نمی‌شود و این بزرگ‌ترین تفاوت او با دون ‌کیشوتی است که بی‌پروا و عاری از تأمل دست به سلاح و حاضر به یراق است تا حق را بی‌هیچ ملاحظه‌ای احقاق کند و بر جایگاه حقیقی خودش بنشاند. پدرکیشوت، شخصیت اصلیِ داستان گراهام گرین است و در سادگی و بی‌آلایشی، به سلفِ خود کیشوتِ بزرگ شباهت‌های بسیاری دارد؛ همانند او تاب رکود و انفعال را ندارد و به همین خاطر هم پا در راه سفری پرچالش می‌گذارد.

عالیجناب کیشوت در اسپانیا و در شهری کوچک به نام «اِل ‌توبوسو» زندگی می‌کند. به جای اسبِ رهواری مثل روسینانته، یک ماشین سئات قدیمی دارد. او کشیشی است که اتفاقاً اسقف‌ها از او دل خوشی ندارند. شاید بخشی از این مقبول نبودن در نزد مردان خدا، به نام او برگردد که کیشوت است. آن‌ها به سبب همین نسبی که به یک شهسوارِ دیوانه می‌رسد، معتقدند که این مرد نیز از جنون نیای خود بی‌نصیب نمانده و همچون او نمی‌تواند ارتباطی منطبق با عرف و شرع مسیحی با مردم برقرار کند. از این‌رو پدرکیشوت را کم‌تر در مجامع خود راه می‌دهند و اغلب از حضورش استقبال نمی‌کنند. گرچه مشخص نیست که آیا حقیقتاً نسب او به دون‌کیشوت می‌رسد یا نه؟ و همواره در داستان در این ‌باره ابهامی به چشم می‌خورد، اما پدرکیشوت از این وضعیت چندان ناراضی نیست.

نامه‌ی اسقف نقطه‌ی آغاز حرکتِ عالیجناب کیشوت در این داستان است؛ جایی که این مردِ خدا می‌تواند سفری را برای یافتن حقیقت در پیش بگیرد. همراه این سفر، شهرداری است که در انتخابات شکست خورده است. سانچو پانزایی که ساده‌لوحیِ شخصیت هم‌عنوان‌اش در کتاب سروانتس را ندارد. مردی ماتریالیست که افکارش در تقابل با کلیساست. دیدار این سانچو و کیشوتِ جدید و گفت‌وگوی طولانی‌شان، حکایت از همین باورها دارد که در مقابل هم قرار گرفته‌اند. سانچو درک چندانی از کتاب مقدس ندارد، همان‌گونه که کیشوت نمی‌تواند کتاب سرمایه‌ی مارکس را بپذیرد. در هر دوی آن‌ها مقاومتی برای یک مکالمه‌ی مبتنی بر تفاهم وجود دارد که سفرِ پیش روی آن‌ها می‌تواند در تشدید یا تعدیل آن نقشی سرنوشت‌ساز داشته باشد.

گراهام گرین در چینش و نام‌گذاری فصل‌ها روشی مشابه سروانتس در پیش گرفته است. عالیجناب کیشوتِ او در ابتدا نقطه‌ی ثباتی در زندگی خود دارد که با دستور اسقف برای ترک جایگاه هدایت مردم اِل‌ توبوسو دچار تزلزل می‌شود. او همچون نیای بزرگ خود، به سفر و یافتن نسخه‌ای برای سعادت انسان اعتقاد دارد. وقتی سانچو را می‌بیند که به او از منسوخ شدن راه و روش‌اش می‌گوید و شباهتِ او با کیشوت بزرگ را در برگزیدن راه رستگاری پیش چشم‌اش قرار می‌دهد، مصمم می‌شود به او و خودش ثابت کند که در عصر جدید نیز می‌توان سعادت را پیدا کرد. هر فصل کتاب از این پس به همین مبارزه‌ها برای اثبات عقاید عالیجناب کیشوت اختصاص دارد. هرچند ماجراهای پر پیچ و خمی که پیش می‌آید نشان می‌دهد که پدرکیشوت به همان سادگی که تصور می‌کرد، نمی‌تواند در دنیای مدرن راه حلی قطعی برای رستگاری بشر بیابد.

در رمان «عالیجناب کیشوت»ِ گرین علیرغم شباهت عجیب موقعیتی که در دوره‌‌ی سروانتس بوده با آن‌چه در زمان حالِ این داستان می‌گذرد، تفاوت‌هایی عمده در شخصیت‌پردازی نیز دیده می‌شود. آدم‌های داستان عالیجناب کیشوت، که در دوره‌‌ی پس از سقوط فرانکو زندگی می‌کنند، به شکلی پیچیده‌تر در دام تجاهل می‌افتند. مبارزه‌ی آن‌ها برای رهایی از وضعیت موجود و رسیدن به آرمان‌شهر نشان می‌دهد که بر خلاف کیشوت و سانچوی سروانتس، مدام در حال ارزیابی دقیق شرایط هستند و بی‌گدار و بر اساس هیجانات‌شان پا در راه اصلاح وضع موجود نمی‌گذارند. اما آن‌چه روح داستان گرین را به سروانتس نزدیک می‌کند، فریبندگیِ موقعیتی است که همواره قدرت آن را دارد که بشر جویای راه نجات را در خود گرفتار کند. گراهام گرین اما به شیوه‌ی نوشته‌های سرشار از موقعیت‌های معمایی خود، این راه را برای مخاطب امروزی، جذاب و پرچالش می‌سازد.