اینستاگرام، رسانه یکسان‌ساز در اختیار دست‌های پشت پرده

دکتر مینو خانی،   4011005063 ۱۰ نظر، ۰ در صف انتشار و ۲۴ تکراری یا غیرقابل انتشار

از زمانی که تلویزیون در نیمه دهه 1920 پا به عرصه وجود گذاشت بستر خلق و ارائه نظریه‌های مختلفی در حوزه رسانه شد؛ از تزریق سوزنی گرفته تا نظریه یادگیری اجتماعی و جامعه‌پذیری یا نظریه کاشت و مارپیچ سکوت. یکی از مهمترین نظریاتی که درباره تلویزیون شکل گرفت، نظریه صنعت فرهنگ و فرهنگ توده بود. 

تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر دو تن از متفکران مکتب فرانکفورت با طرح مفهوم «صنعت فرهنگ و فرهنگ توده» تصویری از جامعه نوین عرضه می‌کنند که توان ترویج آزادی و فردیت راستین را از دست داده است. چرا که صنایع فرهنگی مدرن همچون رادیو، تلویزیون، مطبوعات مکتوب و سینما محصولات بی‌خطر و استانداردی تولید می‌کنند که متناسب با تقاضای وسیع اقتصاد سرمایه‌داری است و این محصولات بی‌خطر، نه تنها قدرت خلاقه مخاطب خسته از کار روزانه را از دست می‌دهد، بلکه به ابزاری برای یکسان شدن اندیشه و عمل در راستای اهداف سرمایه‌داری تبدیل می‌شود. در عین حال، والتر بنیامین عضو دیگر این مکتب از رسانه‌های جمعی که به دنبال پیشرفت‌های تکنولوژیک ایجاد شده‌اند، به عنوان ابزاری برای آگاهی‌بخشی توده مردم یاد می‌کند.

 به عبارتی، صنعت فرهنگی یک تیغ دو لبه است که هم می‌تواند جنبه آگاهی‌بخشی برای مخاطب داشته باشد و هم می‌تواند مخاطبان سر به راه خود را سر به راه‌تر کند. 

به نظر می‌رسد از وقتی شبکه‌های مجازی شکل گرفته‌اند بستر جدیدی برای این تیغ دو لبه فراهم شده است که هم می‌تواند برای تربیت مخاطبان و یکسان کردن آنها به کار رود و هم احیانا باعث آگاهی‌بخشی آنها. 

فارغ از اینکه در فضای سایبری و شبکه‌های اجتماعی، مکالمات چقدر امکان شناخت مخاطب را ایجاد می‌کند، اینستاگرام با امکاناتی که در اختیار دارد خیلی راحت این امکان را دارد. مثلا وقتی کسی به دنبال صفحات ورزشی است، اینستاگرام بین صفحاتی که کاربر دنبال می‌کند، مرتب به او صفحات ورزشی پیشنهاد می‌دهد، یا سینمایی یا آشپزی و... این ابزار و امکان باعث می‌شود اینستاگرام بی‌سر و صدا مخاطب را به صفحات مورد توجه خود هدایت کند و مخاطب در هزارتویی از صفحات خود و اهدافش را گم کند.

 در این بین البته اینستاگرام بیکار ننشسته و باز صفحات دیگری را به کاربر پیشنهاد می‌دهد و باز او را به سوی هزارتویی دیگر می‌کشاند، هزارتویی که خود برای او ساخته است. 

در این بین یکی از مهمترین اتفاقاتی که رخ می‌دهد قرار گرفتن کاربر در بین صفحاتی است که وظیفه هدایت او را برعهده دارند، صفحاتی که هویت حقیقی یا حقوقی دارند، رسانه‌های رسمی و غیررسمی، صفحه افراد شناخته شده (بخوانید سلبریتی‌ها) و صفحه گردانانی که با جلوه های بصری و احیانا محتوایی مخاطب خود را پیدا می کنند و از این طریق بر او اثر می گذارند. 

اما چرا همه اینها که اظهر من الشمس است را گفتم؟ چون اینستاگرام، ابزار و رسانه یکسان‌سازی کاربران شده است. 

مرگ یک بازیگر شناخته شده را به یاد بیاورید یا نه مرگ یک شاعر کمتر شناخته شده میان توده مردم را، همین توده که شاید تا آن روز اسم آن شاعر را نشنیده بود، عکسی از او را پست می‌کند و جمله یا بیت شعری در رسای مرگ غم‌انگیز او می‌نویسد. چرا این کار را می‌کند؟ چون در بین دنبال‌کنندگانش نباید از غافله عقب بیفتد. تا اینجا مشکلی نیست.

 بعضی وقتها حتی گروه نخبگان جامعه تصور می‌کنند که خیلی هم بد نیست یک روز صفحات اینستاگرام حال و هوای شاعری به خود بگیرد. یا یادتان بیاید ایرانی‌هایی که هم مراسم شب یلدا برپا می‌کنند و هم هالووین و کریسمس را پاس می‌دارند و در پست کردن عکس و فیلم مرتب گوی سبقت از یکدیگر می‌ربایند؛ پشت پرده، پروژه یکسان‌سازی توده مردم است.

اما این اتفاق وقتی خطرناک و بد می‌شود که فضا در دست عده‌ای می‌افتد (و افتاده) که تلاش می‌کنند نقش راهبر و رهبر به خود بگیرند و در این فضای آلوده، ابتکار عمل را به دست بگیرند و اخبار و پیام‌هایی ارسال کنند تا توده مردم نیز به پیروی از آنها همان اخبار را بازنشر کنند. چرا؟ چون مطمئن هستند که این توده اگر هر چیزی را نداند تا الان فهمیده که نباید از غافله عقب بیفتند، همان پروژه یکسان‌سازی. 

در این روزها بسیار دیده‌ایم که با جملات احساسی، مرگ یا زندانی شدن کسی را (که در هر شرایطی ناراحت‌کننده است) با هشتگ، ترند کرده‌اند و حتی مرتب در پیام‌های ارسالی‌شان از مخاطبان‌شان خواسته‌اند به جمع آنها بپیوندند و توانسته‌اند با تحریک احساسات توده مردم، اهداف خود را پیش ببرند. 

از سوی دیگر و در همین راستا، از نظریه مارپیچ سکوت استفاده کرده و هر کس که با آنها هم صدا و هم رای نشده، با کامنت‌هایشان او را به گوشه رینگ برده و مجبور به سکوت کرده‌اند.

 نظریه‌پردازان مارپیچ سکوت معتقدند وقتی مخاطب در حجم اخبار و پیام‌هایی قرار می‌گیرد و هم‌سویی با آن اخبار را بیشتر از مخالفت (استفاده از پروژه یکسان‌سازی) حس می‌کند، حتی اگر مخالف آن پیام باشد از ترس طرد شدن و در انزوا قرار گرفتن، سکوت اختیار می‌کند و در این فضا، آنها که تلاش‌شان با استفاده از یکسان‌سازی توده مردم پیش رفته است، همچنان فضا را به نفع خود مصادره می‌کنند. 

این شرایط وقتی شدت می‌گیرد که بخش نخبگانی جامعه خصوصا جامعه رسانه‌ای که قدرت درک این شرایط را دارد به خاطر عدم دسترسی راحت به فضای مجازی، عملا قادر به واکنش نشان دادن نیست و باز عرصه برای کسانی که پاشنه‌های خود را برکشیده‌اند تا نظر و نگاه خود را بر توده مردم تحمیل کنند، بازتر می‌شود. ولی آیا بهتر نیست در این جنگ روایت‌ها (به قول دوستی)، میدان در دست هر دو گروه باشند، هم توده مردم شکل گرفته با دست‌های پشت پرده و هم گروه نخبگانی جامعه؟