«یادگیری آزاد»؛ پیتر گری؛ ترجمه مهدی غلامی؛ نشر نو چرا باید از مدرسه فرار کنیم و آن را منهدم سازیم!

دکتر علی غزالی‌فر*،   4011019127

مدیر مدرسۀ «مدیر مدرسۀ» جلال آل‌احمد می‌گوید: «از معلمی هم اُقّم نشسته بود. ده سال الف. ب. درس دادن و قیافه‌های بهت‌زدۀ بچه‌های مردم برای مزخرف‌ترین چرندی که می‌گویی... و استغناء با غین و استقراء با قاف و خراسانی و هندی و قدیمی‌ترین شعر دری و صنعت ارسال مثل و رد العجز... و از این مزخرفات! دیدم دارم خر می‌شوم

«یادگیری آزاد»

نویسنده: پیتر گری

مترجم: مهدی غلامی

ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1401

382 صفحه، 190000  تومان

 

مدیر مدرسۀ «مدیر مدرسۀ» جلال آل‌احمد می‌گوید: «از معلمی هم اُقّم نشسته بود. ده سال الف. ب. درس دادن و قیافه‌های بهت‌زدۀ بچه‌های مردم برای مزخرف‌ترین چرندی که می‌گویی... و استغناء با غین و استقراء با قاف و خراسانی و هندی و قدیمی‌ترین شعر دری و صنعت ارسال مثل و رد العجز... و از این مزخرفات! دیدم دارم خر می‌شوم. گفتم بروم مدیر بشوم. مدیر دبستان!» و شد؛ و در نهایت کارش با یک دانش‌آموز نرّه‌خر به این‌جا کشید که «جلوی روی بچه‌ها کشیدمش زیر مشت و لگد و بعد سه‌تا از ترکه‌ها را که فرّاش جدید فوری از باغ همسایه آورده بود، به سر و صورتش خرد کردم. چنان وحشی شده بودم که اگر ترکه‌ها نمی‌رسید، پسرک را کشته بودم.» 

آن طرف دنیا هم همین آش و همین کاسه بود. یک مدیر آلمانی، پس از بازنشستگی، فهرستی از دستاوردهای خود را منتشر کرده بود که بخشی از آن بدین قرار است: «7905 سیلی، 10235 تودهنی، 20989 ضربه با خط‌کش، 124010 ضربه با ترکۀ چوبی، 136715 ضربه با دست، 911527 ضربه با میله، 1118800 پس‌گردنی.» چیزی که عجیب می‌نماید جای خالی توسری، کوفتن استخوان‌های جمجمه با مشت، چلاندن گوش، خودکار لای انگشتان و... و از همه مهم‌تر اردنگی است؛ تنبیهی بس نافذ و سخت سوزناک. جالب است که علی‌رغم چنین وضعیتی، خود معلمان و مدیران مازوخیست هم از مدرسه می‌نالند. حال و روز دانش‌آموزان که دیگر گفتن ندارد.

حالا بحث را کمی فلسفی کنیم! ارسطو کتاب مهیبش، «متافیزیک»، را با این عبارت شروع می‌کند: «انسان‌ها بنا به طبیعت‌شان خواهان دانستن هستند.» اگر این سخن ارسطو درست باشد، آن‌گاه این مسئلۀ بسیار جدی مطرح می‌شود که پس چرا مدرسه و درس و کلاس‌هایش آن‌قدر خلاف طبع است که همگان از آن فراری‌اند؟! یک پاسخ می‌تواند این باشد که روش‌های آموزش و یادگیری مدارس خلاف طبع بشری هستند. مسئله این است که در امر دانستن علاوه بر چه چیزی دانستن، «چگونه» دانستن هم مهم است. اما ارسطو حق داشت که به این امر اشاره نکند، زیرا در آن زمان خبری از سیستم فراگیر آموزش اجباری نبود، آن هم برای کودکان سرخوش و بازیگوش.

امروزه، و از خیلی سال‌ها سال قبل، بیشتر مردم تصور می‌کنند آموزش اجباری کودکان چیزی خوب، مفید و حتی ضروری است. از نظر پیتر گری این باور به‌شکلی وحشتناک غلط است. یافته‌های دانشمندان و پژوهش‌های علمی در این زمینه آن‌قدر زیاد است که آدم تعجب می‌کند چرا اصلاً هنوز مدرسه‌ای هست! آموزش اجباری کودکان بیشتر مانع یادگیری است تا برانگیزنده یا حتی مشوق آن. هر کسی به تجربۀ خودش و حال و روز کودکانش نگاه کند، این مطلب را فوری درمی‌یابد. پس چرا خودمان را فریب می‌دهیم؟

با وجود این، حتی بزرگ‌ترین اندیشمندان تعلیم و تربیت هم کمکی به حل این معضل نکرده‌اند و نمی‌کنند. سهل است؛ آن را بدتر یا دست‌کم حفظ می‌کنند. چرا؟ زیرا قاطبۀ آن‌ها گمان می‌کنند که مشکل اساسی نظام آموزشی را کشف کرده‌اند و حالا باید نظریۀ برساختۀ خود را بر کودکان تحمیل کنند، درحالی‌که مشکل اصلی دقیقاً همین است: آموزش تحمیلی و اجباری. کودکان، مثل هر انسانی، عاشق آزادی هستند و مدرسه هم دقیقاً آزادی آنان را می‌گیرد و عملاً برایشان زندان است. چه کسی از زندان خوشش می‌آید یا در آن رشد می‌کند؟

واقعیت این است که مدرسه مانعی بزرگ بر سر راه رشد و یادگیری کودکان است. اساساً کودکان نیازی به آموزش تحمیلی ندارند؛ زیرا «کودکان تشنۀ یادگیری به دنیا می‌آیند. آن‌ها ذاتاً کنجکاو و بازیگوش هستند، و به شیوه‌هایی اکتشاف و بازی می‌کنند که نحوۀ سازگاری با دنیای فیزیکی و اجتماعی اطرافشان را یاد بگیرند. آن‌ها ماشین‌های یادگیری کوچک هستند. در چهار سال اول زندگی‌شان، بدون هیچ آموزشی، مقداری بسیار زیاد و باورنکردنی از مهارت‌ها و اطلاعات را یاد می‌گیرند. آن‌ها راه رفتن، دویدن، پریدن، و بالا رفتن را یاد می‌گیرند. آن‌ها زبان فرهنگی را که در آن متولد شده‌اند می‌فهمند و صحبت می‌کنند و با استفاده از این زبان خواستۀ خود را بیان می‌کنند، بحث می‌کنند، می‌خندانند، اذیت می‌کنند، دوست می‌شوند، و سؤال می‌کنند. آن‌ها دانشی باورنکردنی در مورد دنیای اطرافشان کسب می‌کنند. تمام این کارها توسط غرایز و انگیزه‌های ذاتی‌شان هدایت می‌شوند. طبیعت این شوق و ظرفیت عظیم برای یادگیری را زمانی که بچه‌ها پنج یا شش‌ساله می‌شوند خاموش نمی‌کند. ما آن را به‌واسطۀ سیستم آموزش رسمی خامو ش می‌کنیم. بزرگ‌ترین و ماندگارترین درس مدرسه این است که یادگیری مانند کار است (که در صورت امکان باید از آن پرهیز کرد) نه یک بازی لذت‌بخش (که کودکان به‌طور طبیعی باور دارند).»

همین‌جا بگویم که این کتاب نک‌وناله و لعنت و نفرین و منفی‌بافی نیست. بلکه کاملاً برعکس، متأملانه و مثبت‌اندیش است. پیتر گری مشکل را شناسایی می‌کند، سؤال اصلی را درست می‌پرسد، پاسخ دقیق می‌دهد و راه‌حلی روشن را پیش پای خواننده می‌گذارد. همچنین، هرچند مختصر، به سراغ تاریخ طولانی آموزش کودکان، از پیشاتاریخ تا دورۀ معاصر، می‌رود و آن را نقادانه بررسی می‌کند.

عنوان فرعی کتاب، که عبارت بلندی هم هست، نگرش و نظریۀ کلی نویسنده را به‌خوبی خلاصه می‌کند: «چگونه با آزاد گذاشتن غریزۀ بازی، کودکانِ ما شادمان‌تر و خودبسنده‌تر و یادگیرندگان بهتری در همۀ عمر می‌شوند.» در نتیجه، حتی بهترین نظام‌ها و دوره‌های آموزشی هم برای کودکان مخرب‌اند؛ دست‌کم از جهت آموزنده بودن به گرد پای بازی نمی‌رسند. انسان به‌طور کلی و کودک به‌طور خاص غریزۀ یادگیری دارد و این غریزۀ قوی در بازی متجلی می‌شود. بازی در واقع یادگیری سرخوشانه است. بنابراین اگر می‌خواهیم کودکان بیشتر و بهتر یاد بگیرند، باید اجازه دهیم بیشتر و بهتر بازی کنند. و این دقیقاً همان کاری است که نظام‌های آموزشی رسمی با جد و جهد تمام می‌خواهند جلوی آن را بگیرند.

ناگفته نماند که هیچ‌کدام از ایده‌ها و نظریات نویسنده بیان سلیقۀ شخصی نیستند، بلکه حاصل پژوهش‌های علمی معتبر هستند. او در جای‌جای کتابش انواع تحقیقات تجربی انجام‌شده را ذکر می‌کند و بر اساس آن‌ها نتیجه‌گیری می‌کند. پایبندی او به پژوهش‌ها آن‌قدر سفت و سخت است که هر جا نتایج تحقیقات احتمالی است، او نیز نظریۀ خود را با همان درجه از احتمال مطرح می‌کند.

نویسنده دربارۀ ایدۀ بازی کلی‌گویی نمی‌کند. او مفصل، دقیق و از جوانب مختلف در بازی و سازوکارش کنکاش می‌کند. بازی چیست؟ چه انواعی دارد؟ ویژگی‌های اساسی آن کدامند؟ چه کارکردی دارد؟ در بازی چه اتفاقاتی می‌افتد؟ چرا بازی نتایجی شگفت‌انگیز به بار می‌آورد؟ تأثیر بازی بر ذهن و روان انسان چیست؟ بازی چگونه باعث رشد فردی و اجتماعی انسان می‌شود؟ این‌گونه سؤال‌ها پاسخ‌هایی درخور و همه‌جانبه می‌یابند، طوری که آدم هوس می‌کند دوباره کودک شود تا، از نو، بیشتر و بهتر بازی کند. این فقط یک رؤیا نیست و نمونه‌های واقعی هم دارد. امروزه مدرسه‌هایی تأسیس شده که مدرسه نیستند! در این کتاب با چند نمونه از این نوع مدارس آزاد شگفت‌انگیز و بسیار موفق آشنا می‌شویم؛ مدرسه‌هایی که کاملاً باب دل کودکان هستند، مثل سادبری‌ولی.

البته کتاب بصیرت‌هایی دارد که به درد بزرگسالان هم می‌خورد و آنان نیز می‌توانند با مطالب این کتاب کیفیت کار و زندگی خود را بهبود بخشند. در نتیجه، گرچه این کتاب در ظاهر و در وهلۀ اول به آموزش کودکان می‌پردازد، اما به نظر من کاربرد آن بسیار بیشتر و گسترده‌تر است و حتی بزرگسالان را هم شامل می‌شود؛ زیرا موضوع اصلی و مبنایی‌اش خود یادگیری، سرشت و سازوکار آن است. این کتاب به ما نشان می‌دهد که لازم نیست یادگیری در چارچوب‌های سفت و سخت و آهنین پی گرفته شود. کاملاً ممکن، بل مطلوب، است که یادگیری در حال‌وهوایی آزادانه و سرخوشانه دنبال شود. لذا بزرگسالان هم می‌توانند با سازوکاری بازیگوشانه علم و فلسفه بیاموزند. فراتر از این، به نظر من این کتاب نوعی راهنما برای زندگی است؛ زیرا در دل آن فلسفه‌ای برای زندگی جای دارد. و این علاوه بر ده‌ها نکتۀ ناب است، مثل این:

«در یک آزمایش، محققان به پزشکان واقعی یک مورد تاریخی را از یک بیماری کبدی (که تشخیص آن بسیار دشوار بود) ارائه کردند. این مورد بیماری شامل اطلاعات گمراه‌کننده‌ای بود که مانع تشخیص اطلاعات مرتبط و رسیدن به راه‌حل صحیح می‌شد. با دادن یک جعبۀ کوچک شکلات به بعضی از دکترها قبل از ارائۀ مسئله به آن‌ها، دستکاری و تغییر حس و حال در آن‌ها انجام شد. آن‌هایی که جعبۀ شکلات گرفته بودند سریع‌تر از دکترهای دیگر به تشخیص درست این بیماری رسیدند. آن‌ها با انعطاف‌پذیری بیشتری استدلال کردند، تمام اطلاعات را آسان‌تر بررسی کردند، و احتمال خیلی کمتری وجود داشت که در مقایسه با دکترهای دیگر، روی اطلاعات اشتباه وقت صرف کنند.» یکی از نتایج کاربردی این آزمایش‌ها این است که برای این‌که پزشکان کبد ما را بهتر جراحی کنند، می‌توانیم از این پس، به‌جای رشوه‌های صد میلیون تومانی، یک جعبه شکلات به آنان هدیه بدهیم. 

 

*دکترای فلسفه