به گزارش جهان نیوز،«ایاز» غلام محبوب سلطان محمود غزنوی بود که بنا به دستورش در دستگاه او به مقام و مکنتی رسید.
در دوران وزارتش به دلیل همین محبوبیت نزد سلطان عزنوی مورد سعایت و بدخواهی درباریان قرار داشت.
او در دوران وزارتش یک اتاق برای خود در نظر گرفته بود و به کسی اجازه ورود به این اتاق نمی داد. فقط خود ایاز قبل از شروع کارش به این اتاق می رفت و مدتی را در این مکان می گذراند و همین موضوع بهانه را بدست بدخواهانش داد.
رقبای حسود وقتی این رفتار وی را دیدند به خیال آنکه او دفینه های زر و سیم را از خزانه برداشته و در این مکان مخفی می کند، نزدِ شاه به بدگویی و سخن چینی او رفتند که چه نشسته ای که ایاز خزانه را خالی کرده و در اتاقی مخفی می کند.
سلطان که به خوی و سیرت وفادارانه ایاز یقین داشت در رد دعاوی آنان حرفی نزد.
در این میان خود سلطان محمود غزنوی نیز بسیار کنجکاو بود که بداند در آن خانه چیست؟ پس روزی دیگر و در حالی که ایاز در حجره اش نشسته بود ناگهان با خدم و حشم وارد حجره ایاز شد و او را در لباس مندرس شبانی و چارقی کهنه (کفش آن دوره) دید.
از ایاز دلیل اینکارش را پرسید که ایاز در جواب گفت: ای سلطان من هر روز قبل از کار به این حجره میآیم و این لباس و چارق را که یادگار دوران شبانی من است را می پوشم تا یادم باشد که چه کسی بودم و از کجا به کجا رسیدم تا خود به غلط نیفتم. امیر با شنیدن این سخنان انگشتری از انگشت بیرون کرد و گفت: بگیر و در انگشت کن تا اکنون وزیر بودی؛ اکنون امیری.
دولتمردان، سیاستمداران، مدیران و به طور کلی همه مسئولان ما نیز که از برکت انقلاب و جمهوری اسلامی و خون شهدا به شان و مقامی رسیده اند، فرصت را برای خدمت غنیمت شمارند.
منبع:
* اسرار التوحید ، صفحه 209
* قصص و تمثیلات مثوی مولوی، صفحه 173 و 174