در دومین روز از جشنواره فیلم فجر سه فیلم «آه سرد» به کارگردانی ناهید عزیزی صدیق و تهیهکنندگی سید رضا محقق، «جنگل پرتقال» به کارگردانی آرمان خوانساریان و تهیهکنندگی رسول صدرعاملی و «یادگار جنوب» به کارگردانی پدرام پورامیری و حسین دوماری و تهیهکنندگی مجتبی رشوند در خانه رسانه (پردیس سینمایی ملت) به نمایش درآمد.
«آه سرد»، کوهی از سرکوب
در خلاصه داستان فیلم «آه سرد» خیلی مختصر آمده است: بها و بهرام در جادهای همراه و همسفر شدهاند، بیآنکه حرفی برای گفتن داشته باشند، بها در فکر انتقام است تا به رنجهایش پایان دهد.
اما واقعیت این است که داستان در این دو کلید واژه خلاصه میشود: «مادر خائن کشته شده» و «پدر قاتل حبس کشیده» و پسری که این میان 20 سال بار این خیانت و قتل را به دوش کشیده است، 20 سال با غم نبودن پدر و مادر بزرگ شده، 20 سال به پدر خشم ورزیده و بر جای خالی مادر اشک ریخته است. همه اینها کوهی از سرکوب و درد و غم و خشم بر شانه پسر که حالا 20 و اندی ساله شده هوار میکند و میخواهد همه را یک باره بر سر پدر که بعد از 20 سال حبس میخواهد به خانه برگردد، خالی کند. پس تا آنجا که میتواند تلخی میکند، حتی چاقو بر او میکشد و پدر که نگران سرنوشت تلخ پسر بعد از قتل است ترجیح میدهد در سرما «مثل سگ بمیرد ولی دست پسرش به خون آلوده نشود».
وقتی از سرکوب و این همه خشم و غم حرف میزنیم به صراحت از وضعیت روحی فرد مبتلا به حرف میزنیم. این سرکوبها بر اساس نظر فروید اگر آگاهانه آزاد شوند، «من ایدهآل» فرد را میسازند و اگر نشوند، فرد را «روانرنجور» میکنند؛ یعنی همان چیزی که پسر فیلم «آه سرد» به آن مبتلاست. این روانرنجوری آن هم چیزی که طی 20 سال عارض شده چیزی نیست که طی یک اتفاق ساده برطرف شود. درست است که خانم کارگردان ترتیبی چیده که این پسر و پدر در ماشین و در جاده در کنار هم باشند و اصلا جاده «نماد» تغییر و حرکت است و این تغییر و حرکت باید در ذهن و روان شخصیت اصلی فیلم رخ دهد تا حاصل «گذشت» از خطای پدر باشد ولی نماهای طولانی تک نفره یا حتی دو نفره و چند جملهای که پسر به افراد دیگر در مسیر درباره پدر میگوید نمیتواند بار 20 سال سرکوب ذهنی را به دوش بکشد. این تغییر بزرگ نیاز به زمان دارد، نیاز به اتفاقاتی از جنس رویا دارد تا باعث آزادشدن سرکوبها شود، نیاز است تا فرصت تحول شخصیتی فراهم شود. هر چند که فیلم به لحاظ تکنیکی قابل قبول است و خصوصا کارکردن در منطقه کوهستانی پر از برف کار را چندین برابر سختتر میکند، دلیل بر عدم استفاده از یک روانشناس متخصص در کنار فیلمنامهنویس نمیشود.
«جنگل پرتقال»، روایت ناکامی
رسول صدرعاملی برای چندمین بار تهیهکنندگی یک فیلم را بر عهده گرفته، تجربهای که در فیلمهای خود نیز داشته است. و باز برای چندمین بار سراغ جوانان و گرفتاریها و آرزوهاشان رفته است، دغدغهای که همیشه در فیلمهای خود نیز داشته است.
«جنگل پرتقال» با بازی میرسعید مولویان که پیش از این در فیلم «تومان» و سریال «خاتون» خوش درخشیده بود در کنار سارا بهرامی که همیشه خوب بازی میکند در نقش شخصیتهای اصلی، سهراب و مریم ظاهر میشوند تا روایتگر روابط دو همکلاسی دانشگاهی باشند. اما مساله فقط این نیست، در حرکتی که سهراب از تهران به تنکابن میکند تا مدرکش رو بگیرد و دوستان قدیمی که تصادفی میبیند یا در برخورد با دانشجویان جدید دانشگاه دارد، گذشتهای مرور میشود که حالا در این برخوردها و دیدارها باید توجیهکننده شرایط امروز او باشند. گذشتهای که همچنان سرکوب موفقیت یک نمایشنامهنویس جوان که کسی قدر او را ندانسته و حرفش را درک نکرده، باشد.
سهراب طی 15 سال بعد از فارغالتحصیلی نمایشنامهای نوشته که برای هیچ کس نخوانده چون فکر میکرده کسی عمق حرف او در نمایشش را درک نمیکند و این باور آنقدر در ذهن او جان گرفته که از همه کس غیر از پدر و مادرش با بغض و حسد یاد میکند؛ از استادش، از همکلاسیاش که الان یک کارگردان تئاتر خوشنام شده و...
اما سهراب فقط یک روانرنجور نیست، بلکه اعتیادش به الکل او را راهی کمپ ترک اعتیاد کرده و مشکلات متعدد روحی برای او به ارمغان آورده است. سهراب اصولا عصبی است، کمی فراموشکار است، کمی دروغ میگوید، کمی تلاش میکند نقش قربانی را بازی کند و حس ترحم جلب کند، اما انگار وقتی در مستی، نمایشنامهاش را برای دانشجویان جدید میخواند و مورد تشویق قرار میگیرد، حالش خوب میشود، با خود واقعیش روبرو میشود، حرکت میکند، بغض و حسدش نسبت به بقیه از بین میرود. باز همچنان این تغییر نیاز به زمان دارد. درست است که زمان فیلم با زمان واقعی تطابق ندارد، به نظر میرسد کارگردان و فیلمنامهنویس برای این تغییر و تحول شخصیت باید تدابیری بیشتری بیانیشند و این تدابیر با حضور یک روانشناس متخصص بهتر شکل روایت داستانی و دراماتیک به خود می گیرند. آرمان خوانساریان که موفقیتهایی در زمینه فیلم کوتاه داشته و همکاریش در چند اثر موفق دیگر مثل «شنای پروانه» و «ابر بارانش گرفته»، باید با وسواس بیشتری کار کند و بیش از این به حضور افراد متخصص در فیلمش بیندیشد.
«یادگار جنوب»، دوگانه عشق و انتقام
جوانترین کارگردانهای سینمای ایران فیلم خوشساختی را با رویکردهای اندکی پستمدرنیستی ساختهاند: روایت غیرخطی یک انتقام یا روایت غیر خطی یک عشق بیتکرار. دوگانهای که به قول کارگردان همیشه همراه همند، عشق و انتقام و این یعنی همچنان با یک موضوع روانشناسانه طرفیم.
روایت اینکه یک عقده و انتقام و خشم چطور خرابیها و تاثیرات بدی در زندگی افراد میگذارد آن هم در رفت و برگشتهایی به گذشته برای اینکه انسجام داستان حفظ شود و مخاطب بتواند آن را دنبال کند، البته کار سختی است. اما نکته مهم «یادگار جنوب» این است که کسی متحول نمیشود، انتقامگیرندهها در یک لحظه دچار تحول شخصیتی نمیشوند و مخاطب را آچمز نمیکنند. دعوای دو دوست قدیمی بر سر یک دختر که خواهر یکی و عشق دیگری است، منجر به دشمنیای میشود که تا آخرین لحظه حضور ادامه پیدا میکند. هیچ حرکت و انتقام خانه خرابکنی آن را کم نمیکند، شاید چون به قول حرّا، زن جنوبی قاچاقچی، عشق پرقدرتتر از انتقام است. وحید (با بازی وحید رهبانی) اینقدر عاشق است که تا پای مرگ میرود و ... (با بازی پژمان جمشیدی) اینقدر خشمگین است که تا پای مرگ میرود و انگار این جمله که رعنا (با بازی الناز شاکردوست) میگوید اهمیتی ندارد: «آینده را به خاطر گذشته خراب نکن» چون هر دو در گذشته ماندهاند.
پایان ناخوش (برخلاف پایان خوش) و تلخ «یادگار جنوب» شاید نکته برجسته آن باشد، اینکه مخاطبش را سردرگم نمیکند تا او را با حس خوب به خانه برگرداند، بلکه او را به فکر وامیدارد تا راه خود را در زندگی و در مواجه با شکستها، انتقامها و عشقها پیدا کند.