نویسنده: ریشارد کاپوشچینسکی
مترجم: بهرنگ رجبی
ناشر: ماهی، چاپ پنجم، 1400
148 صفحه، 65000 تومان
****
اول
«شاهنشاه» کتابی روایتگونه از ماههای پس از انقلاب اسلامی است که ریشارد کاپوشچینسکی روزنامهنگار و شاعر لهستانی از مشاهدات عینی خود نوشته. کاپوشچینسکی که در حدود سی انقلاب را در سراسر دنیا از نزدیک دیده و گزارش کرده است، در پاییز و زمستان 1358 به ایران میآید و حاصل مطالعات و مشاهداتش را در کتاب کمحجمی به نام «شاهنشاه» ارائه میکند. این کتاب اولبار در سال 1393 با ترجمه بهرنگ رجبی توسط نشر ماهی منتشر شد و تا به امروز به چاپهای متعددی رسیده است. نشر ماهی بهغیر از این کتاب دو کتاب دیگر هم از کاپوشچینسکی منتشر کرده است. یکی «امپراتور و بازی امپراتور» که روایت حکومت هایله سلاسی، آخرین پادشاه اتیوپی، است و حسن کامشاد آن را ترجمه کرده و دیگری «یک روز دیگر از زندگی» که گزارش سه ماه جنگ داخلی در آنگولا در سالهای میانی دهه 1970 میلادی است و مترجمش بهرنگ رجبی است.
روشن
مهمترین امتیاز «شاهنشاه» این است که روایتی دستاول از روزهای ابتدایی انقلاب دارد. بعضی از مشاهدات و روایات نویسنده واقعا بکر است مثلاً دیدار از سفارت اشغالشده امریکا در تهران آنهم بهفاصلة دو ماه از تصرف آن. یا روایتهایی که از سطح شهر، مردم انقلابی و کمیتهها دارد. در روزهایی که هنوز یکسال هم از انقلاب نگذشته و آیندة آن تقریباً مشخص نیست. نویسنده با نثری جذاب و با کمکگرفتن از تجربههایی که از مشاهده دیگر انقلابها کسب کرده اوضاع ایرانِ انقلابی را تحلیل میکند. تحلیلهایی که گاهی مواقع پخته و عمیق است و در برخی موارد بهدلیل شتابزدگی و مطالعات ناکافی سطحی است.
کاپوشچینسکی روایتهایش را با ساختاری زیبا و جالب توجه آغاز میکند و پی میگیرد. کتاب بهغیر از مقدمه دو فصل عمده دارد. در فصل اول که حجم بیشتری دارد، نویسنده با اصل قرار دادن یکی از عکسهای معروف تاریخ معاصر ایران روایت خود را آغاز میکند و با انتخاب عکسی دیگر به سوژه اصلی خود یعنی محمدرضا شاه پهلوی و آنچه میخواهد دربارة او بگوید نزدیک میشود. اولین عکس، تصویری از میرزارضا کرمانی، ترورکنندة ناصرالدینشاه قاجار، بعد از دستگیری است. او در حالی که غل و زنجیر بر دست و بر گردن دارد در کنار سربازی ایستاده است. به نقل برخی از منابع تاریخی این سرباز مسن داداشبیک پدر رضاشاه است. کاپوشچینسکی با انتخاب این عکس میخواهد به پیشینة خانواده پهلوی اشاره کند او بعد از این عکس جلوتر میآید و با محور قرار دادن عکسهایی دیگر اشارهای گذرا به وقایع مهم تاریخ معاصر ایران نظیر رویکار آمدن رضاخان، حمله متفقین به ایران، نهضت ملیشدن صنعت نفت و... میکند. نویسنده پس از اینکه در فصل اول اطلاعاتی را که میخواهد، در اختیار خوانندة خود قرار میدهد در فصل دوم به تحلیل و بررسی انقلاب میپردازد و بیش از فصل اول از مشاهدات میدانی خود از ایرانِ انقلابی میگوید. همانطور که پیش از این گفتم برخی از تحلیلهای کاپوشچینسکی بهدلیل تجربیاتش از دیگر انقلابها عمیق و حتی تعجببرانگیز است. او در این فاصله کوتاه که در ایران اقامت داشته به فهم خوبی نسبت به روحیات مردم ایران رسیده. او و نه تصویری کاملاً سیاه از آنها ارائه می دهد و نه تصویری بهتمامی روشن.
تاریک
مهمترین نقدی که میتوان بر «شاهنشاه» داشت این است که نویسنده رویکردی یکسونگرانه به انقلاب ایران و زمینههای به سرانجام رسیدن آن دارد. او عمده دلیل انقلاب ایران را ضعفهای شخصیتی شاه از جمله استبداد و نشناختن روحیات مردمش میداند. نویسنده در بیشتر جاها میخواهد این نکته را القا کند که شاه پول زیادی گیرش آمد، میخواست در مدت کمی با جلب کمکهای خارجی و وارادت محصولات فناورانه و تکنسینها جامعه عقبافتاده خود را به یکی از ملتهای پیشرفته تبدیل کند. البته که یکی از مهمترین دلایل انقلاب، شخص شاه و عملکردشبود ولی نویسنده تاثیر استعمار و کشورهای غربی بهخصوص امریکا را دستکم میگیرد او میگوید که شاه بزرگترین خریدار اسلحه از امریکا بود ولی نمیگوید که امریکا چرا اینهمه اسلحه در اختیار او میگذاشت. شاید یکی از دلایل خوشبینی کاپوشچینسکی به غرب، بدبینی او به شرق در اثر زندگی در یکی از کشورهای بلوک شرق باشد. برخی از تحلیلهای او نیز سست و در برخی موارد برآمده از اطلاعات نادرست او است. در بخشهایی که او به مذهب تشیع میپردازد نشان میدهد که مطالعه و شناخت کافی از اسلام و تشیع ندارد و صرفاً با آوردن این بخش، میخواسته از این مقولة مهم در انقلاب ایران هم حرفی زده باشد. و مواردی دیگر که نیازی نیست که به همة آنها اشاره کنم.
آخر
با وجود تمام ضعفهای احتمالی، «شاهنشاه» کتاب خواندنی است. هم روایتهایش دستاول است و هم نویسندهاش قلمی شاعرانه و توانا دارد در ادامه بخشی از کتاب را میخوانیم. بخشی که نویسنده در آن با کمکگرفتن از تمثیلی بهجا و درست تمام حرفی را که میخواسته در کل کتاب بزند بهصورت خلاصه آورده است:
«تئاتر شاه: شاه کارگردانی بود که دلش میخواست نمایشی در عظیمترین و جهانیترین سطح ممکن به صحنه بیاورد. تماشاگران را دوست داشت. دلش میخواست آنها را راضی کند. اما هیچوقت به طبیعت راستین هنر پی نبرد، فاقد تخیل و بینشی بود که یک کارگردان لازم دارد و فکر میکرد پول و عنوان کافی است. صحنهی عظیمی بنا کرد که میشد همزمان و در جاهای مختلف روی آن بازی کرد. تصمیم گرفت روی این صحنه نمایشی اجرا کند به نام «تمدن بزرگ». لوازم صحنه را با صرف مبالغ سنگین از خارج وارد کرد. همهجور لوازم و ماشین و ابزاری بود؛ کوهی از بتون و سیم و پلاستیک. بسیاری از این اثاثیهی صحنه عملاً اسلحه و مهمات بودند: تانک، هواپیما، موشک. شاه، خوشحال و مغرور، روی صحنه میخرامید و به نغمهها و نطقهای تأییدآمیزی گوش می کرد که از انبود بلندگوها روان بود. نورافکنها روی صحنه میگشتند و همه روی چهرهی شاه با هم تلاقی میکردند. او در پرتوشان میایستاد یا قدم میزد. نمایشی بود تکنفره که بازیگرش کارگردان هم بود. دیگران همه سیاهیلشکر بودند. سرلشکران، وزیران، بانوان سرشناس و نوکرها –دربار معظم- بالای صحنه جا داشتند. طبقات متوسط پایینتر بودند و سیاهیلشکرهای طبقهی فرودست هم پایینتر از همه. تعداد اینها از همه بیشتر بود. به وسوسهی دستمزدهای کلان –شاه بهشان وعدهی انبوهی طلا داده بود- گروهگروه از روستاهای فقیر به شهرها میآمدند...
نمایش همزمان در سطوح مختلفی از صحنه پیش میرود. روی صحنه، اتفاقات بسیاری میافتد. صحنه کمکم پدیدار میشود و نور میآید، چرخها میچرخند، دودکشها دود میکنند، تانکها عقب و جلو میروند، وزیران دست شاه را میبوسند، مقامات دواندوان پی صله میروند، پلیسها اخم میکنند، روحانیون حرف میزنند و حرف میزنند و سیاهیلشکرها دهانشان را بسته نگه میدارند و کار میکنند. جمعیت مدام بیشتر میشود و جنبوجوش هم همینطور. شاه گام برمیدارد، اینجا اشارهای میکند و آنجا انگشت بهسوی چیزی میگیرد، همیشه هم در پرتو نورافکنها. ناگهان آشوب صحنه را برمیدارد، انگار همه نقششان را فراموش کردهاند. بله، نمایشنامه را کناری میاندازند و جملات خودشان را میگویند. شورش در تئاتر!»