حکیم فردوسی، حماسه سرای ایرانی در خانواده ای دهقان (طبقهای از مالکان و زمین داران که کارگزار و مامور حکومت و نگه دارنده و منتقل کننده زبان و فرهنگ ایرانی بودند) زاده شد، از حوادث زندگی و پیشامدهای عمر او اطلاع چندانی در دست نیست اما چون از طبقه دهقانان بوده، به احتمال فراوان به رفاه می زیسته و کودکی و جوانی را در تحصیل علم گذرانده است.
در روزگار جوانی همسری گزیده بود و چنان که از سرآغاز داستان بیژن و منیژه بر می آید، همسرش باسواد و هنرمند بوده و زبان پهلوی می دانسته و از روی کتاب های پهلوی داستان بیژن و منیژه را برای شویش می خوانده است تا او آن را به نظم کشد؛ این واقعه تقریبا مصادف با قتل دقیقی شاعر معاصر با دوره فردوسی است.
دقیقی پیش از فردوسی سرودن حماسه را به امر امیرنوح سامانی آغاز کرده بود، او موظف بود که شاهنامه منثور ابومنصوری را به نظم کشد، ولی از «خوی بد خود» به دست غلامش کشته شد و پس از او فردوسی بر آن شد که کار او را پی بگیرد، اما ماخذ دقیقی را نداشت تا یکی از دوستانش نسخه شاهنامه ابومنصوری را به او داد و فردوسی میان سال های ۳۶۵ تا ۳۷۰ قمری به نظم این شاهنامه منثور پرداخت.
فردوسی در نظم خود از نوشته های دیگران و سخن راویان نیز بهره برده است، فردوسی نظم این داستان ها را نه به امر امرا، که به خواست خود شروع کرد. عشق او به داستان های حماسی و کهن ایرانی روز به روز بیشتر می شد و حتی در مرگ پسرش از سرودن بازنایستاد.
رفته رفته اندوخته اش ته کشید و به قول خود او بزرگی از طوس، که دیر نماند، او را یاری می رساند و پس از او حَیّی بن قتیبه و علی دیلم او را کمک می کردند و پس از آن که این دوستان او پراکنده شدند و او نیازمند و فرتوت شد و از طرفی تبلیغات شاعرپروری محمود غزنوی، فردوسی را واداشت که این اثر سترگ خود را به نام محمود غزنوی کند که هم در پایان زندگی اش تمکن مالی یابد و هم کتابش توسط محمود غزنوی منتشر شود.
نسخه اول شاهنامه در سال ۳۸۴ق. به پایان رسیده و آوازه بی حد یافته بود. در حدود سال ۴۰۰ ق که دومین نسخه را برای اتحاف به محمود غزنوی آماده می کرد، در آغاز و پایان هر دفتری ابیاتی در ستایش محمود غزنوی گنجاند، اما محمود به کتاب او وقعی (اهمیتی) ننهاد. اکثر شاهنامه پژوهان برآنند که چون محمود غزنوی ترک بود و حال و هوای شاهنامه رنگ و بوی دوره سامانیان را داشت که شیفته فرهنگ ایرانی بودند، به مذاق محمود خوش نیامد.
فردوسی را شیعه و حتی اسماعیلی دانسته اند. فردوسی از این برخورد محمود رنجید و او را هجو کرد و به هرات و طبرستان گریخت و در اواخر عمر در زادگاهش سرگرم بازبینی شاهنامه بود، هنگامی که درگذشت، پیکر او به جهت مخالفت معاندانش در باغ شخصی اش به خاک سپرده شد و از همان روزگار کانون دوستداران فرهنگ و زبان فارسی گردید.
به قول نظامی عروضی از فردوسی تنها دختری به جا مانده که صله محمود غزنوی را پس از مرگ پدرش با مناعت طبع نپذیرفت و پس از فردوسی شاعران بزرگ از وی به نیکی یاد کرده اند، نظامی گنجوی او را دانای طوس خوانده و انوری او را خداوند و خود را بنده وی شمرده است و سعدی که ظاهرا در بوستان قصد معارضه با او داشته، بر تربت پاکش رحمت فرستاده است.
فردوسی استاد بی همتای شعر فارسی، بزرگ ترین حماسه سرای ایران و از حماسه سرایان بزرگ جهان است، زبان فردوسی در بیان افکار مختلف ساده و روان و در همان حال به نهایت جزیل و متین است و فردوسی در جهان یک پدیده استثنایی است که توانسته است طی پنجاه و چند هزار بیت زندگی فرهنگی و تاریخی یک قوم را به بیان آورد.