اگر از طرفداران ادبیات کلاسیک هستید، نمیتوانید دنیای غنی و متنوع رمانهای روسی را نادیده بگیرید. از پویایی پیچیدهی خانوادگی برادران کارامازوف گرفته تا عشق پرشور آنا کارنینا، سنت ادبی روسیه برخی از تاثیرگذارترین و محبوبترین رمانهای تمام تاریخ را تولید کرده است. در این مطلب نگاهی به سه رمان معروف ادبیات روسیه -برادران کارامازوف، آنا کارنینا و مرشد و مارگاریتا- خواهیم داشت که خواندن آنها به تمام علاقهمندان به دنیای ادبیات کلاسیک و به طور خاص، ادبیات روسیه، پیشنهاد میشود. این سه اثر همگی سفری به اعماق شرایط انسانی هستند، مضامین جاودانه و شخصیتهایی فراموشنشدنی را در دل خود جای دادهاند و هر سه از شاهکارهای واقعی دنیای ادبیات محسوب میشوند.
کتاب برادران کارامازوف اثر داستایوفسکی
برادران کارامازوف رمانی اثر فئودور داستایوفسکی، نویسندهی روس و از بزرگترین نویسندگان تمام دوران است. کتاب برادران کارامازوف آخرین و احتمالا بزرگترین رمان فئودور داستایوفسکی محسوب میشود. این رمان بر مضامین حوزهی الهیات و فلسفهی مورد علاقهی داستایوفسکی یعنی منشا شر، ماهیت آزادی و میل به ایمان متمرکز است.
این رمان نخستینبار در سال 1880 منتشر شد و داستان خانوادهی کارامازوف را با تمرکز بر روابط میان سه برادر به نامهای دیمیتری، ایوان و الکسی روایت میکند. داستان این رمان در قرن نوزدهم روسیه رخ میدهد و موضوعاتی مانند اخلاق، مذهب، خانواده و شرایط انسانی را بررسی میکند. برادران کارامازوف داستانی پیچیده و چندلایه است و طیف وسیعی از شخصیتها، از پدر زوسیمای متقی و متواضع گرفته تا گروشنکای پرشور و اغواگر را به رشتهی تحریر درمیآورد. داستان حول محور قتل فئودور پاولوویچ کارامازوف و محاکمهی پسر بزرگش، دیمیتری برای این جرم میگردد. در طول مسیر، رمان به زندگی و انگیزههای شخصیتهای دیگر نیز میپردازد و رنجشها، خواستهها و رازهای عمیقی را آشکار میکند. کاوش برادران کارامازوف در موضوع روح انسان و ظرفیت آن برای خیر و شر و همچنین کندوکاو این رمان در ماهیت ایمان و شک، پس از سالها همچنان خوانندگان را به خود مجذوب میکند.
در این رمان با فئودور پاولوویچ کارامازوف مواجه میشویم: پدری ولخرج و شرور که هر چیز نجیبی را به سخره میگیرد و در هر فرصتی دست به فتنهگریهای ناشایست میزند. فئودور پاولوویچ کارامازوف زمانی که پسرانش نوزاد بودند، نه از روی بدخواهی و صرفا به این دلیل که آنها را «فراموش کرده بود» از آنها غافل شد. پسر بزرگتر او، دیمیتری، مردی پرشور است که با پدرش بر سر مسائل مالی جدال میکند و برای جلب توجه زنی شیطانی به نام گروشنکا، با پدرش رقابت میکند. زمانی که فئودور پاولوویچ کارامازوف به قتل میرسد، شواهد غیرمستقیم منجر به دستگیری دیمیتری برای این جنایت میشود.
جوانترین پسر قانونی فئودور پاولوویچ کارامازوف، آلیوشا، یکی از تلاشهای داستایوفسکی برای خلق یک شخصیت مسیحگونه است. آلیوشا به پیروی از راهب خردمند، زوسیما، سعی میکند عشق مسیحی را عملی کند. راوی او را قهرمان واقعی اثر معرفی میکند، اما خوانندگان معمولا بیشتر به برادر میانی، ایوان روشنفکر، علاقهمند هستند.
ایوان، پسر دوم فئودور پاولوویچ، استدلال میکند که اگر خدا و جاودانگی وجود نداشته باشد، «همهچیز مجاز است» و حتی اگر همهچیز مجاز نباشد، او به آلیوشا میگوید که فرد فقط مسئول اعمال خودش است، اما نه در برابر خواستههای خود. با این همه، زمانی که کارامازوف پیر کشته میشود، ایوان، علیرغم تمام نظریههایش، به خاطر اینکه آرزوی مرگ پدرش را داشت، احساس گناه میکند. در ردیابی پویایی گناه ایوان، داستایوفسکی در واقع توجیهی روانشناختی برای آموزههای مسیحی ارائه میدهد. شر فقط به واسطهی وجود چند جنایتکار اتفاق نمیافتد، بلکه به دلیل جوط اخلاقی که تمام مردم با داشتن آرزوهای شیطانی در به وجود آمدن آن مشارکت دارند، رقم میخورد.
رمان آنا کارنینا اثر تولستوی
آنا کارنینا، اثر لئو تولستوی که بین سالهای 1875 تا 1877 در قسمتهای مختلف منتشر شده است، یکی از شاهکارهای ادبیات جهان محسوب میشود. آنا کارنینا یکی از بهترین رمانهای تاریخ و شاهکاری از داستانهای رئالیستی است. کاوش رمان در قلب انسان و ظرفیت آن برای عشق و نابودی و همچنین تصویر واضحی که از جامعه و فرهنگ روسیه ارائه میدهد، آن را به اثری کلاسیک و جاودانه تبدیل کرده است.
این داستان روایت آنا کارنینا، نجیبزادهای متاهل را به رشتهی تحریر درمیآورد که عاشق یک افسر سوارهنظام جوان و خوشتیپ به نام کنت ورونسکی میشود. کشف این خیانت توسط کارنین، شوهر آنا، فقط نگرانی او نسبت به چهرهی عمومی خودش را برمیانگیزد. آنا به خاطر شوهر و پسرش قول میدهد که احتیاط کند، اما داستان به همینجا ختم نمیشود و به شکل غمانگیزی ادامه پیدا میکند.
داستان این رمان در قرن نوزدهم در روسیه میگذرد و موضوعاتی مانند عشق، ازدواج، موقعیت اجتماعی و اخلاق را مورد بررسی قرار میدهد. داستان این رمان پیچیده و چندلایه است و طیف گستردهای از شخصیتها را بررسی میکند. داستان حول رابطهی آنا با ورونسکی و عواقب آن بر ازدواج او و همچنین رابطهاش با پسرش میگردد. در طول مسیر، رمان به زندگی و انگیزههای شخصیتهای دیگر نیز میپردازد و پیچیدگیها و تضادهای طبیعت انسان را آشکار میکند. در نهایت آنا نه به این دلیل که قوانین اخلاقی را زیر پا میگذارد، بلکه به این دلیل که از رعایت ویژگیهایی که معمولا در چنین روابطی توسط جامعهی ریاکارانهای که به آن تعلق دارد، درخواست میشود، امتناع میورزد، مجازات میشود.
کتاب مرشد و مارگاریتا اثر بولگاکوف
مرشد و مارگاریتا رمانی اثر نویسندهی روس، میخائیل بولگاکوف است که بین سالهای ۱۹۲۸ و ۱۹۴۰ نوشته شده است. مرشد و مارگاریتا رمانی طنزآمیز، شیوا و در عین حال اثری فلسفی و نافذ است که با تضاد عمیق و ابدی خیر و شر دستوپنجه نرم میکند. مرشد و مارگاریتا بیتردید یکی از شاهکارهای قرن بیستم محسوب میشود.
مرشد و مارگاریتا بازنگری جسورانهای از داستانهای فاوست و پونتیوس پیلاطس و یکی از آثار کلاسیک اساسی ادبیات مدرن روسیه شناخته میشود. چشمانداز این رمان از زندگی مردم در شوروی دههی 1930 به قدری دقیق است که در زمان حیات نویسندهاش امکان انتشارش وجود نداشته و این کتاب تنها در یک نسخهی سانسورشده در دههی 1960 منتشر شد.
مرشد و مارگاریتا از دیدگاه ادبی، یک شاهکار به حساب میآید و از نظر محتوایی و فلسفی نیز بسیار پرمغز و عمیق است. در این کتاب، بولگاکف با سبکی خاص و با استفاده از تصاویر شگفتانگیز و نمادین، به بررسی مسائلی مانند خودشناسی، قدرت و قدرتطلبی، دین و ادیان، فرهنگ و انسانیت پرداخته است. در کنار این موضوعات، روایت داستان نیز بسیار جذاب و پرهیجان است و با وجود این که در دو دنیا با قوانین و منطق متفاوت روایت میشود، اما در تمام طول مسیر خواننده را جذب میکند.
داستانهای این رمان در دو زمان تاریخی متفاوت اتفاق افتادهاند: یکی در زمان عیسی مسیح در اورشلیم و دیگری در زمان حکومت استالین در مسکو. داستان اول در یکی از پارکهای مسکو آغاز میشود، جایی که دو نفر به نامهای برلیوز، نویسندهای مشهور و بزدومنی، شاعری جوان، با یکدیگر قدم میزنند و در مورد شعری ضدمذهبی و وجود یا عدم وجود خدا و عیسی مسیح صحبت میکنند. برلیوز باور دارد که مسیح هرگز وجود نداشته و تمام آن چه در مورد او میگویند، افسانهای بیش نیست.
در همین حین، غریبهای به نام ولند به عنوان پروفسوری خارجی وارد داستان میشود که در واقع همان ابلیس در جسم انسان است. ولند مرگ سردبیر را به طوری دقیق پیشگویی میکند و این مرگ بسیار زود به واقعیت میپیوندد. تحت تاثیر این پیشگویی، شاعر جوان نسبت به تمام باورهایش دچار تزلزل شده و در بیمارستان روانی بستری میشود و این اتفاق، شروع حوادث عجیبی است که در مسکو رخ میدهند.