به گزارش فارس، در ادبیات سیاسی و اجتماعی ما عبارت «غربگرایی» یا «غربزدگی» از برجستگی و اهمیت خاصی برخوردار است. بسیاری از اندیشمندان و شخصیتهای مطرح فکر و اندیشه ما در پی آن هستند تا چیستی و چرایی غربگرایی در این کشور را فهم و آن را به نقد بکشند. مضاف بر اینکه موضوع غرب و غربگرایی برای این مرز و بوم تنها یک دغدغه فکری و فرهنگی نبوده و سویه سیاسی بسیار مهمی نیز دارد.
در این راستا تصمیم گرفتیم در مورد موضوع غربزدگی و نوع مواجهه فکری و اندیشه ایرانیان با غرب با عبدالمجید مبلغی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گفتوگویی داشته باشیم.
چگونگی توجه به اندیشههای غربی در ایران
به نظر شما موضوع غربگرایی در کشور ایران حاصل سیاست فرهنگی سلطنت پهلوی بوده یا بیشتر یک پروژه فکری و اندیشهای از سوی روشنفکرانی که در فرنگ تحصیل کرده و راه پیشرفت را در پیروی از غرب میدانستند؟
درمورد این صورتبندی و دوگانهای که یک طرف آن سلطنت پهلوی قرار دارد و طرف دیگر تحصیلکردگان فرنگ، گمان من بر این است که میتوان صورت سؤال را کمی فراختر قرار داد و به جای دو حوزه به چند حوزه اشاره داشت. من این درکی که مطرح شد را کافی برای فهم نمیدانم و اساساً معتقدم سؤال را باید فراتر از آنچه که مطرح شد بیان کرد. اما اگر بخواهم با پایبندی به سؤال پاسخ دهم باید بگویم یک بخش توجه به اندیشههای جدید غرب از سوی دودمان و سلطنتهای شاهی در کشور بوده است، چه در زمان قاجار و چه در زمان پهلوی. این رویکرد به غرب در عصر ناصرالدین شاه بدین سو و در عصر پهلوی شدت گرفت. بخش دیگر آن مربوط میشود به جریان منورالفکری و تحولات اندیشهای که در بین برخی از هموطنان ما رخ داد. همچنین بخش دیگر به مسأله ورود آرام آرام تکنولوژی به کشور است چرا که تکنولوژی فرهنگ با خود میآورد که در اینجا مقصود من از تکنولوژی تنها بخش سختافزاری آن نیست بلکه حوزههای مربوط به تکنوکراسی و بروکراسی نیز در موضوع تکنولوژی و ورودشان به کشور از سوی غرب در اینجا اهمیت دارد یعنی آن بخش نرمافزاری تکنولوژی.
از وقایع اتفاقیه تا اینستاگرام در خدمت انتقال مفاهیم غربی به کشور
بخش دیگر مربوط میشود به حضور سیاحان اروپایی در ایران یا حضور ایرانیان در مغربزمین. مسأله حضور اروپاییان در ایران البته مربوط به عصر قاجار نیست و شاید فراگیری این موضوع را در عصر صفوی به بعد بتوان پیگیری کرد که در عصر قاجار به اوج خود رسید. از آن سو حضور ایرانیان در غرب که موجب نقل و انتقال آگاهی های جدید میشود یکی دیگر از عوامل توجه ما به اندیشه غربیست که ابتدا در قالب روابط دیپلماتیک و پس از آن در قامت دانشجویان و محصلین رشد و گسترش پیدا کرد. در نهایت باید به بخشی که از لحاظ رسانهای فعال بود و در انتقال اندیشههای جدید اروپایی در کشور اثرگذاری میکردند توجه کرد. ما از زمانی که روزنامه وقایع اتفاقیه توسط امیرکبیر در این کشور بنا نهاده شد تا الآن انتقال مفاهیم جدید و بهروز را به کشور و میان مردم خود شاهد هستیم.
نگاه سوبژکتیو و اوبژکتیو در موضوغ غربگرایی
اگر بخواهم به زوایای آگاهیهای رقیبی که در کشور وارد شد و در جامعه ما اثرگذاری داشت سر و شکلی بدهم باید بگویم که این آگاهیها از دو سنخ بودن سوبژکتیو یا اوبژکتیو. منظور از سوبژکتیو در اینجا این است که برخی آگاهیها برخاسته از جان مایه درونی ما بود که میخواستیم غرب را فهم کنیم و برخی نیز به شکل اوبژکتیو، بدین معنا که غربیان نیز در پی این بودند تا آگاهیهای جدید را بر ما تحمیل کنند چه به صورت استعماری و چه به صورت فرهنگی. با ملاحظه به آنچه که گفته شد باید بگوییم که در نهاد غرب جدید میل به گسترش و جهانی شدن بود که که این دارای وجوه قابل ملاحظهای است که اگر به آن توجه نکنیم، درک دقیقی از غرب گرایی یا غرب زدگی نخواهیم داشت. برای ادامه باید سوال جدیدی را مطرح کرد تا بتوانم به پرسش شما پاسخ بدهم، یعنی پرسشی که از سوال شما برآمده این است که اساس غرب چیست؟
کانونهای تولید آگاهی در غرب
برای پاسخ به این سوال باید به غربشناسی رجوع بکنیم. موضوعی که وجود دارد به باور من این است که با تاثیرپذیری از شرقشناسی که خود علمی غربیست گمان ما بر آن رفته است که در غرب ما با یک گفتمان یک دست روبهرو هستیم. در صورتیکه چنین نیست و گفتمان در غرب چند لایه است و پارهپاره یعنی در غرب چند کانون تولید آگاهی وجود دارد که خود این کانونها در چند لایه جاری و ساری میشوند.این قضیه بسیار مهم است چرا که نشان میدهد که نگاه ما به غرب آیا صرفاً سرریز آگاهی به جامعه بوده یا خیر ذوق و شوق جامعه ما هم در این قضیه دخیل است.
میسیونرهای مسیحی غربی از کجا سر و کلهشان در ایران پیدا شد؟
یک کانون تولید آگاهی در غرب مربوط میشود به کانون الهیاتی که در امتداد تفکر مسیحی ـ یهودی غربی است که با انگارههای دگماتیسم و متعصبانه خود شرق را درگیر جهالت و کفر میداند البته این را به شکل واضح و عیان بیان نمیکند اما اگر چشم تیزبین داشته باشیم این رویکرد را در آنان خواهیم دید. از دل چنین کانونی بود که جریان میسیونری در ایران رشد و گسترش پیدا کرد. اما رفتهرفته چنین کانونی در خود غرب مورد نقد قرار گرفت و از دل این انتقادات و اصلاحاتی که صورت گرفت کانون تجربهگرای تجددپایه متولد شد که با وجود اینکه به متافیزیک الهیاتی باور نداشت خود از نوعی متافیزیک بهره میبرد.
استعمار غربی در کشور ما متولد چه گفتمانی است؟
پیامد این کانون استعمار بود چرا که در چنین گفتمانی جوامع دیگر ظرفیت تمدنی ندارند و از نوعی بربریت برخوردار هستند در صورتی که ما معتقدیم چنین انگارهای غلط است و جوامع شرقی در گذشته دارای تمدن بوده و بسیاری از ظرفیتهای تمدنی به ارث رسیده به غرب ریشه در تمدن ایران، چین، هند و مصر دارد. دو کانون مذکور دارای روششناسی سخت هستند بدین معنا که معتقدند هر آنچه که در غرب وجود دارد معرِف آگاهی و هر آنچه که در شرق وجود دارد معرِف عدم و فقدان آگاهی است.
اما رفتهرفته در خود غرب نیز انتقادات جدی به وجود آمد و اصلاحاتی صورت گرفت که این تغییر و تحولات اندیشهای کانون دیگری را در مغرب زمین بنا نهاد. کانون جدید رویکرد انتقادی به تجدد و مدرنیته داشته که میتوان یکی از محصولات چنین کانونی را مکتب فرانکفورت نامید. با توجه به آن چیزی که گفته شد وجه تجدد و هجوم غرب را باید در هر سه کانون تولید آگاهی پیگیری کرد. در کانون اول ما شاهد یک مواجهه سخت هستیم که دینورزی غربی را القا میکند. در کانون دوم مسأله تفاوت تمدنی مطرح است و در کانون سوم فضا به سمت تعامل و گفتوگو میرود که البته ثمرات مثبتی هم داشته است. حال در هر سه کانون مذکور لایههایی وجود دارد که در موضوع غرب در ایران حائز اهمیت است: لایه اجتماع، لایه دین، لایه دانش و...
الگوی صحیح روشنفکری چیست؟
چرا جامعه ایرانی در مواجهه با غرب تنها در سطح ظواهر ماند و هیچگاه نتوانست حتی از لحاظ فلسفی هم به عمق غرب رسد و تنها جامعه مدرن ایرانی تقلیدگرانی سطحی ماندند؟
دلیلش را باید در این جست که ما خود را در معرفتشناسی غربی بالاخص معرفتشناسی سخت که مربوط به کانون الهیاتی و مدرنیته میشد مینگریستیم. به عبارت دیگر ما خودمان را از نظرگاه شرقشناسی نگریستیم. در حقیقت باید گفت شرقشناسی برای غربیان کاربرد دارد و آنان برای بازیابی هویت خود مسأله شرق را مطرح کردند که بتوانند مرزی بین خود و دیگران قائل شوند.
در پاسخ به این سوال باید بگوییم که علت توجه به رویکرد شرقشناسانه به خود، عامل اصلی وقوف در ظواهر غربیان است. به عبارت دیگر ما خودمان را با هویت جعلی شرق شناسانه فهم کردیم و از آن هویت تاریخی ایرانی جدا افتادیم و دائماً توجه به غیریت و دوگانگی داشتیم. در صورتی که در تفکر اسلامی مسأله دوگانگی مطرح نیست کما اینکه در روایت است علم را طلب کنید حتی در چین. یعنی نوعی رواداری را ما شاهد هستیم اما در آن نگاه شرق شناسانه دیگر فرقی بین داعش و آخوندزاده وجود ندارد چرا که هویت را در جایی میبیند که دیگری نباشد و دیگری را در جایی میبیند که خود نباشد.
رویکرد صحیح آن است که ما با نگاه نو به سنت خود آن را در تعامل با حوزههای دیگر قرار دهیم و از دل این تعامل دستگاههای معرفتی جدید را خلق کنیم. متاسفانه این پروژه نبود که بخواهد روشنفکری ما پیگیر آن بشود در صورتی که سنت ما در پی آن بوده که با شناخت بر جهان آگاهیهای خود و کشف استعدادها با سایر جهان آگاهیها هم ارتباط و تعامل پیدا کند.