(ادبیات، تاریخ و هرمنوتیک فلسفی)
نویسنده: دیوید کوزِنز هوی
مترجم: مراد فرهادپور
ناشر: هرمس، چاپ اول 1402
292 صفحه، 168000 تومان
آن کس که به فلسفهورزی مدرن عشق میورزد، مشتاق اندیشههای بسیار بیگانهای است که سازوکارشان نمود سازوکار یک ایده، یک تفکر، یک سوژۀ بسیار متفاوت است. او آرمان آزادی را در آگاهی میجوید؛ نه صرفاً به این معنا که این آگاهی چارچوب آزادی ممکن و مفید را مشخص میکند، بلکه به این معنا که آزادی نیازمند رهیدن از محدودیت آگاهی گذشته است. آزادی مستلزم آزاد شدن از آگاهیِ پیشین و نارسا، و رسیدن به آگاهیِ پسین و بهتر است. در این میان، هرمنوتیک در افقگشایی، گسترش بینش، درنوردیدن چارچوبهای قدیمی و پشت سر نهادن پیشفرضها حقیقتاً کمنظیر یا حتی بینظیر است. کسانی که بیتفاوت از کنارش میگذرند، بسی چیزها از دست میدهند. از اینرو، مشتاقان فهم و آگاهی نباید و نمیتوانند آن را نادیده بگیرند. هرمنوتیک فلسفی از این جهت سرآمد همتایان خود است. چراکه بهخودی خود جالب است و کاربردش هم جالبتر. دامنۀ کاربردش نیز گسترهای وسیع را شامل میشود، بلکه همهچیز را در بر میگیرد. با استفاده از آن، خروجی فهم انسان در فهم هر چیزی متفاوت میشود و بازدهی بیشتری پیدا میکند.
هرمنوتیک یک نظریۀ مشخص نیست، بلکه مجموعهای متنوع از دیدگاههاست که با هم تفاوت جدی دارند. در این میان، به هرمنوتیک هایدگر و گادامر، علیرغم اختلافشان، هرمنوتیک فلسفی میگویند. در این کتاب بهطور ویژه هرمنوتیک فلسفی گادامر محور همۀ بحثهاست. عنوان کتاب اندکی ابهام دارد و ممکن است خواننده را به گمانهای بیربط بکشاند. لذا باید روشن شود. منظور از «حلقه» در عنوان کتاب «دور» است؛ همان دور هرمنوتیکی مشهور که میان جزء و کل جریان مییابد. برای فهم کل باید اجزائش را فهمید، اما، از سوی دیگر، فهم اجزاء هم نیازمند فهم کل است. هر جا پای فهم در میان باشد، سروکلۀ این دور هرمنوتیکی پیدا میشود؛ چه فهم یک متن باشد و چه فهم وضعیت هستی بشری. کار این دور هرمنوتیکی ضرورتاً به انتقادی بودن میکشد؛ زیرا ایجاب میکند که شرایط فهم، نقادانه بررسی و کشف شوند. پس، نویسنده اثر خودش را با محوریت دور هرمنوتیکی نگاشته و مسائل و کاربستهای آن را در پژوهشهای تاریخی و نقد ادبی بررسیده است.
مزیت کتاب این است که یکراست به دل موضوع میزند و حاشیه نمیرود. این ویژگیِ پسندیده برای کسانی که با زمینه و کلیت هرمنوتیک فلسفی آشنا نیستند، کمی گیجکننده است. به همین دلیل، مترجم مقالۀ حدوداً سیصفحهای «رسالت هرمنوتیک» از پل ریکور را بهعنوان مقدمۀ ترجمۀ خود آورده است. در این مقاله، ریکور که خود نیز یکی از هرمنوتیسینهای طراز اول است، تاریخچۀ هرمنوتیک را تا برآمدن هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر تشریح میکند.
اما مضمون اصلی کتاب بحثها و نزاعهایی است که حول هرمنوتیک فلسفی به وجود آمدند و هنوز هم ادامه دارند. مسئلۀ اصلی و محوری گادامر این است: «چگونه فهم ممکن میشود؟» در پاسخ به این پرسش پای اموری، همچون تاریخ و سنت و موقعیت مشروط، به میان میآید که ظاهراً ماجرای پردردسر نسبیت را در همۀ زمینهها تکرار میکنند.
یک متن را چگونه باید فهمید؟ روش درست فهم آن چیست؟ هرمنوتیک فلسفی بهطور مستقیم روش و حتی ملاک و معیاری برای دست یافتن به معنای یک متن در اختیار ما قرار نمیدهد. هرمنوتیک فلسفی دانشی است که پیش و بیش از آنکه مجموعهای از اطلاعات و رهنمودها باشد، نوعی نگاه و فهم و بینش است. این نوع آگاهی برای بیشتر افراد غریب است (هرچند دمدست آنهاست). تلقی عموم از علوم باعث شده که از هرمنوتیک فلسفی انتظار داشته باشند مطالب یا روشهایی مشخص و کارراهانداز از جنس پزشکی و تغذیه و تربیتبدنی به آنها بگوید. در مقابل، هرمنوتیک فلسفی شرایط شکلگیری فهم را بررسی میکند. به همین دلیل، هرمنوتیک فلسفی در کنار سایر نظریات فهم متن، برای مثال نظریات ادبیای همچون فرمالیسم و ساختارگرایی و نقد نوین، نیست، بلکه میتواند مقدمۀ نظریات خاصی باشد. این امر از نظر عدهای نقطهضعف هرمنوتیک فلسفی به شمار میآید؛ زیرا مسئله و مشکل اصلی نزاع تفاسیر بر سر معنای متن است. حال اگر هرمنوتیک فلسفی نتواند این دعوای مهم و بنیادین را فیصله دهد، پس اساساً به چه دردی میخورد؟ به عبارت دیگر، ناتوانی ذاتی هرمنوتیک فلسفی از میانجیگری عینی و علمی میان اختلاف تفاسیر آن را در ورطۀ نسبیت معرفتشناختی میاندازد، همان چیزی که اگر نبودش بهتر از بودنش نباشد، دستکم بود و نبودش علیالسویه است. چنین حکمی برای پیروان هرمنوتیک فلسفی بههیچوجه پذیرفته نیست.
از اینرو، نویسنده با پرسشهای متعددی دست و پنجه نرم میکند که اغلب آنها به نسبیت نهفته در هرمنوتیک گادامر ربط دارند؛ برای مثال، چگونه میتوان تاریخمحوری در اندیشه، یا تکثر افقهای فهم را برگرفت، اما در ورطۀ نسبیت نغلتید؟ او میخواهد بهطور کلی از هرمنوتیک گادامر دفاع کند، در برابر مواضع و نقدهای مخالفان که آن را متهم به نسبیت میکنند. چراکه هرمنوتیک فلسفی همانقدر که هوادار دارد، مخالف هم دارد و همانطور که طرفداران بزرگ دارد، منتقدان بزرگ هم دارد. برای نمونه، هیرش با چسبیدن به قصد مؤلف از دور هرمنوتیکی خارج میشود و کاملاً در نقطۀ مقابل موضع گادامر میایستد. فصل اول نظریات هیرش بررسی میشود. و به دلیل همین تقابل، این فصل مقدمۀ خوبی برای فهم بهتر دیدگاههای گادامر در فصل دوم است. فصل بعدی بیشتر به نقدهای دریدا و ریکور، و فصل چهارم به نقدهای آپل و هابرماس اختصاص دارد.
اما در این کتاب نهفقط بهطور مبسوط و مفصل با نقدهای این فیلسوفان آشنا میشویم، بلکه با منتقدان دیگری هم سروکار خواهیم داشت که غالباً در کتابهای مربوط به هرمنوتیک فلسفی از آنها یاد نمیشود؛ زیرا در اصل اهل ادبیات و نقد ادبی هستند و نه فلسفه. نویسنده در فصل پنجم و پایانی به سراغ بزرگان نقد ادبی رفته و موضع آنها را نیز در برابر هرمنوتیک گادامر بررسی کرده و جواب داده است؛ کسانی همچون یاکوبسون، استنلی فیش، هارولد بلوم و رولان بارت. از اینرو، مطالب جالب فراوانی میبینیم. این را هم بیفزایم که خود نویسنده در باب دیدگاههای گادامر ملاحظات انتقادی دارد، اما در کل هوادار آن بینش فلسفی است.
کار دیگری که نویسنده میکند این است که زوایای مختلف فلسفههای اروپایی را، با حداکثر رشتههای ممکن، به زوایای گوناگونِ جریانهای فکری-فرهنگی انگلیسیزبان گره بزند. از این جهت، با اثری مواجهیم که خیل کثیری از مباحث متنوع حوزههای مختلف را جمعبندی و یکپارچه میکند. علاقمندانی که مطالعات پراکندهای در زمینههای مختلف داشتهاند، در اینجا آنها را منظم و بسامان کنار هم میبینند، البته با روابطی جدید و بدیع.
این کتاب کمیاب بود؛ زیرا چاپ قدیم ناشر قبلی از سالهای دور تمام شده بود. اما از جهت محتوا، همچنان کمیاب است؛ زیرا کمتر اثری مییابیم که اینقدر دقت، نقد و نکات خوب را یکجا جمع کرده باشد. علاقمندان به هرمنوتیک فلسفی گادامر آن را بسیار خواهند پسندید. چراکه موضع آنها را بهخوبی تقویت میکند؛ این هم یک نمونه مطلب تقویتی:
«تأمل هرمنوتیکی را میتوان بهمنزلۀ نوعی تأمل تاریخی که از محدودیتهای خود آگاه است، توصیف کرد. گاهی اوقات از برخی تفاسیرِ تز تاریخیگری (نظیر این گفته که "همۀ باورها، ایدهها و نظریههای ما محکوم به تغییر است و تغییر خواهد کرد") چنین برمیآید که باید هماینک عقاید خود را تغییر دهیم. اما این نتیجهگیری بیاعتبار است، زیرا بهسادگی میتوان دید که آن مقدمات چنین نتیجهای به دنبال ندارند. ما بدین دلیل عقاید فعلی خود را باور داریم که فکر میکنیم آنها پشتوانهای دارند یا میتوان پشتوانهای برای آنها یافت. اما این را نیز تشخیص میدهیم که در صورت برخورد با مدارک جدیدِ ناقضِ عقایدمان، باید آمادۀ تغییر آنها باشیم. ولی تا آن زمان هیچ دلیلی برای نفی عقایدی که باور داریم، در دست نیست. این اعتقاد که تمامی اعتقادات با گذشت زمان تغییر میکند، بدان معنا نیست که دیگر هیچ اعتقادی ممکن نیست. تنها نتیجۀ حکم فوق آن است که حقایق ممکن است ابدی نباشند و ما با آگاهی از این امر باید آماده باشیم که اگر دلیل مناسبی برای تغییر یافتیم، عقایدمان را عوض کنیم. این تز تاریخیگری دربرگیرندۀ یک اعتقاد به توان دو، یا "اعتقادی در باب اعتقادات" است (که گاهی برای تمایز از اصطلاحِ "اعتقاد"، "نگرش" نامیده میشود). در هر حال اشتباه "نگرش" با "اعتقادات" و استنتاج نتیجهای نیهیلیستی از آن، مغالطهای بیش نیست. تأمل هرمنوتیکی، تز تاریخیگری را با این حکم ترکیب میکند که قبول تز تاریخیگری ضرورتاً عقاید فعلی را تغییر نمیدهد.»
*دکترای فلسفه