ناگفته‌هایی از شهید مدافع حرم «مصطفی صدرزاده»

  4020801100

آقا مصطفی در خواستگاری گفت به جز همسر یک همسنگر می‌خواهد و پس از خطبه عقد همسرش پرسید مگر جنگ است که همسنگر خواستی؟ مصطفی گفت بله جنگ است، جنگ فرهنگی.

به گزارش فارس، مصطفی در جوانی عاشق یک گمشده‌ بود که هر جا قدم می‌گذاشت در پی یافتن همان بود. شب و روز به مرادش فکر می‌کرد و برای رسیدن به مقصود راه‌های زیادی پیمود. درها به رویش بسته می‌شد اما مصطفی ناامیدی به دل راه نمی‌داد. جثه‌اش درشت نبود اما مردانه و پرهیبت سخن می‌گفت. یلی بود برای خودش.

اگر می‌خواهید «مصطفی صدرزاده» را بشناسید خصوصیات او را از زبان سردار دل‌ها حاج قاسم سلیمانی بخوانید. آنجایی که حاج قاسم تصریح می‌کند: عاشق سید ابراهیم شدم وقتی که صدای بلند و مردانه او را از پشت بیسیم شنیدم.

مصطفی در نگاه حاج قاسم

حاج قاسم خاطراتش از مصطفی را اینگونه تعریف کرده است: «یک جوان تو دل برویی بود، آدم لذت می‌برد نگاهش کند من واقعا عاشقش بودم. این جوان چون ما راهش نمی‌دادیم بیاید اینجا، رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد. زرنگ به این می‌گویند. به ما و امثال ما که دنبال مال جمع کردن هستیم زرنگ نمی‌گویند!»

 

مصطفی در کلام رهبر معظم انقلاب

مقام معظم رهبری در دیدارهای مختلفی از شهید «مصطفی صدرزاده» یاد کرده و او را الگوی نسل جوان معرفی کرده‌اند. ایشان در روز 14 خرداد 1402 در مراسم سی و چهارمین سالگرد رحلت امام خمینی(ره) در سخنرانی خود درباره مصطفی فرمودند: «گاهی اوقات شما می‌بینید از یک روستا یک شخصیت منور و نورانی برمی‌خیزد؛ از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به وجود می‌آید. ما از این مصطفی‌های صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ اینها همه امیدبخش است.»

ضجه و زاری برای رفتن

در سال ۹۲ که موضوع سوریه و جنایات تکفیری‌ها علیه مردم آنجا و هتک حرمت به ساحت حضرت زینب(س) را شنید. به هر دری می‌زد تا خود را به آنجا برساند اما انگار همه درها را به روی او بسته بودند. حتی یکبار به فرودگاه رفت اما باز نتوانست اعزام شود و آقا مصطفی در پی گمشده‌اش همچنان بی قرار بود.

همسرش می‌گوید: «خودمان مصطفی را از فرودگاه آوردیم. گفت می‌خواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند. تعجب کردم. مصطفایی که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود می‌خواهد با کدام دوستش دعوا کند؟ با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز ۳ اندیشه رفتیم. در مزار شهدا با لحن تندی گفت: اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم می‌گویم که شما کاری نمی‌کنید. هرجا بروم می‌گویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، می‌گویم هیچ مشکلی از کسی برطرف نمی‌کنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید... کمتر از 10 روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت و سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.»

 

8 سال در فراق مصطفی

پیرامون شهید و شهدای مدافع حرم به ویژه «سیدابراهیم» هرچه از نکات اخلاقی و آموزنده از جوانمردی ها و ایثارها تحقیق و مطرح شود بازهم جای کار دارد. چراکه این جوانان دهه شصتی که برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) راهی سرزمین دیگر شدند از همین جوانان برومند نسل امروز و از هم سن و سال های خود ما بودند که تنها با چند کیلومتر فاصله از همین شهر در کنار ما زندگی می کردند. 

شهید «مصطفی صدرزاده» با نام جهادی «سیدابراهیم» متولد 19 شهریورماه 1365 در شهرستان شوشتر استان خوزستان است تا 11 سالگی و سالهای جنگ در اهواز زندگی می کرد و سپس در کهنز شهریار به زندگی خود ادامه داد. از ارادتمندان حضرت ابوالفضل(ع) بود و سرانجام در سن 29 سالگی در اول آبان ماه 1394 همزمان با ظهر تاسوعا در سوریه به مقام والای شهادت رسید.

پس از گذشت 8 سال از شهادت شهید مدافع حرم «مصطفی صدرزاده» این روزها و سال ها مطالب بسیاری از این شهید گفته شده است. به مناسبت سالروز شهادت این شهید مدافع حرم، پای سخنان محمد صدرزاده پدر شهید می نشینیم که هنوز هم شنیدن این حرف ها و خاطرات بوی تازگی دارد و درمیان این صحبت ها حرف های ناگفته ای بیان می شود که تکلیف ما را نسبت به شهدا بیشتر می کند. در ادامه صحبت‌های این پدر شهید را می خوانیم.

 

دوران کنجکاوی کودکی

غریزه جستجوگری در بچه ها فعال است و آقا مصطفی دوران کودکی و نوجوانی‌اش شاداب و پرنشاط و فعال بوده و جزو آن دسته بچه‌هایی بود که دوست داشت همه‌چیز را خودشان تجربه کند. دوران کودکی مصطفی در اهواز و منطقه حاشیه بابل مازندران و شهریار طی شد از همان زمان نوجوانانی و یازده سالگی به ورزش هایی مثل شطرنج، شنا، فوتبال و کشتی مشغول بود.

وقتی به شهریار آمدیم، کشتی را ادامه داد و در مسابقه برد و باخت برایش مهم نبود و میگفت: «بردن مهم نیست و دعا کنید که جنبه بردن داشته باشم». ورزش را برای سلامتی روح و جسمش انجام میداد و اکنون این سالن کشتی به نام شهید مصطفی صدرزاده نام گرفته است.

قوه جاذبه مصطفی

یکسری خصوصیات بین شهدا مشترک است و سردار دل ها شهید حاج  قاسم سلیمانی اشاره کردند که اگر می خواهید شهید شوید شهدایی زندگی کنید، این شهدا به معنای واقعی، اول شهدایی زندگی کردند و بعد به شهادت رسیدند. آقا مصطفی هم از دیگر شهدا مستثنی نبود فقط یکسری نکات موجب شد که شهید شاخصی شناخته شود. 

آقا مصطفی، عضو هیچ سازمانی نبود و فقط بسیجی مخلصی بود که دغدغه های فرهنگی بسیاری داشت و همیشه می گفت که این سنگر فرهنگ را باید حفظ کرد و برای این کار از کودکان و نوجوانان شروع می کرد و در مسجد امیرالمومنین(ع) فعالیت داشت که ساخت مسجد هم ماجراهای طولانی دارد.

برای جذب کودکان به مسجد آنها را جذب ورزش و سالن کشتی و کارهای فرهنگی کرد و بچه ها پس از طی دوره های آموزش به مرور زمان به جوانانی رسیدیدند و برای جامعه مفید بودند و این حرکت آقا مصطفی به ثمر رسید و از همین مسجد نوجوانان و جوانان بسیاری پرورش یافتند.

آقا مصطفی تربیت یافته مکتب حسینی است و در این راه نیز اهتمام ورزید و میگفت: «هرچه در این دستگاه نوکرتر باشیم درجه بالاتری خواهیم داشت». این بزرگواران بر کسانی که در مسیر اهل بیت(ع) کمک می کنند حتی کسی که چای می ریزند و کفش جفت می کنند و کتیبه های عزاداری در تکیه ها و حسینیه ها نصب می کنند، توجه دارند. شهید صدرزاده برای تربیت و جذب کودکان و نوجوانان به مسجد و در این مسیر هزینه کرد و نتیجه آن را گرفت.

شهید صدرزاده، قوه جاذبه خوبی داشت، بسیار شوخ طبع و خوش معاشرت بود و در حضور او کسی ناراحت نبود.

 

مراقب باشید بلندگوی هیئت مردم را آزار ندهد

چهارشنبه سوری هم بچه هایی که ترقه داشتند را سمت رودخانه آورده بود تا آنجا بازی کنند و از این صداها مردم اذیت نشوند و حتی زمانی که سوریه بود نیز پیغام فرستاد که مراقب باشید بلندگوی هیئت مردم را آزار ندهد.

آقا مصطفی، فدایی حضرت زینب(س) و خون سیدالشهدا(ع) بود و همسر، فرزند و خانواده خود را فدای دفاع از حرم بی بی کرد.

آقا مصطفی شغل آزاد داشت و استخری اجاره کرد که برای بچه های بسیج نیم بها بود و برای این محل یک روحانی آورد که بچه ها در کنار ورزش و تفریح، مسائل شرعی خود را حل کنند و هر وقت می پرسیدم چرا این کارها را می کنی می گفت دوست دارم سفره ای پهن کنم که دیگران دور آن باشند.

ضجه و گریه برای سفر به سوریه

آقا مصطفی به عنوان بسیجی برای پخت غذای گرم به دمشق و از همان جا برای مبارزه پیش رفت و گفته بود که فقط آشپزی می کند و هر وقت تماس می گرفت می گفت که سوریه است و نگران نباشیم. مصطفی در تماس هایی که با مادرش داشت رضایت ما را جلب می کرد اما از زمان رفتن و برگشتن حرفی نمی زد.

مصطفی در نقش «سید ابراهیم احمدی»

مدتی با برادران عراقی و حزب الله لبنان همراهی کرد و بعد با گروهی از برادارن افغانستانی فارسی زبان که در حال عزاداری بودند آشنا شد و پیش شهید علیرضا توسلی از فرماندهان آنان رفت و گفت که تک تیرانداز است اما چون ایرانی بود نمی شد با این گروه باشد. اما مصطفی به مشهد آمد و ظاهر و لهجه خود را به افغانستانی تغییر داد.

مصطفی صدرزاده با نام جهادی«سید ابراهیم» که شناسنامه ای از شخص افغانستانی به نام سید ابراهیم احمدی بود، نقش بازی کرد و مجدد به سوریه برگشت و گردان را تحویل گرفت و مبارزه کرد. حاج قاسم، از نوع لهجه سید ابراهیم این جوان را شناخته بود و می گفت که عاشق شده.

 

قدم زدن در بیابان پر از تیغ و خار

یک روز آقا مصطفی پوتین های خود را درآورد و در بیابان قدم می زد. همرزمش پرسید: «سیدابراهیم چکار میکنی؟ نیروها درحال نگاه کردن هستند در این بیابان پر از تیغ و خار قدم میزنی»! که در جواب گفت: «می خواهم از مصائبی که بر اسرای کربلا و خاندان اهل بیت(ع) گذشته، من هم مقداری درک کنم» و می خواست اینگونه با شهدای کربلا هم دردی کند تا بتواند راه آنها را برود.

معتقد بود که سربازان امام زمان(عج) باید به همه فنون آشنا باشند و آقا مصطفی حتی پروانه غواصی عمق 30 متر آب های گرم دریا را داشت.

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

در عملیات محرم، یک شب قبل از روز تاسوعا، ماشین آقا مصطفی روشن بود و مداحی پخش می شد که می گفت: «ان شاالله تاسوعا پیش عباسم...» مصطفی هم به سینه می زد. از او پرسیدند می خواهی شهید شوی و گفت: «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد».

شب تاسوعا آقا مصطفی حنا آورد و حنا بندان راه انداخت همرزمانش اول فکر کردند که مصطفی شوخی می کند اما او شروع می کند به وصیت کردن و سفارش می کند که به پدرم بگویید: «دنبال طلب های من نرود و اگر به کسی بدهکارم پرداخت کند و اگر شهید شدم راضی نیستم حتی قبل از کودکی که پیش از من شهید شده، دفن شوم»، « من برای خدا رفتم و از هیچ سازمانی ناراحت نباشید».

شهید عطایی از همرزمان آقا مصطفی تعریف می کرد، صبح روز تاسوعا «سید ابراهیم» در محلی مستقر می شود و دعاهایی زمزمه می کرد و زیارت عاشورا با صدای بلند خواند و وقتی فرمان آمد که جلو بروید و سانت و سانت می زدند، یکی از رزمندگان آمد و از «سید ابراهیم» اجازه خواست که جلو برود اما گفت من جلو می روم و نمی توانم شاهد شهادت بچه ها باشم و چنانچه از معبر عبور کردم، پوشش می دهم که شما بیایید.

 

دل ها گواهی شهادت می داد

نرسیده به مقری که باید می رفتند، تک تیرانداز سینه «سیدابراهیم» را هدف قرار داده و ساعت حدود یک ربع به 12 ظهر درست مطابق همان زمانی که مادرش «آقا مصطفی» را نذر حضرت عباس(ع) کرده بود، به شهادت رسید و نذر مادر در روز تاسوعا ادا شد.

درست همان روز تاسوعا هیئت داشتیم و دل ها گواهی می داد که اتفاقی افتاده. با مادر «آقا مصطفی» آماده رفتن به هیئت شدیم و مادرش گفت امروز تاسوعاست و این روز مصطفی را نذر حضرت ابوالفضل(ع) کرده بودم. دلم لرزید و گفتم چه وقت این صحبت است. هیئت که تمام شد سریع برگشتیم و به منزل عروسم رفتم و دیدم که خیلی بی تاب است. پرسیدم چه اتفاقی افتاده و گفت نمیدانم چه شده، فقط می دانم خبری شده و همگی حالت خاصی داشتیم.

به تدریج و تماس هایی که داشتیم، اخباری رسید که «سید ابراهیم» مجروح شده و تیر به سینه اش خورده که گفتم «انا لله و انا الیه راجعون». کم کم رزمنده ها به همدیگر اطلاع دادند و محل شلوغ شد و حوالی ساعت 9 شب پیامک دادند که «سید ابراهیم» به لقاءالله پیوست. عروسم کنار شهدای گمنام بود و نزد او رفتم و این پیامک را نشان دادم.

بعد شهادت مصطفی را به دست آوردم

بعد شهادت «آقا مصطفی» زنده تر شد و هیچ وقت فراموش نمی شود و این خاطرات همیشه جریان دارد و هر روز با شهید «مصطفی صدرزاده» زندگی می کنیم.

وقتی «آقا مصطفی» شهید شد، متوجه شدم که مصطفی فرمانده گردان بوده و بعد شهادت «آقا مصطفی» را به دست آوردم و هزاران نفر دیگر بعد از آقا مصطفی به جبهه مقاومت پیوستند و در اعتقادات خود محکم تر شدند. روح همه آنها شاد باشد.

شهید مصطفی صدرزاده اولین شهید مدافع حرمی است که وارد این منطقه و بهشت رضوان کهنز شهریار شد و پس از آن شهید سجاد عفتی که میاندار و شهید محمد آژند که مداح هیئت مسجد امیرالمومنین بودند به شهادت رسیدند. شهید آژند زمان مداحی و خاکسپاری شهید صدرزاده به مصطفی گفت که سلام من را به بی بی فاطمه(س) برسان و عاقبت شهادتش را از حضرت گرفت و پیکرش 5 ماه و 15 روز در منطقه ماند و سبک بال آمد.

امیرحسین حاجی نصیری و رضا سلمانی از دوستان مصطفی نیز به درجه جانبازی رسیدند و بیشتر دوستان آقا مصطفی مسجدی و هیئتی بودند.

آقا مصطفی متعلق به کل کشور است

شهید مصطفی صدرزاده متعلق به کل مملکت است و حس خوبی دارم از اینکه حضرت آقا به شهدا توجه و عنایت دارند و در فرمایشات مختلف یاد شهدا را گرامی میدارند و باعث افتخار ماست که نام «آقا مصطفی» را برده اند و مادر شهید نیز در دیدار با رهبری ماجرای نذری که برای حضرت عباس(ع) کرده بود را تعریف کرد و ان شاالله لایق این افتخارات باشیم.

 

آخرین دیدار

آخرین باری که «آقا مصطفی» را دیدیم و هم صحبت شدیم، روز سه شنبه 21 مرداد بود. نان تازه گرفته بود و آمد منزل و گفت که صبحانه را باهم بخوریم و مادرش گفت که ما زودتر صبحانه خوردیم و برو در کنار همسر و فرزندانت صبحانه میل کنید و مصطفی گفت که امروز این توفیق از دست دادم و این آخرین دیدار ما بود. آن شب مصطفی تماس گرفت و گفت: «من سوریه هستم و نگران نباشید».

دیدار با رهبری

حضرت آقا عنایت ویژه به شهدا دارند و توفیقی نصیب ما شد که همراه تعدادی دیگر از خانواده معظم شهدا با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیداری داشته باشیم و بحث نذر مادر در این دیدار تعریف شد و ایشان فرمودند که اینها باید در تاریخ ثبت شود.

انرژی مون را در هیئت خرج کنیم یا در پارتی؟

خاطرات زیادی از فرزندم هست مثلا قبل از ازدواجش بود، وقتی دیر به منزل می آمد و نگرانش می شدم، فکر می کرد همه اهل خانه خواب هستند، آرام کلید می انداخت و در را باز می کرد و وقتی می پرسیدم کجا بودی و چه کار می کردی؟ میگفت: «آقاجان! قربونت برم، توضیح بدم خدمتتون، هیئت بودم. شما پدر من هستی شما بفرما ما که جوان هستیم انرژی مون را در هیئت خرج کنیم یا در پارتی»؟ آنجا بود که من را شرمنده کرد.

این جوان وقتی بزرگ شد و به جبهه رفت و فرمانده گردان شد، یک شب جلوی در منزل با دوستش مشغول رسیدگی به کار منطقه بودند، از در که بیرون آمدم و کیسه زباله را دستم دید و یک دفعه آمد و گفت: «من نوکرت هستم، مگر من مرده باشم که شما زباله ها را می برید و آن لحظه توضیح نداد که فرمانده است. مصطفی هیچ وقت منیت نداشت و حرمت خانواده را حفظ می کرد و دست بوس بزرگترهایش بود و این درسی برای نوجوانان وجوانان است. 

اگر در دستگاه سیدالشهدا(ع) و یا در امر نیک دیگر و برای ملت، کاری انجام دادیم بین خود و خدا نگه داریم و فخر فروشی نکنیم که چه کرده ایم و اگر خدا صلاح بداند آن کار بزرگ شده و دیگران متوجه می شوند. آقا مصطفی تا روز شهادت هیچ گونه منم منم نداشت و همیشه می گفت که خادم هستم و کار میکنم و شهدای گمنامی به کشور بازگشتند که کسی از کار آنها خبر نداشت.

به جز همسر، همسنگر می خواهم

ما مملکتی هستیم که عفت، حیا و حجاب از قرن ها پیش بوده و تاریخ نشان می دهد که مردان و زنان ایرانی پوشش داشتند. آقا مصطفی وقتی به خواستگاری رفت و در توافقات اولیه که صحبت می کردند گفت که به جز همسر یک همسنگر می خواهد و پس از خطبه عقد همسرش پرسید که مگر جنگ است که همسنگر خواستی و مصطفی گفت که بله جنگ است، جنگ فرهنگی است و دشمن دنبال نفوذ و تغییر فرهنگ است.

 

بی قراری برای ترویج فرهنگ 

کتاب «سرباز روز نهم»، کتابی تحقیقی است که از ولادت تا شهادت آقا مصطفی را آورده و کتاب «اسم تو مصطفاست» از زبان همسر شهید است و کتاب های دیگری مانند «یک سبد گل سرخ» به قلم فرزند شهید گودرزی نوشته شده است.

فاطمه سادات افقه، دختر دایی آقا مصطفی است که بیشتر رمان نویسی می کند و از خصوصیات آشنایی داشت که از طرف انتشارات روایت فتح درخواست می شود که کتابی در زمینه شهید «مصطفی صدرزاده» نوشته شود و باتوجه به اطلاعاتی که داشت تحقیقات لازم را انجام داد و کتابی رمان گونه با عنوان « قرار بی قرار» نوشت چرا که مصطفی بی قرار ترویج فرهنگ و رسیدن به وصال و شهادت بود.