نویسنده: جرج اَتوود
مترجمان: پیوند جلالی و آرش مهرکش
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1402
256 صفحه، 150000 تومان
****
«انسان چگونه میتواند خود را بشناسد؟ او چیزی تاریک و نهفته است. میگویند خرگوش هفت پوست دارد، ولی انسان میتوان هفت بار هفتاد پوست بیندازد و هنوز نتواند بگوید این تویی آنطور که واقعاً هستی، و دیگر نمود ظاهری محض نیستی. وانگهی، حفر کردن خود به این شیوه و با خشونت و مستقیم در چاه وجود خود پایین رفتن کاری دردناک و پرخطر است. چه آسان انسان میتواند با این کار به خود آسیب برساند، طوری که هیچ پزشکی نتواند او را درمان کند.» چنین گفت نیچه.
این تازه در حالت عادی است. حال تصور کنید که پای معضلات پیچیدۀ روانی هم به میان آید. در این صورت، شناخت چه پیچیده، چه دشوار، چه بعید مینماید! همین دشواری و پیچیدگی خودشناسی از میان لایهها و ابعاد تاریک روان انسان ارزش و اهمیت این کتاب را نشان میدهد و برجسته میکند و آن را از همتایانش بالاتر میبرد. نویسنده هم استاد دانشگاه است و هم رواندرمانگر بالینی. این کتابش نتیجۀ یک عمر تدریس و تحقیق بهعلاوۀ پنجاه سال تجربۀ کار بالینی است؛ تجربهای که عمدتاً با افرادی سروکار داشته که در مغاک جنون سقوط کرده یا بر لبۀ پرتگاهش بودند. اما همۀ آن تدریس و رواندرمانگری مبتنیست بر دیدگاهی جدید و انقلابی که جرج اتوود آن را «زمینهگرایی پدیدارشناختی» مینامد، یا بگوییم که این دیدگاه در پرتو آن پژوهشها و تجربهها برآمده است. اما علت طرح این دیدگاه جدید چیست؟
جرج اتوود روانشناسیهای رایج و حتی روانکاوی کلاسیک را قبول ندارد. طبیعی است که دیدگاههایشان را در باب مسائل و مشکلات روانی رد کند. نقد مبنایی او بر کل آن مکاتب این است که همگی گرفتار منظر دکارتی هستند؛ منظری که از نظر اتوود کاملاً اشتباه است. مکاتب روانشناسی رایج، از جمله روانکاوی فروید، ذهن را امری بسته و مجزا به شمار میآورند که مستقل از جهان بیرون و دیگران است. پیامد این دیدگاه برای روانشناسی این میشود که مشکلات روانشناختی صرفاً از درون نشأت میگیرند؛ برای نمونه، افسردگی، مالیخولیا و جنون ریشه در اعماق روان خود فرد دارند و به محیط او مربوط نمیشوند. حال اگر جنبۀ فیزیکالیستی یا بیولوژیکی هم به آن بدهیم به این صورت درمیآید که مشکلات یادشده ریشههای زیستی-عصبی دارند و ناشی از ژنها، وضعیت سلولها، ترشح هرمونها، آرایش مولکولها و لرزش ناموزون الکترونها هستند. اتوود اظهار تأسف میکند که در آیندۀ ایدئالِ روانشناسی، این دیدگاههای امروزی مایۀ خنده، تعجب یا تأسف روانشناسان آتی خواهند بود، از بس که از واقعیت بهدورند و بیفایده و حتی گاهی بسیار مضر. ناکارآمدی روشهای متعارف روانپزشکی بهقدری چشمگیر است که حتی برخی از روانپزشکان ممتاز هم از پس مشکلات روانی خود برنیامدهاند و گاه دست به خودکشی زدهاند. نویسنده در این کتاب نهفقط از بیماران روانیاش میگوید، بلکه حکایتهایی دستاول از برخی همکاران روانپزشکش هم تعریف میکند که چگونه درهم شکستند.
اتوود تصریح میکند که به روانشناسی پسادکارتی اعتقاد دارد که بنیانش رد افسانۀ ذهن دکارتی است. مبنای روانشناسی پسادکارتی اتوود این است که همۀ تجربههای فرد، از جمله تجربههای روانی، و حتی جهان او، در یک محیط شکل میگیرند و در بستر ارتباط با دیگران به وجود میآیند. برعکسِ روانشناسیهای کلاسیک و روانکاوی فرویدی، زمینهگرایی پدیدارشناختی اولاً همۀ تجربههای روانی را زمینهمند میداند و ثانیاً آنها را پدیدارشناسانه بررسی میکند. این دیدگاه برگرفته از بینشهای چهار فیلسوف برجسته است: کیرکگور، نیچه، ویتگنشتاین و هایدگر. زندگی و اندیشۀ این چهار نفر و ربط این دو ساحت در هر کدام، موضوع فصل پایانی کتاب، «جنون و نبوغ فلسفۀ پسادکارتی»، است.
نتیجۀ در پیش گرفتن زمینهگرایی پدیدارشناختی، دگرگونی فهم ما از همۀ پدیدههای روانی است؛ یعنی ساختار روان، خودآگاه، ناخودآگاه، رؤیا، تروما، افسردگی، مالیخولیا، خودکشی، چندقطبی بودن و همۀ بیماریهای روانی معنا و دلالتهای دیگری پیدا میکنند. واضح است که در این صورت، نحوۀ مواجهۀ ما با آنها و روش درمانشان نیز کاملاً متفاوت میشود. اساساً یکی از علل موفق نبودن درمانهای روانی متعارف همین است که بر اساس مدل دکارتی به روان انسان میپردازند و زمینهمند بودن پدیدههای ذهنی و مشکلات روانی را نمیبینند. برای نمونه، اتوود تصریح میکند که «این نظریۀ قطعی من دربارۀ افسردگی است: افسردگی معلول اتفاقهای افسردهکنندۀ زندگی ما است.» لذا روش درستِ درمانِ مشکلاتِ روانی میطلبد که بستر، موقعیت و روابط شخص اصلاح شود. در نتیجه، نیاز به همدلی، شفقت، فهم انسانی، گفتگو، فلسفه و تفسیر وجود دارد. و این نیازی کاملاً حیاتی و ضروری است.
از جمله پیامدهای این دیدگاه پاک کردن مرز قاطع میان جنون و سلامت عقل است. در نتیجه، جنون فهمپذیر خواهد شد و سازوکار درونیاش روشن. آنگاه میبینیم جنون در عقل میریزد و عقل از عرصۀ جنون غایب نیست. بنابراین حتی اگر فقط دغدغۀ عقلانیت داریم، باید جنون را جدی بگیریم. در فهم و شناخت جنون نوعی خودشناسی نهفته است. جنون درسهای بسیاری برای عقل دارد.
با وجود اینکه با اثری مواجهیم که یک متخصص طراز اول آن را بر اساس دیدگاهی جدید نوشته، اما هم برای خودیاری و رشد شخصی مناسب است و هم برای یاری دیگران. همۀ مباحث نیز همراه است با مثالهای واقعی از ماجراهای افرادی که مشکلات حاد روانی داشتند. و چه ماجراهایی! همگی جالب، شگفتانگیز، درسآموز و بسیار مفید برای زندگی شخصی خودمان و ارائه به دیگران. این ماجراها حول مشکلاتی میگردند همچون اسکیزوفرنی، مالیخولیا، خودکشی، انواع اختلالات مثل دوقطبی، شخصیت مرزی، هویت گسستی، افسردگی، انواع تروما، هذیان و رؤیا. برای نمونه دربارۀ معضل چندشخصیتی بودن برخی افراد، اتوود مینویسد:
«در کنفرانسی با موضوع تروما و گسست روانی که بهتازگی در آن شرکت کردم، نظر مرا دربارۀ بهاصطلاح اختلال چندشخصیتی پرسیدند. من پاسخ دادم که در مورد تعدد شخصیتها "نظری" ندارم: این پدیدهای است که گهگاه با آن روبهرو میشویم، همین. پرسشگر مصرانه ادامه داد که برخی در رشتۀ ما معتقدند این پدیده واقعی و ناشی از تروماهای سنگین کودکی و معمولاً تجاوزهای جنسی است؛ در حالی که برخی دیگر میگویند افسانهای است که عدهای درمانگر متعصب در کار با بیماران مطیع و تلقینپذیر خود خلق کردهاند. نظر مرا در خصوص این بحث جویا شدند.
من به هیچ پدیدۀ "واقعی" در مورد تعدد شخصیتها اعتقاد ندارم، اگر اصلاً بفهمم منظورشان از این کلمه چیست. اما این ایدۀ بسیار سادهانگارانه را نیز باور ندارم که چیزی "تلقین" بشود. هر دو گزینه اشتباه است: اولی، ماهیتِ بهاصطلاح اختلال چندشخصیتی را منحصراً به بیمار نسبت میدهد و دومی، منحصراً به درمانگری نافذ. تعدد شخصیتها، با همۀ جذابیتش، از تلاقی روانکاو و بیمار حاصل میشود و هر دو در آن سهمی دارند. این پدیده نه کاملاً واقعی است و نه کاملاً تلقینی. شخصی با سابقۀ آسیبهای ناگفتنی و تحملناپذیر، ارتباط فزایندهای را با کسی – هر کسی، ولی معمولاً یک روانکاو – شکل میدهد و بسته به پاسخی که از این ارتباط میگیرد، اثر تروما به شکل شخصیتهایی بهظاهر مستقل شکوفا میشود. البته ممکن است چنین پدیدهای شکل نگیرد و گذشتۀ فرد همچنان مسکوت بماند.»
*دکترای فلسفه