نویسنده:آندره گُرز
مترجم: مصطفی رحیمی
ناشر: نشر نو، چاپ اول 1402
231 صفحه، 130000 تومان
****
آشنایی من با آندره گُرز (1923-2007)، فیلسوف اتریشی-فرانسوی، برمیگردد به همان سالهای دوری که افراد مطالب جالب را از طریق ایمیل برای همدیگر میفرستادند. آن زمان اینترنت بود، اما هنوز خبری از گوشیهای هوشمند نبود و شبکههای اجتماعی را کسی به خواب هم نمیدید. باری، در همان ایام، یکی از رفقا نامۀ عاشقانۀ گرز به همسرش در هشتاد و چند سالگی را برایم ایمیل کرد. نامه آنقدر به دلم نشست که از نویسندهاش سراغ گرفتم تا اگر کتابی، نوشتهای، چیزی از او هست، ببلعم. هرچه گشتم، چیزی نیافتم، جز کتابی از او که اوائل دهۀ شصت به فارسی برگردانده شده بود، با ترجمۀ دکتر مصطفی رحیمی. تجربه نشان داده کتابی که مرحوم رحیمی ترجمه کرده، نمیتواند یک اثر تفننی باشد، بلکه حاوی ضرورتی است که آن را برای ما بسیار مفید میسازد. به همین دلیل پیاش را گرفتم. اما کتاب نه در بازار بود و نه در کتابخانهها موجود. ولی نسخۀ الکترونیکیاش بود؛ که البته من چشم دیدنش را نداشتم. ولی در ذهنم تثبیت شد، طوری که وقتی این اواخر تجدید چاپ شد، فوری آن را بهجا آوردم. خودش بود. خودِ خودِ خوبش بود.
کتاب از سه بخش اصلی تشکیل شده است: «وداع با پرولتاریا»، «قدرت شخصی و قدت تبعی» و «آن سوی سوسیالیسم». نویسنده در بخش کوتاه «پایان سخن» با عنوان فرعی «رشد مخرب و بیرشدی سازنده» آخرین تذکرات را میدهد. مترجم پنج نوشتۀ دیگر از نویسنده را به این کتاب ضمیمه کرده است: چهار مقاله و یک مصاحبه. موضوع آنها، در کل، کار و بیکاری و انواع کار و اثر آن بر کیفیت زندگی است. در پایان، بیستواندی صفحه توضیحات دکتر رحیمی است که برخی از مطالب کتاب را عالمانه، دقیق و ریزبینانه نقد و بررسی میکند. البته در سراسر کتاب نیز هر جا ابهام یا اجمالی هست یا لازم بوده پاورقیهای کوتاه و بلند روشنگری ارائه کرده است؛ نیز خود نویسنده.
گفتنیست که تجدید چاپ این کتاب خارج از موعد نیست یا، به تعبیر عامیانه، تاریخ مصرفش نگذشته است. از قضا، برعکس، امروزه جدیتر، حیاتیتر و ضروریتر شده است؛ زیرا مشکلات و معضلاتی که مسئلۀ این اثر هستند امروزه وخیمتر شدهاند. ما با کتابی بسیار مناسب روبهروییم که نقد حال و کار ماست؛ البته از دریچۀ سوسیالیسم.
طبق مارکسیسم، گسترش نیروهای تولیدی پایههای مادی و اجتماعی سوسیالیسم را میریزد. اما حالا معلوم شده که نیروهای تولید سرمایهداری معاصر آنچنان بسته است که اجازه نمیدهد چنان چیزهایی شکل بگیرد. به همین دلیل، آندره گرز دیدگاه مبنایی مارکسیسم در باب پرولتاریا را رد میکند. از نظر او پرولتاریا نهفقط تنها طبقۀ مهم و مؤثر علیه سرمایهداری نیست، بلکه حتی طبقۀ اصلی هم نیست. به همین دلیل، برای دست یافتن به ارزشها و آرمانهای سوسیالیستی باید با پرولتاریا وداع کرد. البته نقد سرمایهداری بهجای خود درست است. این یکی نهفقط صحیح است، بلکه باید بیشتر و جدیتر و سختتر شود، اما راهحل کارگری کارگر نیست.
گرز نشان میدهد که طبقۀ کارگر این دوران همان طبقۀ کارگر صنعتی معاصر کارل مارکس نیست. در نتیجه، ویژگیها و احکامی که مارکس برای طبقۀ کارگر قائل بود، در مورد طبقۀ کارگر جدید صدق نمیکند. از همه مهمتر، طبقۀ کارگر جدید نه آگاهی انقلابی دارد و نه عمل انقلابی از آن برمیآید. اصلاً با سرمایهداری مشکلی ندارد؛ آن را میپسندد و در آن حل شده است. از اینرو، آندره گرز آن را پرولتاریای پساصنعتی مینامد (در تقابل با پرولتاریای صنعتی کارل مارکس). نتیجه این میشود که آن رسالت تاریخی و انقلابی که زمانی بر عهدۀ طبقۀ کارگر بود، اینک بر دوش طبقهای است که در واقع ناطبقه است. این ناطبقه شامل کسانی میشود که نحوۀ کارشان بیرون از منطق سرمایهداری است و قبله و معبودشان سود و سرمایه نیست. از جملۀ اینان میتوان زنان فرهیخته، دانشجویان حقیقی، هنرمندان و نویسندگان اصیل را نام برد؛ کسانی که خلاف جهت جریان شنا میکنند.
امروزه سمت و سوی زندگی، حتی زندگی کارگران، به کدام طرف است و مقصدش چیست؟ از جهت فردی، مصرفگرایی حداکثری و از جهت کلان و کشوری، تولید حداکثری و بیشینه کردن تولید ناخالص داخلی. اما اینها منجر به نوعی زندگی میشوند که لزوماً انسانی و راحت و معنادار نیست؛ که غالباً برعکس است. نیازهای واقعی، ضرورتهای انسانی، و زندگی آرام و معنادار با منطق تولید سرمایهداری فعلی سازگار نیست؛ منطقی که فقط میخواهد سود و سرمایه را، به هر قیمتی، بیشینه کند، حتی اگر همۀ ارزشهای دیگر قربانی شوند، از جمله کیفیت زندگی انسانی.
پس مسئلۀ اصلی کتاب آن مباحث نظری یا تاریخی مارکسیستی نیست، بلکه ناظر به وضعیت وجودی و حتی انضمامی انسانهای معاصر است (آندره گرز دل در گرو اگزیستانسیالیسم سارتر داشت). مسئلۀ اصلی این است: چگونه باید کار کرد؟ چقدر و چگونه باید کار کنیم تا بهترین زندگی انسانی را داشته باشیم؟ نویسنده برای پاسخ به این مسئله هم به سراغ مباحث مبنایی فلسفی میرود و هم به سراغ اعداد و ارقام و آمار ساعتهای کاری افراد در طول روز و هفته و سال و کل عمر کاریشان.
آندره گرز بدون هیچ تعارف و مسامحهای همهچیز را نقادی میکند. از این نوع مواجهه، بهطور کلی، میآموزیم که نگاه غرب به خودش با نگاه ما به خودمان متفاوت است. یکی از جاهایی که این تفاوت بهوضوح آشکار و برجسته میشود مواجهه با تجربۀ تاریخی منفی است. غرب شکستهایش را از آن خود میداند و آنها را برای خودش درونی میکند. اصلاً غرب آنها را ارث خود میداند. آنها را نفی، انکار، سانسور یا فرافکنی نمیکند. لذا از هر تجربۀ تاریخی شکستخورده درسهای فراوانی میگیرد و آن را مایهای برای فهم عمیقتر و نظریهپردازی بهتر قرار میدهد. همین مدرنیتۀ درخشان پر است از تجربههای بسیار تلخ و شکستخورده که هر کدام میتوانست تیر خلاصی برای جریان پیشروندۀ آن باشد. چیزی که چنین توانی به غرب مدرن میداد و میدهد قدرت نقادی است. تفکر نقدی در مواجهه با هر تجربۀ تاریخی شکستخورده عناصر سره از ناسره را تفکیک میکند و هستۀ ارزشمند آن را به چنگ میآورد و نگه میداد و پرورش میدهد. هیچ تجربهای نه تماماً پذیرفتنی است و نه کاملاً ردشدنی.
درس مهم دیگر توجه به ارزش حیاتی سیاست و چگونگی کنشگری سیاسیِ درست و معنادار است. توضیح اینکه فرهنگ معاصر را، از جهت سیاسی، فرهنگ پساسیاسی نامیدهاند. در این فرهنگ، سیاست دلمشغولی اصلی افراد نیست. مردم نه میخواهند سیاست را عمیقاً بفهمند و نه حاضرند جداً دست به عمل بزنند. به عبارت دیگر، کسی حاضر نیست برای سیاست هزینه کند. برعکس، توقع همه این است که سیاست برای آنها هزینه کند. هیچکس خودش را بدهکار سیاست نمیداند و همه از سیاست طلبکارند. صفت بارز چنین فرهنگی لذتجویی است. افراد به دنبال لذت و رفاه میروند. (هر چند در نهایت سردرگم میمانند.) اما لذتجوییِ جمعی بیمکافات نمیماند؛ زیرا با ارزشهای عدهای دیگر اصطکاک پیدا میکند. گروهی از افراد در برابر این وضعیت واکنش نشان میدهند؛ واکنشهایی گرهخورده با خشم و خشونت و ناامیدی. نتیجه؟ بینتیجه. نیز، بیخاتمه. و هر روز شکل و صورت جدیدی از این گونه واکنشها سر برمیآورد و سرتیتر خبرها را میسازند و گزارش میکنند که...
*دکترای فلسفه