نقش مرحوم هاشمیرفسنجانی در پیروزی انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی، قابل انکار و چشمپوشی نیست و هر تلاشی برای نادیدهانگاشتن او، خیانت به حقیقت و تاریخ خواهد بود. هاشمی را باید از معماران و ستونهای اصلی جمهوریاسلامی قلمداد کرد که با مبارزات خود پیش از انقلاب و تلاشهای وافری که پس از سال ۵۷ و بهخصوص در زمان جنگ تحمیلی انجام داد، نقش بسزایی را در برپایی و حیات نظام جمهوریسلامی ایفا کرد. با این وجود و عیانبودن جایگاه والای مرحوم هاشمی، او واجد خطاهای بزرگی بود که نمیتوان چشم بر روی آن بست.
هاشمی ۶۸ به بعد، ایدئولوژی را وانهاد و با تجدیدنظرطلبی نسبت به مواضع گذشته، چهرهای صرفا توسعهخواه از خود ترسیم کرد؛ توسعهای که عدالت را ذبح، شکافطبقاتی را نهادینه و اشرافیت را تئوریزه میکرد. هاشمی از آن مقطع به بعد و پس از نشستن بر کرسی ریاستجمهوری، نسبتی با گذشته خود نداشت و همانطور که در خطبههای معروف نماز جمعه سال ۶۸ بدان معترف شد، دوران پس از جنگ را عصر نوینی نامید که باید تغییرات اجتماعی واضحی در آن رخ دهد و بنا به ادعاهای او، مقتضیات این دوره «مانور تجمل» است. هر چند که این تعابیر را با بستهبندی دینی و در لوای مفاهیم مذهبی به جامعه عرضه کرد اما همین جهتگیری متفاوت او، مقدمهای بود برای کلیدزدن تغییرات عظیم اقتصادی و اجتماعی در کشور.
زمامداری هاشمی مصاف شد با ریلگذاریهای نوین و پاگرفتن سرمایه سالاری؛ دورهای که مقتضیاتش کلیدزدن پروژه تعدیل ساختاری و جهتگیریهای متفاوتی بود که فرجامی جز تعمیق فقر و بیعدالتی در پی نداشت. هاشمی با گردش به راست و سیاستهای نوین خود، لنگرگاهش را طبقات متوسط و بالای جامعه بنا نهاد چون در منظومه فکری او، این طبقات بودند که موتور محرکه جامعه و توسعه و پیشرفت قلمداد میشدند و بدین ترتیب، مستضعفین که به گفته امام (ره) صاحبان اصلی انقلاب بهشمار میروند، از کانون توجهات کنار رفتند.
تحولات هاشمی به مسائل اقتصادی محدود نمیشد و عرصههای دیگری چون سیاست خارجی را هم در نوردید و این تغییرات برای دولتی که اقتصاد سیاسی نوینی را طرحریزی کرده بود، اجتنابناپذیر بود. هاشمی درصدد ایجاد پلی برای برقراری رابطه سیاسی با ایالاتمتحده بود که هیچ کدام از تلاشهایش بهثمر نرسید و هرگونه حسن نیت دولتش، با رویگردانی آمریکا و دستورات تحریمی بیل کلینتون، رئیسجمهور وقت این کشور مواجه شد. هاشمی در دوره دوم دولتش، بهصراحت از عدم امکان تداوم رابطه سیاسی خصمانه میان ایران و آمریکا سخن و بر پایان این وضعیت تاکید میکرد اما چیزی جز ناکامی عایدش نشد.
بیراهه نیست که بگوییم اقتصاد سیاسی هاشمی، عامل اصلی انحراف انقلاب بود و او دیوار کجی را بنا نهاد که تا همین امروز هم برای بلندتر کردن این دیوار تلاشهای وافری میشود. با این وجود، هر ساله و هنگامه سالگرد فوت هاشمی، بهکرات میشنویم که نیاز مبرم کشور عمل به راه هاشمی است. حتی اخیراً محسن هاشمی، فرزند ایشان در یادداشتی دغدغه مرحوم رفسنجانی را توسعه و از از بینبردن فقر قلمداد کرده و راه نجات کشور را قدم برداشتن در مسیر هاشمی ذکر کرده اما این این روایتی است ناقص و جهتدار. زیرا فقر امروز، ریشه در عمل به سیاستهای دوران هاشمی و حرکت در مسیر ریلگذاریهای غلط دولتش دارد و نمیتوان برای درمان بحرانی چون فقر، به عامل مولد آن کرد.
بهکار بردن چنین تعابیر و ساختن اسطورهای غلط از مرحوم هاشمی، نمیتواند نافی نقش او در رقمخوردن وضعیت کنونی باشد. هر اندازه که رفسنجانی برای انقلاب زحمات بیشماری را متحمل شد اما منظومه فکری او و تجدیدنظرطلبیاش، مصائب بسیاری را بر کشور تحمیل کرد و برای تغییر شرایط، راهی جز اسطورهزدایی از هاشمی وجود ندارد.