«
نوشته: اریک امانوئل اشمیت
ترجمه: سیامند زندی
ناشر: فرهنگ نشر نو، 1402
133 صفحه، 100000 تومان
***
اریک امانوئل اشمیت، نویسنده فرانسوی معاصر، به سبب کارنامهی غنیاش در تحصیلات و مطالعات فلسفی، همواره رویکردی مباحثهای در نگارش آثار نمایشی و داستانیاش داشته است. اما این مسأله باعث نشده که نوشتههای او سخت و عامهفهم نباشند. او اغلب با زبانی ساده به سراغ موضوعاتی پیچیده میرود و به مرور در طی روایتش به این مطالب جذابیت داستانی میبخشد، بهگونهای که مخاطب را کنجکاو و مشتاقِ پیگیری قصه میکند. به خاطر علایق نمایشیاش، حتی رمانهای او هم صحنهای دراماتیک برای رویارویی شخصیتهاست. اشمیت معمولاً دیالوگمحور عمل میکند و کمتر به توصیف صحنه یا بیان درگیریهای درونذهنی قهرمانانش میپردازد. از این دسته مدلهای روایی در آثار متعددش که اغلبشان به فارسی هم ترجمه شدهاند کم نیست و «فرقه خودبینان» از جمله رمانهای اوست که الگوهایی اینچنینی را دنبال میکند.
راوی رمان شخصیتی شبیه به خودِ نویسنده دارد. او محقق فلسفه است و در پی اتمام تزش در موضوعی است که هم چندان مورد علاقهاش نیست و هم کاربرد اندکی در دنیای دانش دارد. شاید همین مطلب است که این محقق را از جستوجو در میان منابع بیشماری که در کتابخانهها و کتابفروشیها میبیند دلزده میکند. مبحثی که در پی رسیدن به نظریهای دربارهی آن است زمان و حوصلهای طولانی میطلبد و او از گشت و گذار در محیط راکد کتابخانه خسته شده و به دنبال راه فراری از این همه کسالت است. به همین منظور به سراغ منبعی تصادفی و غیرمرتبط با موضوع تحقیقیاش در کتابخانه میرود تا به قول خودش کمی تفریح کند.
اما روحیهی شوخطبع و عاشق تفریح راوی، او را وارد هزارتویی از قصههای عجیب میکند؛ هزارتویی که مشخص نیست کدام بخش آن واقعی است و کدام یک ساختهی خیال است. او در کتاب یک نویسنده به نام فوستل دهویر که چیزی شبیه فرهنگ توضیح واژهها و اصطلاحات است به تعبیری برمیخورد که درِ هزارتو را به رویش میگشاید و آن چیزی جز «خودبینی» نیست. نویسنده پس از توضیح معنی واژه مصداقی از یک فیلسوف یا به عبارتی یک مدعی فلسفه میآورد که نمونهی اعلای این موضوع بوده است؛ گاسپار لانگنهارت. این مرد در قرن هجدهم میزیسته و بهیکباره به این نتیجه رسیده که تمام جهان غیر از وجود خودش غیرواقعی است یا به معنی دقیقتر اصلاً وجود ندارد. تنها موجودی که واقعیت دارد خودِ اوست و این مرد گویی هیچ کس دیگری جز خود را نمیتواند ببیند. او در محافل مختلف حضور پیدا میکند و این نظریهاش را با صدای بلند و در نهایت صراحت به گوش همگان میرساند.
عقاید گاسپار لانگنهارت به نظر قهرمان داستان نیز جذاب و قابل پذیرش میآید. او نیز احساس میکند چهقدر با این مردِ خودبین همدرد است و دنیای پیرامون او چهقدر پر از جمجمههایی متحرک، اما خالی از تفکر و تأثیر است. همین مسأله سببساز سفری پر پیچ و خم برای او میشود که طی آن میخواهد به کشف ماهیت مکتب خودبینی که گاسپار لانگنهارت از سردمداران آن است، برسد. مکتبی که در آن گویی جهانی خارج از ذهن و وجود فرد راوی وجود ندارد. همهی واقعیات اعم از مادی و معنوی رنگ میبازند و تنها موجودی که حقیقت پیدا میکند، خودِ اوست؛ انسانی تنها و قائم به ذات که میتواند بدون دیگران و همهی جهان هستی به حیات خود ادامه دهد.
راوی در عالم حقیقت و خیال مدام به دنبال شواهدی برای اثبات اهمیت وجود گاسپار لانگنهارت به عنوان فیلسوفی است که نادیده گرفته شده است. منابع به راحتی به دست نمیآیند و برخی از آنها به دلایلی نامعلوم از بین رفتهاند. گویی در دنیای فلسفه افراد بسیاری بودهاند که این حجم از خودمحوری را برنمیتافتهاند و کوشیدهاند هر گونه اثری از او را در کتابها محو و مخدوش کنند. برخی شرح حالها که شکل منسجمتری دارند نیز او را موجودی سفسطهگر دانستهاند و آرای او را جدی نگرفتهاند.
شخصیت اصلی این داستان تلاش فراوان دارد که به حقیقت لانگنهارت و عقایدش دست پیدا کند. بخشی از منابعی که او معرفی میکند، واقعیاند و بخش دیگرشان ساختهی ذهن نویسندهاند. به طور نمونه ممکن است آنچه دربارهی دیدرو گفته میشود حقیقت داشته باشد، اما برخی نویسندگان و فیلسوفان را نمیتوان در عالم واقع پیدا کرد و به نظر میرسد نویسنده آنها را برای تقویت بار قصه و جلب توجه مخاطب به مسأله خودبینی آورده باشد. مناظرههایی که در خلال رمان اتفاق میافتند نیز برای واکاوی بهتر موضوع است و از بخشهای جذاب آن به شمار میآیند.
اشمیت همواره با مخاطبش مانند فیلسوفی رفتار میکند که مفروضات پایهای فلسفه را میداند و میتواند با کمک ابزارها و شواهدی که او در اختیارش میگذارد دربارهی مسألهای استدلال کند و نتایج رضایتبخشی را نیز به دست آورد. خواندن آثار اریک امانوئل اشمیت به همین دلیل شبیه شرکت در یک مناظرهی جذاب فلسفی است که خواننده نقشی پویا و مؤثر در آن دارد. اما نکتهای که شاید در این میان نباید فراموش شود افتادن در دام سفسطه است؛ دامی که اشمیت گاهی هم برای شخصیتهایش و هم برای خوانندگانش پهن میکند.