نوشته: مهدی مبشری
ناشر: کتاب نیستان، 1402
84 صفحه، 84000 تومان
***
عرفان و روایت، چه به شکل نظم و چه در قالب نثر، از دیرباز در ادبیات فارسی با یکدیگر پیوندی ناگسستنی داشتهاند و نمونه اعلای این پیوند را در متونی همچون تذکرهالاولیا و منطقالطیر میتوان مشاهده کرد. سیروسلوک عرفانی همواره با زبان قصه برای مخاطب عام به مراتب قابل درکتر بوده و از این رو اغلب متونی که در این حوزه نگاشته شدهاند به نحوی بنا را بر داستانگویی نهادهاند. اما گاه کفهی عرفان سنگینتر شده و قصه کمی دورتر از آن ایستاده و متن را به سمت مکاشفه هستیشناسانه برده و گاه بُعد روایی چنان از سویهی عرفانی پیشی گرفته که اثر را به داستانگویی صرف سوق داده است. در ادبیات معاصر نیز نمونههای بسیاری از قبیل آثار ابوتراب خسروی را میتوان یافت که بر این نوع سیر و سلوک تمرکز یافتهاند و شخصیتهای داستانی خود را در مسیر تعالی عرفانیشان واکاویدهاند.
جدا از جنبهی داستانی، مسألهی زبان روایت نیز در آثاری که موضوعات عرفانی دارند، اهمیتی ویژه مییابد. زبانی که نه میتواند آنچنان کهن باشد که از درک مخاطب فراتر رود و نه آنقدر امروزی که از روح حقیقی روایت فاصله بگیرد. نویسنده از این جهت نیز چالشی را پیش روی خود دارد و باید راهی میانه برگزیند تا هم زبان شاعرانه را حفظ کند و هم آن را مطابق با ملاحظات دنیای مدرن تغییر دهد و به نثری برسد که در عین وفاداری به اصول کلاسیک روایت، تازگیِ زبان امروزی را نیز در خود داشته باشد. مهدی مبشری در کتاب «هیچ مگو» علاوه بر گزینش موضوعی با مایههای عرفانی، کوشیده نثری میانه و متناسب با حال و هوای قصهاش را برای روایت انتخاب کند. او به فراخور موقعیت از صنایع ادبی نیز بهره جسته و به جنبههای زیباییشناسی کلامش نیز توجه داشته است.
شخصیت اصلی داستان مردی است که از کودکی دچار معلولیت شده و اکنون از پس دههها همچنان درگیر وقایعی است که در کودکیاش رخ دادهاند و سرنوشت او را به مسیری متفاوت کشاندهاند. از همان آغاز داستان او را در حال جذبهی خاصی میتوان دید که شاید به عرفا دست میدهد. جذبهای که پر از الهام است و در جهتی پیش میرود که معرفت هستیشناسانهی او را بالا میبرد. در این میان صداهای بسیاری میشنود و به سمت حکمتهای خاصی هدایت میشود. در هر قدم از این مسیر قصهای تازه رخ مینماید که او را در تشخیص و تحلیل مسائل زندگی و جهان پیرامونش آگاهتر میسازد.
کلام قهرمان داستان اغلب شاعرانه است و بهگونهای تنظیم شده که مطابق با روحیات مرد شوریدهای باشد که از دنیا و مافیها دل کنده و فقط نظر به غیب دارد. تنها همین منابع الهام ماورایی است که او را به آرامش و غنا سوق میدهد و نیروهایی پنهان او را به سوی تکامل معنوی رهنمون میشوند. راهی که لزوماً با تعقل و منطق طی نمیشود. ترجیعبند اغلب بخشهای داستان نیز همین است: «بس کن آیت، آیت این را برمخوان/ عشق خود تفسیر آیت میکند.»
قهرمان داستان مدام از سمتی ماورایی مورد تحذیر و انذار قرار میگیرد که راه رسیدن به حقیقت از جادهی عشق قابل عبور است و برای درک یک آیه نیازی به تلاش افراطی در تفسیر عقلانی آن نیست، بلکه باید از عشق مدد جست و مسیر را برای تعالی از راه قلب هموار کرد. به همین خاطر است که شخصیت کلیدی داستان میکوشد زمینه را برای دریافت قلبی فراهم کند تا از این طریق به ابهامهایش پاسخ دهد. اغلب این ابهامها به راحتی در دنیای تعقل و استدلال قابل حل نیستند و نیاز به چراغی از غیب دارند تا برطرف شوند. قهرمان قصه هم سعی دارد تا اجازه عبور نور را به دلش بدهد و هرآنچه که ممکن است این چراغ را تیره و مکدر کند از خود براند.
زندگی روزمرهی شخصیت اصلی داستان نیز کاملاً با سیرو سلوک عارفانهاش هماهنگ است. در طی روز مدام مانند کسی است که روزه دارد و به اعتکاف نشسته است. پیرزنی که با او زندگی میکند و بیبی نام دارد نگران و مراقب احوال اوست و یکی از اصلیترین راههای ارتباط او با جهان بیرون است. بیبی علاوه بر اینکه مادری دلسوز و همراه است، نقش پیر و مرشدی دانا را نیز برای شخصیت اصلی داستان ایفا میکند.
علاوه بر قصهی مرد و بیبی که در زمان حال جریان دارد، راوی سوم شخص به سفرهایی معنوی اشاره میکند که برای قهرمان داستان اتفاق میافتد و متعلق به زمانهای بسیار دور است. این سفرها از جنس همان سلوکهای عرفانیاند که در زمان شعرایی همچون عطار و فیلسوفانی همچون سهروردی رخ دادهاند و به موازات داستان اصلی پیش میآیند و بخشی مهم از سیر و سلوک شخصیت اول این کتاب را میسازند. به علاوه هرچه شخصیت محوری داستان بیشتر در دل ماجراها پیش میرود، در حواشی زمان حال نیز ماجراهای عجیب و غریبتری برای او رخ میدهد. وقایع عموماً دست به دست هم میدهند تا مرد را از تمرکز و خلوت با خود باز دارند و او میکوشد با موانع سیرو سلوکش به مبارزه برخیزد و راه خود را به سوی کشف حقیقت حفظ کند.
«هیچ مگو» روایتی چند لایه دارد که موجب میشود ذهن مخاطب در ابعاد متفاوتی از زمان گذشته و حال در رفت و آمد و تجزیه و تحلیل باشد. به فراخور آن حالات عرفانی که قهرمان تجربه میکند نیز رویدادهای متفاوتی پیش میآید و زبان روایت که نویسنده کوشیده ملاحظات کلاسیک ادبیات عرفانی و نیز عناصر مهم نثر داستانی امروزی را در آن با هم بیامیزد، بر پیچیدگی این اثر میافزاید و از آن رمانی میسازد که دشواریهای خاص خود را دارد؛ دشواریهایی که حاصل پیوند موضوعی عرفانی با روایت داستانی امروزی است و قدرت تشخیص و کشف حقیقت را در مخاطب مدام به چالش میکشد.