گروه تعاملی الف - عبداله اخوی:
من هم مانند میلیونها هموطن کشورم در سوگ کشته شدن سید ابراهیم رییسی به شدت غمگینم. بغضی که هر از چند گاهی پس از فشردن گلویم راه به چشمانم باز کرده و آنها را بارانی میکند هنوز هم با من است. من هم آن شب دراز را بین خواب و بیداری به صبح رساندم. فارغ از نوع نگاهم به این مرد و این که حتی بعد از کشته شدن مظلومانهاش اگر بر فرض محال دوباره با دم روح القدسی و نفس عیسایی مجددا برخیزد هم، به ریاست جمهوری به وی رای نخواهم داد، او را قلبا دوست داشته و ستایشش میکنم.
به شدت غمگینم و میگریم نه به این دلیل مضحک که شاید جوگیر شدهام یا از موضعی انفعالی به اصل رفتارهای پوپولیستی درونم که در ذات و خمیرمایهام بوده و تاکنون پنهانش می کردهام بازگشتهام و نه از این روی که مصداق "گر خواهی نشوی رسوا همراه جماعت شو"، برآنم تا به خیل میلیونی این جماعت سوگوار بپیوندم. نه هیچکدام اینها و دیگر تفاسیر مشابه دیگر نیست. من نیز همچون قطرهای کوچک به رود خروشان و پرحجم مردم کشورم پیوسته ام و خود را در آغوش جریان عاطفی و پر مهری افکندهام که دارای اصالتی ملی و دینی است.
راستش میخواهم بگویم مردهشور این خیال وهم انگیز تاریک دنیایی و نگاه خود برتربینی ببرد که مدام در گوشمان زمزمه میکند تو بهتر میفهمی. تو بیشتر میدانی. تو بز اخوش نیستی. تو مثل این جماعتی که دنباله روی چوپان هستند نیستی. تو از آنها نیستی چون متفاوتی. تو فرهیختهای. تو خیلی کتاب خوانی. و و و... . خلاصه تو چنان و چنینی که نپرس.
تصمیم به داناتر بودن با هر روشی به خودی خود یک موضوع است و احساس کاذب و فریبنده داناتر از دیگران بودن وجه مستقل و متمایز دیگر ماجراست. چشم فروبستن عمدی بر دیدن رفتارهای جمعی و پرمخاطب اجتماعی همچون عزاداری و ابراز تالمات روحی هموطنان در سوگ از دست دادن برخی مردان دولتمرد، به نوعی یادآور فریاد و سوت و سروصدای قوم سیاهکار کوفیان برای نشنیدن و ممانعت از رسیدن صدا و کلام حق و مظلومیت حجت خدا در صحرای نینواست. با این تفاوت که آنان با فریاد و هلهله و اینان با عامدانه سکوت کردن و ندیدن، چشم وگوش بر حقایق بستهاند. این که خود را نسبت به همه شئون متداول اجتماعی پاستوریزه نمودن و در دوری از مناسبات رایج، کناره مدام گرفتن، روی سیاه سکه تقلبی واقعیات موجود است و دیری نمیپاید به پشت سرت که برگردی میبینی سالهای مدیدی را به بلندای عمرت در حصار پیلههای خودتنیدهای به سر بردهای که تو را دربند خودبرتربینی و در ایجاد تفاوتی به ظاهر دلنشین با دیگران، زندانی میلههای نامرئی به ظاهر دانایی کرده است.
بنابراین در گذران این ساعات تلخ نه تنها مانند معدود هموطنان ساکن در داخل و یا خارج از کشورم که یا احیانا شادند و یا تظاهر به شادی میکنند و نهایتا یا خود را به بیتفاوتی زده و وانمود میکنند که مرگ رییسجمهور کشورشان نه تنها اصلا برایشان مهم نبوده و دخلی به آنان ندارد بلکه خیلی خوب هم شد که یکی کمتر شد، احساس غمی اندوهبار بر قلبم سنگینی کرده و به گونهای زاید الوصف هوای گریه دارم.
از سید ابراهیم رییسی و پایانبندی بارانی آخرین صفحه دفتر زندگیاش فاصله نگیرم. در طول سالهای فعالیت روزنامه نگاری و خبرنگاریم بارها و بارها هم سفر روسای جمهوری به ویژه هاشمی رفسنجانی و خاتمی بودهام آن هم در پروازهای پرخطر با هلیکوپترهای شینوک که هنوز پس از سالها خوفناکی آن پروازهای کاری را به خاطر داشته و از یاد نخواهم برد. چیزی که آن دو را با این آخری به نظرم متمایز میکند نوع رفتار و نگاه آنها در طول این سفرهای کاری است. آنها تن به انجام رنج سفر و سختیهای ذاتی آن داده بودند تا برنامهای که دیگر مدیران زیردست برای رییسشان تدارک دیده بودند را به سرانجام رسانده و در پایان نیز بگویند این پروژه به خوبی اجرا شد و بر سر مردم و کشور منت بگذارند که دولت ما بود که موفق به انجام این کار بزرگ شد نه دیگران.
به خوبی حس و حال سرد و یخ زده بوروکراسی غالب و اداری آن سفرها را به خاطر دارم. اما این یکی با شوق و شور زایدالوصفی پیشگام و جلودار سایر دولت مردان و مدیران فرودست به سوی اجرا و به سرانجام رساندن طرحهای ملی و محلی گام برداشته و با چهرهای برافروخته از ذوقی به پاکی و لطافت کودکان در نیل به آرزوهایشان از درون شاد بود. او خود و دنیای اطرافش را به کلی فراموش کرده و قلب و جانش را در گروی آن لحظاتی گذارده بود که توام با روشن شدن موتوری و چرخیدن چرخی حتی در کارگاه و کارخانه ای تا پیش از آن متروک و خاموش بود.
هنوز هم بر این عقیده و باورم که اگر رییسی دوباره نیز داوطلب پست ریاست جمهوری گردد به وی رای نخواهم داد ولی حجم انبوه انتقاداتم از کارکرد دولت او به هیچ وجه در تقابل با اعتقاد قلبی و باور حقیقیام از اعتراف به صداقت و اخلاص غیرقابل مقایسه وی با سایر روسای جمهور دوران اخیر کشورم نیست. او یتیمی درد کشیده و قدکشیده در کوچههای فقر و نداری مشهد بود که به زعم خود با تمام وجود دغدغه کاستن غم مردم دردمندی را داشت که درهمین کوچه و بازار ساکنند و صاحب این صفت بارز، یعنی یک رویی و مخلص بودن، گنجی است که به اسانی به دست نیامده و همه کس توان ادعای داشتنش را ندارند.