بشر تاكنون در آيين حكمراني به لحاظ گونهشناسي منشأ مشروعيت حكومت، وراثت، نژاد، طبقه، سرمايه و رأي مردم را تجربه كرده است. هيچ يك از اين گونهها نتوانسته او را به عنوان يك حكمرانی خوب راضي كند.
مردمسالاري ديني در شمار هيچ يك از اين گونهها به حساب نميآيد.
آنچه در مردمسالاري ديني منشأ مشروعيت محسوب ميشود «علم»، «عدل» و «اخلاق» است. انسانها هرچقدر به اين مفاهيم عملي و نظري نزديك شوند ميتوانند ادعاي مشروعيت الهي و مردمي و حكمراني خوب كنند.
حقيقت مردم سالاري ديني سلطنت «علم» به معنای دقیق کلمه، سلطنت «فقه» آنچنان که امام خمینی می فرمایند، سلطنت «عدل» و سلطنت «اخلاق» و فضايل انساني است.
آنچه امروز نظام جمهوري اسلامي را در جهان يك نظام بيبديل ساخته همين صفات است.
در جمهوري اسلامي سلطنت فردي براساس وراثت و نژاد معنا ندارد.
بالاترين سطح حكومت به گونهاي نصب يا انتخاب ميشود كه صفت وراثت و نژاد در آن تأثيري ندارد. امامين انقلاب يكي از خطه خمين و ديگري از خطه خراسان، ظهور و برگزيده شدند. طبقه اجتماعي نيز در اين گزينه اثري ندارد. روحانيت يك طبقه به معناي طبقه فرادست و فرودست نيست. جزء كارگران يا كارمندان يا طبقه كشاورز و ... نيست. اگر طبقهبندي را درست معنا كنيم جزء طبقه علما و دانشمندان هستند كه ميتوانند از هر طبقه اجتماعي به معناي عادي كلمه باشند. سرمايه و سرمايهداري منشأ مشروعيت آنها نيست آنها التزامي به تضمين صيانت از سرمايه يك طبقه خاص را ندارند. بلكه بايد به دوري از زخارف دنيا مشهور باشند و به اصطلاح زي طلبگي خود را حفظ كنند.
منصب آنها در هر يك از لايههاي حكمراني ربط به لباس آنها ندارد. بلكه ربط مستقيم به «علم»، «عدل» و «اخلاق» آنها دارد.
تعريف حكمراني به معناي سلطنت «علم»، سلطنت «فقه» در برابر تعريف حكمراني به معناي سلطنت «جهل» قرار دارد.
آنچه بشر را به وادي جنگها، كشتارهاي جمعي، تبهكاريهاي سياسي و اجتماعي و اقتصادي كشانده است، سلطنت «جهل» است.
آنچه سرمايه داري را به وادي قتل و جنايت و جنايات جنگي كشانده است «كبر»، «حرص» و «طمع» است.
به همين دليل فيلسوفان سياسي غرب اساس تئوريپردازي خود در باب حكمراني را بر مبناي اين تعريف از انسان گذاشتهاند كه؛ «انسان گرگ انسان است» يا ويژگي مهم انسان را «روباه» صفتي او دانستهاند.
آنها معتقدند انسانها چون گرگ همديگر را پاره ميكنند يا در خوشبينانهترين حالت چون روباه به هم كلك ميزنند و همديگر را فريب ميدهند و درصدد آنند كه جيب همديگر را بزنند.
اساس كاخ مدرنيته در باب نظريهپردازي حكومت همين تعريف از انسان است. آنها بر مبناي اين تعريف به سوسياليزم، كاپيتاليسم و فاشيسم رسيدند. پيروان اين مكاتب در قرن 19 به غنيسازي تفكرات خود پرداختند و در نيمه اول قرن بيستم چون گرگ به جان هم افتادند و ميليونها انسان را در 5 قاره جهان به كام آتش و مرگ كشاندند.
اين جماعت در نيمه دوم قرن بيستم به جنگ سرد رسيدند و ادامه خونريزي را تحت همين عنوان تداوم بخشيدند.
جمهوري اسلامي در نيمه دوم قرن بيستم از ميان كشمكشهاي قدرتهاي جهاني سربرآورد و با طرح مردمسالاري ديني اساس و بنيانهاي حكمراني با بنمايههاي مدرنيته را به چالش كشيد.
نتيجه اين چالش، فروپاشي اردوگاه سوسياليزم و در آستانه فروپاشي قرار گرفتن جهان سرمايهداري است.
در مقدمه قانون اساسي آمده است: «حكومت از ديدگاه اسلام تبلور آرمان سياسي ملتي است كه به خود سازمان مي دهد تا روند تحول فكري و عقيدتي خود را به سوي هدف نهايي، حركت به سوي الله بگشايد.»
لذا در اصل 56 قانون اساسي تصريح شده است:
«حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعي خود حاكم ساخته است. هيچ كس نميتواند اين حق را از انسان سلب كند و يا در خدمت منافع فرد يا گروهي خاص قرار دهد. »
آنچه رئيسجمهور محترم در جريان فعاليتهاي تبليغاتي خود قبل و بعد از انتخابات بارها تصريح كرده، پايبندي به قانون اساسي و التزام به مباني حقيقي مردمسالاري ديني است. پافشاري او بر كار «كارشناسي» در يك نگاه خوشبينانه تأكيد بر «سلطنت علم» است نظام دانايي كشور در حوزه و دانشگاه بايد پاي كار عملياتي اين هدف مقدس بيايد تا فاصله نظام مقدس جمهوري اسلامي با نظامهاي ديگر و متعارف جهان به خوبي تبيين شود.
فاصله دولت و ملت با تضمین سلطنت «علم» و «عدل» و سلطنت «فقه» در حکمرانی به تدریج کاسته خواهد شد.