(افشای سیاست آمریکا در کشتار کمونیستها)
نویسنده: وینسنت بِوینز
مترجم: شهریار خوّاجیان
ناشر: انتشارات ققنوس، چاپ اول 1402
463 صفحه، 290000 تومان
***
جزو جزمیات تاریخ معاصر است که دوران جنگ سرد، در رقابت میان اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحدۀ آمریکا، دوران ظلم و ستم کمونیستهای شرقی و مقاومت قهرمانانۀ لیبرالهای غربی بود. و در ستایش این رشادت غربیها حماسهها سرودهاند. اما این فقط یک جزم تاریخی است. منظور این نیست که آن تقریباً نیم قرن دوران ظلم و ستم کمونیستها نبود. بود؛ اما فقط این نبود. آمریکا هم در این زمینه کم نگذاشت و حتی در مواردی دست شوروی را هم از پشت بست. نمونۀ جنگ ویتنام مشهور است. اما این صرفاً یکی از نمونهها بود. احتمالاً بهعلت شکست رسوا و مفتضح آمریکا برملا شد، ولی نمونههای دیگر مکتوم ماندند تا چهرۀ مثبت آمریکا خراب نشود. و البته این نمونههای دیگر کم نیستند، اما متأسفانه بهشکل عجیبی پاک و فراموش شدهاند.
واقعیت این است که آمریکا در برخی کشورها به بهانۀ مقابله با کمونیستها، بهشکلی گسترده و نظاممند دست به کشتار غیرنظامیان زد. این امر، علاوه بر اینکه بهخودیخود یک جنایت بزرگ علیه بشریت است، پیامدهایی درازدامنه هم داشت و دارد، طوری که به جهان امروز هم سروصورت فعلی آن را داد. به عبارت دیگر، ما در این زمینه با یک رویداد جزئی و محدود تاریخی سروکار نداریم. به همین دلیل، شناخت این امر کلی و کلان نیاز به یک بررسی چندبعدی، بلکه همهجانبه دارد. اما مشکل آنجایی مضاعف میشود که اسناد و مدارک کمشمار و بیرون از دسترس باشند. ارزش کار وینسنت بوینز، نویسنده و روزنامهنگار جوان آمریکایی، اینجا روشن میشود. او تلاشی سترگ برای آشکار ساختن ابعاد و گسترۀ موضوع انجام داده است، طوری که به هر گوشهای سر زده و نهایت بهره را از هر ردپایی برده است.
مسئله را میتوانیم به این صورت مطرح کنیم. آمریکا پیروز جنگ سرد بود؛ جهان سوم هم غالباً به آغوش سرمایهداری آمد. اما چگونه؟ پاسخ رایج این است که آن کشورها با اختیار خودشان چنان گزینهای را انتخاب کردند، زیرا بهتر و کارآمدتر بود. اما در این کتاب میبینیم که اصلاً اینطور نیست و آمریکا با زور و ظلم آنها را به سوی خود کشید. بارزترین نمونهها دو کشور جنوبی در دو قارۀ غربی و شرقی بودند.
در آن زمان، اندونزی و برزیل کشورهای پیشتاز جهان سوم بودند و میخواستند راهی غیر از راه شوروی و آمریکا در پیش بگیرند. اتحاد جماهیر شوروی البته به آنها کاری نداشت، اما آمریکا نگذاشت و با مداخلۀ قهری، نظامی، و حتی تروریستی، آنها را به خاک و خون کشید. سادهتر بگوییم: آمریکا یک تروریسم سازمانیافته و بینالمللی برای نسلکشی تمامعیار به راه انداخت. اگر آن مداخله صورت نمیگرفت، هیچ بعید نبود که امروز جهان طور دیگری میبود؛ زیرا تمامی کشورهای جهان سوم به همان سمتوسو سوق پیدا میکردند. به تعبیر نویسنده در ابتدای فصل هشتم: «اندونزی بهیقین به شریک سربهراه و همراه ایالات متحده تبدیل شد. این واقعیت نشان میدهد که چرا بسیاری از آمریکاییها امروز کمتر خبری از این کشور شنیدهاند. اما در آن زمان، اوضاع بسیار متفاوت بود. نابودی سومین حزب کمونیست بزرگ جهان، سقوط بنیانگذار جنبش جهان سوم، و برآمدن یک دیکتاتوری متعصب نظامی ضدکمونیست بهشدت اندونزی را تکان داد و سونامیای به راه انداخت که تقریباً به هر گوشه از جهان رسید. در بلندمدت، شکل اقتصاد جهان برای همیشه تغییر کرد. و ابعاد پیروزی ضدکمونیستی و کارایی بیرحمانۀ شیوۀ به کار گرفتهشده در آن الهامبخش برنامههای قلعوقمع به نام پایتخت اندونزی شد.»
اصلاً جالب است که جهان سوم در آن دوره هیچ معنای منفی نداشت و این مضمون مثبت را القا میکرد که آن کشورها وضعی غیر از چپ و راست شوروی و آمریکا میخواهند. کشورهای جهان سوم میخواستند برای استقلال و رفاه خود راهی ویژۀ خود در پیش بگیرند که نه کمونیستی باشد و نه سرمایهدارانه. اما ایالات متحدۀ آمریکا بهطور قاطع این منطق را در پیش گرفت که یک کشور جهانسومی یا با ماست یا علیه ماست، و اگر علیه ماست، دیگر کشورهای مجاورش را هم علیه ما میشوراند. این منطق معیوب و موهوم باعث شد که بهشکلی گسترده و افسارگسیخته در کشورهای جهانسوم مداخله کند تا جریانهای کمونیستی را از صفحۀ روزگار پاک کند، و بیش از همه در اندونزی.
جالب است که اندونزیِ مسلمان بزرگترین حزب کمونیست جهان را پس از چین و شوروی داشت و به همین خاطر آمریکا نسبت به آن سوءظن شدیدی داشت. اصطلاح «روش جاکارتایی» برگرفته از جاکارتا، پایتخت اندونزی، است. این روش را آمریکا در سال 1965-1966 در آن کشور اجرا کرد تا کمونیسم را از آنجا ریشهکن سازد. آمریکا از طریق ارتش اندونزی دست به کشتار وسیع مردم آنجا زد تا همۀ مظنونان را از بین ببرد؛ کشتاری مهیب و سیستماتیک که رقمش به یک میلیون نفر میرسد.
اجرای این نوع بهاصطلاح سیاست ضدکمونیستی در کشور اندونزی بهقدری موفقیتآمیز(!) بود که آن را به هر گونه قتلعام کمونیستها اطلاق کردند. اما این روش را در چه مناطق دیگری به کار گرفتند؟ در تقریباً هر جایی که میشد؛ در تقریباً همۀ کشورهای جهانسوم. روش جاکارتایی در جنوب و جنوبشرق آسیا، خاورمیانه، آفریقا، و آمریکای لاتین به کار گرفته شد؛ نیز در ایران. روش جاکارتایی همان چیزی است که در ایران هم پیاده شد و به کودتایی انجامید که، نخستوزیر وقت، دکتر محمد مصدق را از قدرت حذف کرد. بله؛ در این کتاب به سیاستهای آمریکا در ایران هم اشاره میشود.
آن برنامۀ تروریستی سازمانیافته را در دیگر کشورها اجرا کردند، از جمله کشورهای آمریکای لاتینی همچون برزیل و شیلی و کوبا و گواتمالا. (گاهی به برخی از زنان هوادار کمونیسم برچسب جادوگر میزدند تا در آن فرهنگهای سنتی بتوانند راحتتر آنها را بکشند.) در این میان، نویسنده دوازده کشور را بیشتر بررسی میکند، اما روایت مرکزی بر محور اندونزی دور میزند. چراکه در اندونزی بیاندازه موفقیتآمیز بود و توانست حدود یک میلیون نفر را بکشد. در سایر کشورها به این میزان موفقیتآمیز و درخشان نبود. برای نمونه، در ایران فقط حدود پنج هزار نفر را توانستند سربهنیست کنند.
نویسنده برای یافتن مواد لازم برای این پژوهش به سراغ بایگانیها و شاهدان عینی رفته و از اسنادی سرّی استفاده کرده که از طبقهبندی خارج شدهاند. در تألیف هم چند روش را با هم ترکیب کرده است؛ هم تحلیل درست و هم داستانگویی خوب. لذا این کتاب سرشار است از مباحث تئوریک و خاطرات جذاب که باعث شده خیلی خواندنی شود.
در نگاه اول ممکن است چنین به نظر برسد که با کتابی تاریخی و مستند مواجهیم که به موضوعی آنقدر خاص، جزیی و تاریخگذشته میپردازد که عملاً هیچ سودی به حال ما و امروز ما ندارد. اما اینطور نیست. نویسنده این موضوع خاص را بهگونهای بررسی کرده که امروز ما را هم در بر میگیرد. او هم زمینۀ کلی موضوع را بهتفصیل توضیح میدهد و هم پیامدهای کلان آن را بهخوبی آشکار میسازد و نکات و نظریاتی را مطرح میکند که در فهم رویدادهای جاری روز هم سخت به کار میآیند. بهویژه، فهم و داوری در باب سیاستهای همهجایی آمریکا بدون شناخت تاریخ عملکردش در قرن بیستم بهشدت ناقص و نارسا است.
*دکترای فلسفه