نویسنده: فئودور داستایفسکی
ترجمه: یلدا بیدختی نژاد
ناشر: چشمه، چاپ ششم 1403
95 صفحه، 105 هزار تومان
****
«همه ما از زیر شنل گوگول بیرون آمدیم.» این جملهی معروف ایوان تورگنیف درباره درخشان ترین نسل نویسندگان روس است که با آثارشان اعتلای ادبیات روسیه را در قرن نوزدهم رقم زدند. در میان این نویسندگان که در قرن نوزدهم برخاستند، فئودور داستایفسکی هم ناخودآگاه و هم آگاهانه بیشترین تأثیر را از گوگول گرفته بود. بخصوص در دوران آغاز کار نویسندگی خود که داستانهایش مورد توجه بلینسکی )از منتقدان ادبی برجسته آن روزگار( قرار گرفت و لقب گوگول ثانی به او داده شد. داستایفسکی سرمست از این تایید و تشویق به شکلی آگاهانه به سراغ مضامین و آدمهایی رفت که گوگول بدانها توجه بسیار داشت. آدمهای کوچک، کارمندان جزء، مردم عادی اجتماع و از این دست در نخستین داستانهای داستایفسکی در مرکز توجهاش قرار داشتند. با این همه داستایفسکی تنها یک مقلد صرف نبود، بلکه در تلاش بود افقی وسیع تر رو به آنها گشوده و نگاهی عمیق تر به جسم و روح این آدمها داشته باشد.
داستان «قلب ضعیف» که در سال 1848 منتشر شد، نمونه بسیار خوبی در این زمینه است. تلاشی برای آنکه در عین تاثیر پذیری راهی خاص خود را نیز آغاز کند. این داستان قابل اعتنا از سالهای ابتدایی نویسندگی داستایفسکی به همراه «بوبوک» داستانی که در سال 1873 منتشر شده و از آثار متاخر کارنامه داستایفسکی است، در کنار هم کتاب حاضر را شکل می دهند که به همت نشر چشمه و با ترجمه یلدا بیدختی نژاد به بازار آمده است.
قلب ضعیف و بوبوک دو داستان از دو دورهی متفاوت کارنامه داستایفسکی است و کنار هم قرار گرفتن آنها از این منظر که او در طول 25 سال فاصله میان نوشته شدن آنها، چه خط سیری داشته، دارای اهمیت است. در قلب ضعیف داستایفسکی را سخت تحت تاثیر سنت ادبی پیشینیان خود- بهویژه گوگول- میبینیم؛ البته او کم و بیش کوشیده این داستانها را به شیوهی خاص خود آفریده و برای خوانندگان روایت کند. پس این داستان را میتوان در کنار دیگر آثار دورهی جوانی داستایفسکی نظیر مردم فقیر، همزاد، زن صاحبخانه و ... قرار داد. اما بوبوک در کارنامه او، درست در نقطه مقابل قلب ضعیف قرارمیگیرد. داستایفسکی بوبوک را زمانی مینویسد که هم در زندگی فردی و هم حرفهای نقاط عطفی جدی را پشت سر گذاشته است. تجربه رفتن تا پای جوخه مرگ و رهایی معجزهوار او، تاثیری عمیق بر نگاه او به زندگی گذاشته و در سالها بعد نیز انتشار شاهکارهایی همانند قمارباز، جنایت و مکافات، ابله و شیاطین او را به نویسندهای باتجربه بدل ساخته بود. بنابراین بوبوک با سبک و سیاق کار داستایفسکی جوان تفاوتهای بارزی دارد؛ بخصوص آنکه ته مایه ای از سورئالیسم در آن میتوان یافت که با رئالیسم نوشتههای دوران جوانی او بسیار متفاوت. اما آنچه در هر دو داستان نقطه مشترک محسوب میشود، ردی از جنون است که به صورتی درونی شده بر زندگی آدمها سایه افکنده است. کارمند ساده و دون پایهی داستان قلب ضعیفِ و یا نویسنده پریشانحال داستان بوبوک هر دو از جنین احوالی برخوردارند.
واسیا شومکوف، کارمند داستان قلب ضعیف ماجرای که با رفیق خود زندگی میکند. قصد ازدواج دارد تا سروسامانی به زندگی شخصی خود بدهد. اما این زندگی اجتماعی و وظایف کاری و اداری در تقابل با آن قرار میگیرد. او چنان در این وظایف و دستور رئیس اداره است که وسواسگونه و خود آزارانه جلوه می کند. از این روست که رفته رفته در مسیر جنون پیش میرود.
نویسندهای شکست خورده و پریشان احوال داستان بوبوک نیز به شکلی دیگر در دنیای غریب جنون گام برمیدارد، او که در یک مراسم تدفین شرکت کرده به شکلی فراواقعی قدم به دنیای مردگان می گذارد و... درست است که داستایفسکی را همواره با رمانهای بزرگش به یاد میآورند، اما بی گمان این دو داستان نیز آثاری ارزنده و فراموش ناشدنی در این کارنامه پرو پیمان هستند.