تأملی بر انتخابات آمریکا

  4030820010

سید مسعود شهیدی در یادداشتی نوشت: از اوایل قرن ۱۵ میلادی  اندیشه سیاسی اجتماعی جدیدی در اروپا پدید آمد  که به‌تدریج ظرف چند قرن به اکثر نقاط جهان تسری یافت که در قرون اخیر تحت عنوان لیبرال دموکراسی معرفی گردید .

 مارتین لوتر در قرن ۱۶ جان لاک در قرن ۱۷ و ژان ژاک روسو در قرن ۱۸ از متفکرانی بودند  که پایه‌های این الگوی سیاسی اجتماعی  جدید  را استحکام بخشیدند .
این الگو که آزادی در همه عرصه‌های اعتقادی ،اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی را مدنظر قرار داده بود در قرن بیستم به اوج گستردگی و شکوفایی خود رسید به‌طوری‌که فوکویاما فیلسوف آمریکایی  آن را اوج تکامل انسان و ایدئولوژی پایان تاریخ  نامید و هانتینگتون برای جهانی کردن این الگو و حذف الگوهای دیگر   نظریه‌پردازی کرد .
مهم‌ترین شاخصه این الگوی جدید  در ساده‌ترین بیان  عبارت است از جدا کردن دین از دولت و اکتفا کردن به  عقل و علم انسان  و حذف کردن وحی و دین و ارزش‌های الهی از ساحت اجتماعی و حکمرانی که اصطلاحا سکولاریسم نامیده می‌شود .
شاخصه مهم بعدی این الگو  ، نظام سرمایه‌داری  یا لیبرالیسم اقتصادی است  که در دوران اخیر با برخی تغییرات نئو لیبرالیسم خوانده‌شده و در بعد اقتصادی   آزادی سرمایه و سرمایه‌دار و حاکمیت نظام سرمایه‌داری را محقق می‌کند  .
این الگوی جدید  ، که از ابتدا  با شعار عدالت ، آزادی ، برابری و برادری آغاز شد و وعده پدید آوردن بهشت زمینی به‌جای بهشت آسمانی را داد  ، به‌تدریج جهان را فراگرفت ولی به‌تدریج از درون با بحران‌هایی مواجه شد که غیرقابل کتمان بود ، مهم‌ترین بحران  ، گسترش  نیهیلیسم یا پوچ‌انگاری بود که جهان و حیات را فاقد معنا تلقی می‌کرد و انسان‌ها را به باتلاق افسردگی و اعتیاد و فساد جنسی و  خودکشی سوق می‌داد  . متفکرین  و فیلسوفان بزرگ غرب کرارا در مورد تبعات  این بحران‌ها هشدار داده‌اند  .  این ایدئولوژی جدید و این  الگوی حکمرانی جدید باوجود برخی موفقیت‌ها اما  نه‌تنها در کشورهای غربی و  در سطح جهان نتوانست  وعده‌های خود را محقق کند و  عدالت ، آزادی ، برابری و برادری و سعادت انسان را به ارمغان آورد بلکه وحشیانه‌ترین اشکال استعمار و استثمار ملت‌ها و بردگی و نژادپرستی و سیاه‌ترین اشکال بی‌عدالتی و شکاف طبقاتی و کثیف‌ترین فسادهای اقتصادی و  بحران‌های اخلاقی و روحی  و بزرگ‌ترین جنگ‌ها و کشتارهای تاریخ  را  پدید آورد  به‌طوری‌که امروز برخی از بزرگ‌ترین فیلسوفان معاصر غرب ، این فرهنگ و تمدن را و پایه‌های فکری و فلسفی  آن را  مردود اعلان  می‌کنند و برای نجات جوامع خود  در جستجوی الگوی جایگزین هستند .
یورگن هابرماس که اورا یکی از بزرگ‌ترین فیلسوف های معاصر غرب و معتبرترین متفکر  مدافع لیبرال دموکراسی می‌دانند با صراحت گفته است دوران مدرنیته ( فرهنگ و تمدن جدید غرب ) پایان‌یافته و دیگر  قابل دفاع نیست و دوران پست‌مدرن (دوران پس از مدرنیته )  آغازشده ،  ولی چون هنوز جایگزینی برای لیبرال دموکراسی پیدا نکرده‌ایم به‌ناچار  از آن دفاع می‌کنم .
 به‌غیراز مراجعه به آراء فیلسوفان و اندیشمندان  معاصر غرب  و نقدهای اساسی آن‌ها به مبانی فکری لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه‌داری  ، راه ساده‌تری هم برای اثبات شکست  و سقوط این  الگو  وجود دارد .
ازآنجاکه مکتب‌ها و الگوهای حکمرانی  ،  در میدان  عمل ، انسان‌ها و جوامع  را مطابق با معیارها و ارزش‌های خود تربیت می‌کنند و تمدن جدید پدید می‌آورند  با نگاه  به جوامع تربیت‌شده می‌توان   میزان موفقیت آن الگوها را دریافت  .
 به‌عنوان‌مثال جامعه آمریکا که حداقل دویست سال  تحت تربیت الگوی لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه‌داری سکولار قرار داشته و امروز مدینه فاضله این مکتب محسوب می‌شود و  طبق شعارها و وعده‌های  اولیه باید ازنظر تربیت جامعه به اوج درخشش و تکامل رسیده و بهشت زمینی ایجاد کرده باشد باید دید  در چه موقعیتی قرار دارد  . از سوی متفکرین و کارشناسان آمریکایی مطالعات گسترده‌ای در مورد وضعیت ،
 اقتصادی ،سیاسی ، اجتماعی ، اخلاقی و فرهنگی آمریکا صورت گرفته که جای تأمل بسیار دارد اما با نگاهی گذرا و فقط با تأمل بر انتخابات اخیر آمریکا ، آنچه فیلسوفان و  اندیشمندان گفته‌اند برای افراد عادی هم قابل‌فهم  می‌شود  ، 
در روزهای قبل ، فردی  به‌عنوان  برجسته‌ترین شخصیت و الگوی سیاسی ، از طرف بزرگ‌ترین احزاب آمریکا برای قرار گرفتن در عالی‌ترین جایگاه مدیریت آمریکا و حتی مدیریت جهان انتخاب شد  که یک سرمایه‌دار بدنام و بدسابقه و یک  مجرم نژادپرست  زن‌باره و مفسد اقتصادی است .
او مثل دیکتاتورها و فاشیست‌ها صریحا گفته  اگر در انتخابات پیروز نشود  جنگ داخلی آغاز می‌شود  و دیگر انتخاباتی وجود نخواهد داشت .اکثریت  مردم آمریکا  که طی ده‌ها نسل تحت تربیت  الگوی لیبرال دموکراسی بوده  و امروز باید در اوج کمال انسانی ،  الگوی جوامع دیگر باشند ، از نظر فکری در موقعیتی هستند که  این مجرم فاسد بدسابقه را برای رهبری کشور خود انتخاب کرده  و حتی بیش از دوره قبل به او رأی داده‌اند  .

 نگاهی به این حزب و این کاندیدا و این  اکثریت  که همه  تربیت‌شدگان نظام  لیبرال دموکراسی  هستند برای مردود دانستن این الگو کفایت می‌کند . شاید گفته شود این‌یک اتفاق و یک استثناء است ولی قبل از این هم از الگوی لیبرال دموکراسی غربی ، جنایتکاران  نژادپرستی  مثل هیتلر و موسولینی سر برآورده‌اند  و امروز هم در کشورهای اروپایی نژادپرستان و رهبران آن‌ها قدرت و محبوبیتی رو به گسترش دارند . این روزها  بسیاری از فیلسوفان ، اندیشه‌ورزان ، دانشگاهیان  و هنرمندان آمریکا  که جزء کوچکی از جامعه آمریکا هستند  از این نظام و از این انتخاب و از این رئیس‌جمهور   دچار سرافکندگی و شرمساری هستند و راهی برای نجات خود نمی‌بینند .
کاندیدای بازنده هم که نماینده یکی دیگر از  بزرگ‌ترین احزاب  آمریکا است و  نیمی دیگر  از مردم آمریکا به او رأی داده‌اند رسماً حامی مالی و نظامی و تسلیحاتی  رژیم جنایتکار اسرائیل است که ظرف یک سال ،  صدها هزار زن و کودک و پیر و جوان بی‌دفاع  غزه و لبنان را به خاک و خون کشیده و از قطع آب‌ونان  و برق و سوخت و دارو هم دریغ نکرده و  از طرف همه مراکز جهانی و افکار عمومی مردم دنیا به‌عنوان جنایتکار جنگی محکوم‌شده است .
این کاندیدا ، بزرگ‌ترین وعده‌اش بعد  از تداوم  حمایت از اسرائیل ، آزادی سقط‌جنین و آزادی همجنس بازی است و نیمی از مردم آمریکا به این تفکر و به این وعده‌ها رأی داده‌اند .
نگاه به  این کاندیداها و این رأی‌دهندگان  هر انسان اهل فکر در سراسر دنیا را به این نتیجه  می‌رساند که اگر  ثمره نهایی لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه‌داری   این است ،  باید بشریت  از این الگو امید بردارد و  در جستجوی الگوی جایگزین باشد .