پیمان طالبی در یادداشتی نوشت:
شما با دیدن تصاویر صفهای طویل اطراف موزه هنرهای معاصر چه احساسی پیدا کردید؟ خیلی از دوستان روزنامهنگار و هنرمند من، در روزهای گذشته، این عکسها را با شوق بسیار در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشتهاند و حضور مردمی که برای تماشای آثار هنری در صفهای دراز میمانند، شوقی را در آنها برانگیخته است.
میگویند، جماعتی هستند که برای خریدن فلان مدل بستنی یا بهمان مدل پاستا در تهران صف میکشند – که تازه خوراکی موردنظر فقط اسم در کرده و آش دهانسوزی هم نیست – اما حالا، بعد از مدتها مردم ما برای یک اتفاق فرهنگی و هنری صف کشیدهاند، تا آثار پیکاسو و اندی وارهول را تماشا کنند. خب، اینکه خوب است. اما... امان از این شبکه اجتماعی که باعث شده وسط تمام جملات ما یک «اما»ی بزرگ باشد که کار را خراب کند.
من در روزهای گذشته در اینستاگرام عکسهایی دیدهام از آدمهایی که به موزه هنرهای معاصر رفتهاند و اتفاقاً در همان صفهای طویل که دیدهاید هم ماندهاند اما چون بعضیهایشان را از نزدیک میشناسم، میدانم سودایی که در سر داشتهاند، به هیچ وجه تنفس در فضای هنر یا آشنایی با شاهکارهای هنر جهان نبوده.
چندسالی است که در طبقه نسبتاً برخوردار جامعه، دیگر خرید خانه در منطقه یک تهران یا سوار ماشین خارجی شدن، نشانه تمکن مالی نیست و آنها برای اینکه نشان بدهند از دهک بالای جامعه هستند، به چیزهای دیگری هم احتیاج پیدا کردهاند که یکی از این چیزهای دیگر، «دورچین»ای است بهنام فرهنگ و هنر. در حال حاضر، مد اصلی این جماعت، هنرهای تجسمی و بهطور مشخص گالری، نمایشگاه و تابلوست.
کافی است در همین اینستاگرام خودمان بگردید تا دستگیرتان شود، چه میگویم. یکزمانی ویدئوها یا همان «ولاگ»های بلاگرهای اینستاگرام، از طباخی و کبابی و نهایتاً یک کافه شیک یا نوستالژیک فراتر نمیرفت اما امروز دیگر نمایشگاه آثار این، جشن امضای کتاب آن و ورکشاپ نویسندگی آنیکی هم به این جرگه پیوستهاند.
یعنی دیگر خوردن کباب کوبیده دوسیخ در رستوران نایب نیاوران کفایت نمیکند، بلکه یک مجموعه استوری از ورکشاپ «ایستاده مردن» (!) که در آن از خانم بازیگر تا آقای شاعر، درس زندگی دادهاند هم باید چاشنی کار باشد تا آن وجههای که باید، از شما ساخته شود!
همین است که ورِ بدبین ذهن من، نمیتواند بهطور کامل و از ته دل، از صف طویل حوالی پارک لاله خوشحال باشد. آن هم وقتی میبینم فلان دوست یا فامیلِ بلاگرِ کتابنخوانِ بیسوادم، که تا دیروز نهایت هنرش عوض کردن تلورانس رنگی ناخنهایش بود، امروز سلفیاش با پیکاسو را استوری میکند! جالب اینکه بسیاری از این آدمها، هنوز هم در کلیت شخصیتشان هماناند که بودند.
یعنی فقط امروز است که سلسلهاستوریهای صفحهشان، پر شده از طرح و تابلوی ارزشمند و گرانبها و اگر فردا دومرتبه سری به صفحهشان بزنید، میبینید که سوژه امروز، قلیان عربی سفرهخانهای در سعادتآباد یا دونرکباب فودکورت فلان مرکز خریدِ ـ بهقول خودشان ـ لاکچری است! خیلی غر زدم، میدانم! آیا هرکسی با تابلوی پیکاسو سلفی بگیرد، سطحی و میانمایه است؟ یقیناً نه. آیا همه کسانی که در صف ایستادند و رفتند موزه هنرهای معاصر، از همین دستهاند؟ بدونشک نه. آیا من دشمن ناخنهای رنگارنگ و سفرهخانههای سعادتآبادم؟ بهخدا نیستم.
اما باور کنید نه در کشور ما، که در تمام جهان، این زنگ خطر بزرگی است که رفتارهای اسنوبیسمی دارد اینطور بر فضای هنر سایه میاندازد. من صدای این زنگ خطر را، اولینبار حدوداً دو سال پیش شنیدم، زمانی که در خانه یکی از آشنایانمان که کارخانهدار است و اساساً بیارتباط با هرچیزِ در عالم هنر، تابلویی از علی گلستانه دیدم! نه آن فرد به تمامی میدانست گلستانه کیست و ـ بدون شک ـ نه علی گلستانه آن فرد را میشناخت، اما در یک حراجی یا نمایشگاه، دوست کارخانهدار ما دست در جیب مبارک کرده و ـ آن سال ـ 100میلیون تومان ناقابل خرج تابلویی کرده بود که در آن نمایشگاه، گویا یکی از گرانقیمتترین آثار بهنمایشدرآمده بوده.
همه حرف من این است این اسنوبها، این تازهبهدورانرسیدهها و این پولدارهای بیسواد، اگر با همین فرمان که دارند پیش میروند، بر عالم هنر مسلط شوند، آن وقت اصالت و قدرت از دست هنرمند خارج خواهد شد و بهاصطلاح، امور به ایشان تنفیذ میشود. برای این جماعت، دیگر صرف پول، هویتبخش نیست و وای از روزی که همهشان، هنر را بهعنوان عامل «مزیتبخش» برای خود انتخاب کنند.
نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.