«در پی معنا»
نویسنده: تامس نیگل
مترجمان: سعید ناجی و مهدی معینزاده
ناشر: هرمس، چاپ ششم 1402
98 صفحه، 88000 تومان
***
والتر ترنس استیس، فیلسوف انگلیسی مشهور، در باب روشننویسی در حوزۀ فلسفه میگوید: «اگر کلمه یا عبارت سادۀ غیرتخصصی مقصود شما را بهخوبیِ اصطلاح تخصصی بیان میکند، هیچگاه اصطلاحی تخصصی به کار نبرید. در خودتان نسبت به همۀ کلمات عالمانهنمای اصطلاحات تخصصی بیزاری و بدگمانی پرورش دهید، عادت کنید به اینها نه بهعنوان چیزهای خوب، بلکه حداکثر بهعنوان بدِ اجتنابناپذیر نگاه کنید. البته هر کسی که از لافزنی و دغلکاری بیزار باشد و نیز هر کسی که در برابر زیبایی و ارزش کلمات احساس هنری داشته باشد، این مطلب بر او گران نمیآید، و نتیجه این خواهد بود که هرگاه اصطلاح فنی به ذهن نویسنده بیاید، بهطور غریزی درصدد برمیآید ببیند آیا میتواند زبان ساده را جانشین آن سازد یا نه. گاه بدون آنکه تعصبی به منظورش داشته باشد نمیتواند از عهدۀ این کار برآید، اما بیشتر وقتها میتواند.»
تامس نیگل نهفقط توانسته این امر را محقق سازد، بلکه استاد این کار است. علاوه بر این، نیگل مختصر و مفید مینویسد، دقیق و عمیق، صریح و بدون حاشیه. او مفاهیم را ایضاح میکند و برای گزارهها دلیل میآورد. او با این کارش راه رسیدن به فلسفه را هموار کرده است.
برخی از اهل فلسفه بهتأسی از هگل بر این نکته پافشاری میکنند که در فلسفه راه میانبر وجود ندارد. صرفنظر از اینکه معنای سخن هگل چیست، بعضیها از این سخن برداشت کردهاند که منظور آن فیلسوف این است که فلسفهورزی راهی دراز و دشوار است و این درازی و دشواری خود را در ساحتهای مختلف بهصورتهای مختلف نشان میدهد. برای نمونه، در دورههای آموزشی، بهصورت سالها تعلیم دیدن جانفرسا؛ در کتابها، بهصورت متونی مفصل و قطور و سنگین و پیچیده که مطالعۀ آنها مغز را بفرساید. گویا فلسفه و فرسایش همعناناند! اما لزوماً اینطور نیست. آموختن فلسفه میتواند جذاب، شیرین، دلچسب، گوارا و لذتبخش باشد. و این امر در قالب کتاب، بهصورت متنی کوتاه و روشن و جالب تجسم مییابد. بهترین دلیل برای اثبات این مطلب آن است که عملاً محقق شده و این کتاب نمونۀ چنان چیزی است.
نیگل در ده فصلِ کوتاه ده مسئلۀ بزرگ را بررسی میکند و ما را به زوایای مختلف آنها میکشاند.« فلسفه چیست؟»، «چگونه چیزی را میشناسیم؟»، «آیا دیگران هم مثل من ذهن دارند؟»، «رابطۀ میان ذهن و بدن چگونه است؟»، «فعالیتها و ارتباطات زبانی چگونه ممکن میشود؟»، «آیا ما موجوداتی مختاریم؟»، «مبنای اخلاق چیست؟»، «کدام نابرابریها ناعادلانه هستند؟»، «مرگ چیست؟»، و در پایان، «آیا زندگی معنایی دارد؟»
البته که بهتر است کتاب به ترتیب خوانده شود. چراکه مباحث فصلها ربط منطقی به هم دارند. برای نمونه، نیگل بعد از مسئلۀ اختیار آدمی، از اخلاق بحث میکند و پس از آن به سراغ عدالت اجتماعی میرود. مباحث حیات فردی و جمعی که تمام میشود، نوبت به مرگ میرسد و پس از مرگ، در نهایت، مسئلۀ معنای زندگی پیش میآید: با همۀ این اوصاف و احوال، زندگی آدمی چه معنایی دارد؟ با وجود این، هر فصل را میتوان جداگانه، بدون توجه به فصول قبل و بعد، نیز خواند و بهره برد.
دیگر اینکه جنبۀ استدلالی مباحث بسیار دقیق و چندلایه است، طوری که نیگل در باب هر مسئلهای زنجیرهای از پرسشها و پاسخها بهراه میاندازد، بهنحوی که هر پاسخی خود پرسشی میشود که نیازمند پاسخی بهتر است؛ زیرا نیگل عیب و ایراد یا نقص و خلأ هر پاسخ را نشان میدهد و سپس برای اصلاح یا تکمیل آن تلاش میکند. این زنجیره به یک پاسخ نهایی قاطع نمیرسد، بلکه به یک پرسش جدیتر و اساسیتر ختم میشود که خواننده را در گیرودار تفکر فلسفی نگه میدارد. چراکه در عرصۀ فلسفه هیچ پاسخی برای همیشه قانعکننده نیست. در مقابل، هیچ پرسش بزرگی خاموش نمیشود. این امر برای داشتن یک زندگی خردمندانه لازم است.
خود پرسشها و اصلِ داشتن مسئله فینفسه خوب و مفیدند. برخی روانشناسان بزرگ گفتهاند که برای داشتن زندگی بزرگ باید پرسشهای بزرگ داشت. دقت کنید پرسشهای بزرگ و نه پاسخهای بزرگ. همۀ پاسخها، حتی پاسخهای بزرگ، همه سرشتی موقتی دارند. پس نباید زندگی را روی آنها بنا کرد. زندگی باید بر اساس پرسشهای بزرگ پیش برود و در این میان چه پرسشهایی بزرگتر از پرسشهای فلسفی.
با این اوصاف، این کتاب را میتوان بهکرات خواند، فردی یا گروهی مطالعه کرد، بارها به آن بازگشت، و هر بار از نو آن را مورد تأمل قرار داد؛ هیچ از آموزندگی هم نمیافتد، بهویژه اینکه نیمی از این مسائلش بهوضوح به شیوۀ عمل ربط دارند و بر طرز زندگی اثر میگذارند. البته سایر مباحث نیز بریده از زندگی نیستند. نیگل حتی مباحث کاملاً انتزاعی را بهصورتی زنده و عینی مطرح میکند، طوری که با زندگی متعارف نسبت پیدا میکنند. طرح مسئله نیز با ارائۀ مثالهایی آشنا ملموس میشود. اجازه دهید تکهای از متن را شاهد بیاورم:
«اگر از بیرون به زندگی بنگرید، درخواهید یافت که اگر هرگز نبودید، فرقی به حال دنیا نمیکرد و هنگامی هم که نیست شدید، این حقیقت که زمانی وجود داشتید، اهمیتی نخواهد داشت. البته وجود شما برای دیگران – والدینتان یا کسان دیگری که دغدغۀ شما را دارند – اهمیت دارد، لیکن اگر کل مسئله را در نظر بگیرید، زندگی آنان نیز اهمیتی ندارد. بنابراین در نهایت این نیز که شما برای آنان اهمیت دارید، اهمیتی نخواهد داشت. شما برای آنان مهم هستید و آنان برای شما مهماند و این امر ممکن است این احساس را در شما ایجاد کند که زندگیتان دارای اهمیت است. اما به تعبیری، شما فقط به کار یکدیگر میآیید. مسلماً کسی که وجود دارد، نیازها و ارتباطاتی خواهد داشت که به بعضی چیزها یا برخی مردم در نظر او اهمیتی ویژه خواهد بخشید. اما اگر همۀ این نیازها و ارتباطات و... را جزئی از کل در نظر بگیریم، این کل معنا و اهمیتی ندارد.
آیا اینکه کل زندگی مهم نیست، اهمیتی دارد؟ شما ممکن است بگویید "که چه؟ برای من اینکه پیش از حرکت قطار به آن برسم یا نه و یادم باشد که به گربهام غذا دهم، به اندازۀ کافی اهمیت دارد، من به چیز دیگری برای ادامۀ زندگی نیاز ندارم". این پاسخ بسیار خوبی است اما تنها زمانی به کار میآید که واقعاً بتوانید از منظری رفیعتر به امور ننگرید و سؤالی در باب دلیل و اهمیت کل امور نکنید. زیرا بهمحض اینکه از منظر رفیعتری به امور بنگرید و بپرسید که کل عالم و آدم چه اهمیتی دارد خودتان را در معرض این امر قرار میدهید که زندگیتان معنایش را از دست بدهد.»
*دکترای فلسفه
نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.