به گزارش مهر، کتاب «خیلی محرمانه؛ خاطرات حسن تابانمنش از کودکی تا پایان ماموریت در مصر» نوشته فاطمه ملکی بهتازگی توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب هفدهمینعنوان از مجموعه «خاطرات شفاهی» است که اینناشر چاپ میکند.
کتاب پیشرو دربرگیرنده خاطرات یکی از مسئولان امنیتی وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران است که بیش از ۳۰ سال با گروهک منافقین، نیروهای حزب توده و معاندین جمهوری اسلامی ایران مبارزه کرده و در سالهای دفاع مقدس و پس از جنگ ماموریتهای امنیتی و اطلاعاتی را در خارج از کشور انجام داده است.
راوی اینخاطرات متولد سال ۱۳۴۲ در شیراز است. او فعالیت اجتماعی و سیاسی را از اتحادیه انجمن اسلامی دبیرستان و هنرستانهای شیراز آغاز کرد و سپس پایش به سپاه پاسداران کشید شد. تابانمنش با گذراندن دورههای آموزشی و تخصصی، وارد مبارزه با نیروهای سازمان مجاهدین خلق و حزب توده شد و با شروع ناآرامیهای غرب کشور، برای مبارزه با ضدانقلاب تجزیهطلب و نیروهای کومله و دموکرات راهی کردستان شد. پس از ۲ سال مبارزه در اینجبهه، به لبنان اعزام شد و مسئولیتهای گوناگونی را به عهده گرفت و نیروهای جبهه مقاومت را آموزش داد.
حسن تابانمنش در ماموریتهای دیگری در کشورهای اروپایی از جمله بوسنی، کرواسی و ... تا روزگار اخیر که بحران سوریه پیش آمد، شرکت کرد و آخرینماموریت اطلاعاتی خود را نیز در کشور مصر انجام داد. خاطرات او از اینماموریتها در قالب جلسات گفتگو با نویسنده کتاب تهیه و تدوین شدهاند. در اینمسیر هم ملاحظات امنیتی باعث شده برخی از اسامی بهصورت اسم جهادی یا بهصورت اسم کوچک درج شوند. برخی از عملیاتها و ماموریتهای راوی بهدلیل بالابودن ملاحظات امنیتی و اطلاعاتی بهصورت گذرا مطرح شده و روایت مشروح ندارند.
خاطرات تابانمنش در «خیلی محرمانه» در ۲۰ فصل تدوین شدهاند که عناوینشان به اینترتیب است:
«زیر نگاه شاهچراغ»، «تهران شده فلسطین»، «اتحادیه با من»، «حسرت شانزدهسالگی»، «روزهای تاریک ترور»، «زیر یکسقف»، «جدال با منافقین»، «آقای قاضی»، «زندگی با ضدانقلاب»، «بهسوی جبهه قدس»، «چالشهای یکمنازعه»، «جنگ اول خلیج فارس»، «از اصفهان تا بوسنی»، «بهدرخواست حاجقاسم»، «اعزام به صربستان»، «سفر به کرواسی»، «یک ماموریت کوتاه»، «رصد انقلابها»، «در بحران سوریه» و «آخرینماموریت: مصر».
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
زمستان سال ۱۳۶۰، منافقین وقتی میخواستند عملیات کنند، ماشینی را سرقت میکردند. بعد با همان ماشین سرقتی میرفتند و عملیات ترور را انجام میدادند. دوتا از منافقین جلوی ماشینی را گرفته بودند. صاحب ماشین را پیاده کرده بودند و ماشینش را برده بودند. او هم افتاده بود دنبال سارقان. حوالی خیابان نادری، ماشینهای گشت به او رسیده بودند. من هم با موتور میرفتم بهسمت خانه که با آنها مواجه شدم. آنشخص ماجرا را برای بچههای گشت تعریف کرد و گفت سارقان ماشین را بردند توی حیاط. من هم بچههای عملیات را خبر کردم.
یکخانه قدیمی با سقف شیروانی بود. دور و اطراف خانه را محاصره کردیم. من و بچههای عملیات رفتیم سمت دیوار. محسن از همکارانم بود. او از روی دیوار رفت بالا و پرید روی شیروانی. همانموقع صدای چاشنی نارنجک را شنیدم. خواستم داد بزنم: «محسن بیا پایین!» ولی دیر شده بود و نارنجک زیر پایش منفجر شد. ساچمهها از پایین پا تا کمرش پخش شد. با یکی از بچهها، محسن را بغل کردیم و از نردبان آوردیم پایین و تحویل بچهها دادیم تا او را به بیمارستان برسانند. اُورکتم پر از خون شده بود. مردم هم توی خیابان جمع شده بودند. من باز برگشتم توی خانه. میخواستم ببینم چه بر سر منافق آمده است. رفتم زیر شیروانی. دیدم سیانور خورده و مُرده. جنازهاش را فرستادم پایین و بچهها او را بردند پزشکی قانونی برای تشخیص هویت تا معلوم شود کیست. بعد از عملیات رفتم بیمارستان. محسن هنوز توی اتاق عمل بود. رفتم داخل اتاق عمل. دیدم دکترها تکتک ترکشها را از تن محسن در میآورند. لباس تنش نبود و او هم از اینموضوع خجالت میکشید. دیگر نماندم و از اتاق رفتم بیرون. عصب پایش قطع شد و دیگر نتوانست درست راه برود.
اینکتاب با ۳۷۶ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۳۰۰ هزار تومان منتشر شده است.