مکث روی ریشتر هفتمنویسنده: محمدرضا آریان فر
ناشر:
نیستان، چاپ اول ۱۳۹۴
۲۷۶ صفحه، ۱۵۰۰۰ تومان
این کتاب را در تهران
فروشگاه اینترنتی شهر کتاب و در شهرستانها
پاتوق کتاب فردا تا یک هفته پس از معرفی، با
۱۰% تخفیف ویژه عرضه میکند، در صورت تمایل در تهران
اینجا و در شهرستانها
اینجا کلیک کنید.
******
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبرو با یاروفدار چه کرد
آه ازآن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
وه ازآن مست که با مردم هوشیار چه کرد
حضرت حافظ شیرازی
من نیز مانند هولتن سخت اعتقاد دارم که: هر نمایشنامه ای، فیلم نامه ای، هرفیلم سینمایی یا هر نمایش تاتری تلویزیونی بازتاب شیوهی نگرش به زندگی است و تکملهی این سخن آن که هرنمایشنامه، فیلم نامه، هر.....
برای من بازتاب شگفت انگیز عشق است و من نه تنها در [مکث روی ریشتر هفتم] که در مجموعهی نمایشنامه های زهور، دوروایت جامانده درباد، نقل آخر و یزرا ستایش گر این حس الهی بوده ام که در رمان هایم نیزدست از عشق نشُسته ام .
واکاوی حس ها و یافتن پاسخی درخور و عمیق و خلق چرایی ها و بازیاب پاسخی قابل تامل و ریختن روی کاغذ درتمام سال های نوشتن به صورت دغدغه ... که نه ... نوعی نیاز و التزام درآمده است و در واکاوی روح بی قرار انسان، عشق را میآفرینم. این زایش نوعی دگردیسی و پوست انداختن و تولد دیگر است. یکایک نمایشنامههای آمده در مکث روی ریشتر.... با این حس و نگاه آمده. برای یافتن تم و قصهی هرکدام ازاین نمایشنامهها سالیان وقت برده و روزها و ماهها برای خلق شخصت ها و دیالوگ ها رنج برده ام. مینویسم و چون دیوانه گان باصدای بلند به خوانش وگاه ترنم دیالوگ ها میپردازم ...اگر حس کنم در روند دیالوگ ها سکتهیی [ حتا سکتهی ملیح ] ایجاد شده هر آن چه نوشته ام، پاره میشود وباز نوشته میشود. قصه برایم کارکردی خاص دارد وبه عنصر دراماتیکیِ آن شدیدن وابسته ام واین که قصه ام مشابهی قصه های دیگران نباشد. فیلم روزواقعه را که دیدم، سخت غبطه خوردم به قلم ونگاه استاد بیضایی. عهدکردم که در ژانر عاشورا آن هم درحوزهی تاتر نمایشنامه ای بنویسم. سه... چهارسال این آرزو و خواسته روح و روان مرا در چنگ فشرد تاعاقبت روزی نشستم و بی وقفه نوشتم تا ابریشم و آتش از خاکستر صبر گُر گرفته ام سربرآورد ... لحن حماسی که گاه پهلو به شعر میزند وانتخاب وسواس گونهی واژ ها و آفرینش ترکیب های بدیع و روند منظم حوادثی که به قتلگاه کربلا میانجامد، ابریشم و آتش را برایم عاشقانهیی روحانی جلوه داد و دراین میان آن چه نمودِ زیبایی مییابد خلق دیالوگ هایی بود شایستهی عشق و عاشقان وادی خون و آقای جوانان بهشت.
ـ همیشه مُرده ام ...مرده ام برای دخترکانی که بازماندهی سیب و انارند و همیشه صبوری میکنند با زخم ... با درد...و شب همیشه باردارِ اوراد مقدس شان باد درستایش عشق...در تمجید دل و درد ومی میرند در گوشه ای از جهان ...بی شبنم ...بی ابر...مثل تولد پروانه ای خُرد درتف زاری بی علف !
گاهی یاد میرود که عاشقم برای نی نواست که سالیان تاریخ پُرنواست ... و باید باز قصه ای متفاوت تراز تمام قصه هایی که از حسین (ع) شنیده ام بیابم ... جست وجو و کنارِ گپ این و آن نشستن و اوراق کتاب ها را تورق زدن آغاز شد [همیشه ازعشق مددگرفته ام که هرآن چه برای او مینویسم ازگزند رنگ پُر وحشت تکرار درامان شود ... زهی عشق که صمیمانه یاری ام داد در این همه سال نوشتن] تا قصه آمد ...چه قصهیی ... سخت و دشوار که باید برای جلوهی عشق معشوق به دیاربت و سنگ رفت. درکنار رشد و قوام قصه تحقیقات و مطالعه در خصوص فرهنگ هندو آغاز شد و پس ازآن کار نوشتن را آغازکردم و...
ـ اینک آتشی که سال هاست استخوانم را لیس میزند، از دهان گشودهی رگ هام، به خواب هات میخزد و به آرامیِ نفوذ تیزابی گزنده، به روزگارت نقب میزند و سوگند به برهمان بزرگ نه تنها گنگ را که خاک را و باد را نهی میکنم از خاکستر استخوان هایت!
تاریخ...تاریخ...سانتایانا میگوید آنان که تاریخ را نمیدانند، محکوم به تکرار آن هستند. در این میان گاه خوانش تاریخ و مواجه با یک رویداد تاریخیِ سیاه و سنگین سخت آزارم میدهد و تاریخ مغول تیغی ست که بی گاه چون نیشتر دهان زخمم را باز میکند. کمان ارغوانی برای من نوعی انتقام است از قومی بیابان گرد ِ بی نام در مواجه با مردمی که خاک را کیمیا میکنند. در این نمایشنامه درکنار حوادث گوناگونی که رخ میدهد باز عشق است که سروری میکند. نمایش با لحن رزمی و گاه مطنطن خویش نقبی به ناگفته های قصه نشدهی تاریخ دست میِ ازد، قصهیی ساده و روان با نگاهی به فلسفه و عرفان که مخاطب را تاآخر بازی با خود میبرد و...
ـ وقت تنگ ست شیخ، و تنگتر روزگاری ست که جور معاش و جبر حیات و مکافات مالیات برگُردهی خلق یوغ مماتست، و ابتر فتنهی این قوم بیابان گرد ست که درچهارسوی این سرزمین به پاست و برماست بی مساهله و درنگ...سرِاین مار زهرآلوده را بکوبیم به سنگ...حتا اگر بمیریم .
جنگ ایران و عراق طولانی ترین جنگ کلاسیک قرن است چیزی نزدیک به ۷۰۰۰۰ساعت که جنگ جهانی دوم نیمی از آن را طی نکرد .متاسفانه بانگاهی گذرا به سیاههی نماشنامه های نوشته شده در سه دههی حیات تأتر جنگ، به سادگی نشان دهندهی نوعی تکرار و ایستایی و در سطح ماندن و رونق کلیشه سازی است که نه تنها جذابیت خاصی برای مخاطب خود ندارد بلکه با شعار و تقدس گراییِ مفرط، ساختار این گونه تاتر را مخدوش ساخته است. این مسئله آزاردهنده بودو دوست داشتم مثل بسیاری از نماشنامه هام باز نگاهِ دیگری به حماسه هایی که درخاطره ها آمد وشد داشتند، ینویسم. رفتم سراغ موضوعی با ساختاری متفاوت و به دوراز تقدس مآبیِ و قهرمان پروری. منطقهی جنگیِ وخیل بازدیدکننده گان و مردی که همه چیززندگی اش راپشت سرجاگذاشته، پابرمینی وحشتناک ناچار میشود به پشت سرش نگاهی بیندازد. ..بدین ترتیب مکث روی ریشتر هفتم خلق شد برش ها و انکسار زمان و وجود عنصری چون صدای ماشین تحریر و پایان بندیِ پرسوال، زمانی برای پایان فیزیکی نمایش رقم میزند فقط ...اما نمایش هنوز درذهن و میان پرسش هایی که ذهن مخاطب را آسوده نمی گذارد، باقی است و...
ـ خدایا ...خدایا ! پسِ این سفر دیر، پشت تَوَهمی که شده کابوسم، پشت این عطش استخون سوز ...پشت سردیِ مرگی که به پاهام پیچیده، چی رو ... چی رو بایست پیداکنم ؟!
سقوط هواپیمای ایرباس ومرگ فجیع وددمنشانهی مردمی که ازخون و گوشت من بودند، حادثهیی نبود که بشود ازآن فقط قصهیی خواندنی ساخت و بعد ازیادبرد... این حسی نبود که من با آن آشنا بودم وتنها چارهیی که مراازاین رنجِ جنایت غیرانسانی دور میکرد آمیزهی عشق بود وبس ...سال ها طول کشید تا قصهیی دور به ذهنم نشست اما زمان، زمان پختهگیِ آن نبود و باز منتظر ماندم تا عاقبت توانستم سطرهایی بیافرینم که ذرهیی از شکوه مرگ ناخواستهی آن سفرکردههای بی بازگشت را برساند. و این چنین دریا چشم کدام موج را خیس میکند؟ آفریده شد.
این نمایشنامه با لحن و گویش بومی خود و ارتباط پیچیده وگاه سادهی آدم های قصه میکوشد پهلوبه پهلوی عشق، آدم هایی را حکایت کند که هرسال میآیند که با اهدای شاخه گلی، چشم موج ها خیس میکنند و... همه چیز برای عشق مهیاست... دویار میخواهند به هم برسند اما رسیدن نامهیی ناگهانی....
ـ بنویس ننه ...نوشتی ؟ بندازدریا...شایدروزی موجا باچشای خیس جوابی بیارن ننه ... بنویس کاکام ...بنویس بووام ...بنوبس ...بنویس
ستارهی سال سی ام برای من تاتر زورآزمایی بود .... رفتن سراغ نمایشی که میخواهد بار دینی خود را به مقصد برساند برای منی که همواره دنبال فضای تازهیی برای نفس کشیدن بودم بسیار سخت بود. باید قصهیی میافتم که ازبوی کهنهگی نشانی نداشته باشد که متاسفانه چند نمایشنامهیی که ازاین قلم وآن قلم در خصوص زندگیِ حضرت مهدی [ عج ] خوانده بودم، چیزی فراتر از تکرار تاریخ نبود ...بی هیچ اتفاقی و نگاهی بدیع ... چیزی که همه میدانند ...باید صبوری میکردم و به کمین مینشستم که قصهیی با زبان و آدم های همین حوالی پیدا کنم و چه قدر این انتظار طولانی بود اما با تکیه به امید توانستم قصهیی بیابم که همین امروز و توی همین شهری که من و شما زندگی میکنیم، اتفاق میافتد. لحنی محاورهیی با تکیه به فرهنگ عامیانه و برخورداری از گنجینهی مَثَل ها وباورهای تودهیی و باز عشق و...
ـ بدروزگاریه اخوی ... مردم این روزا عوض سلسله البول، سلسله القول گرفتن و با اسکناس سماورشون رو روشن میکنن آقا تائب !
*این مطلب توسط نویسنده کتاب نوشته شده است