کسانی که با دکتر غلامعلی حداد عادل (قبل و بعد از ریاست مجلس) آشنا بودهاند و احیاناً برای گپ و گفتهای سیاسی یا مصاحبههای مطبوعاتی به منزلش رفتهاند، بهخوبی میدانند تنها تفاوتی که در این میان احساس میشود، آن گیت بازرسی است که وقتی "دکتر" رییس مجلس بود، در ابتدای کوچه قرار داشت. اما امروز گیتهای بازرسی خالی است. بههرحال حداد، همان حداد است، با همان اخلاق دوست داشتنی، حجب و حیای فرهنگی. بعد از نماز مغرب و عشا در "بیرونی منزل" نمایندهی اول تهران ورییس کمیسیون فرهنگی مجلس هشتم، با وی به گفتگو نشستیم. در همان اول کار گفتیم که "معتقدانه و منتقدانه" آمدهایم تا از "اصولگرایی" بگوییم و بشنویم و او هم با سعهی صدر و حوصلهی زیاد بیش از دوساعت وقت گذاشت (به قول خودش زیر عمل رفت)و ریشههای شکلگیری مفهوم اصولگرایی از اواخر دههی هفتاد تا امروز را شرح داد، و از امیدها و نگرانیهایش گفت و چند خاطرهی ناب تاریخی را که برای اولین بار منتشر میشود برای ما بازگو کرد، رییس فراکسیون اقلیت مجلس ششم، پدید آمدن مفهوم اصولگرایی را مدیون مهندسی رهبر معظم انقلاب میداند و برخلاف خیلی از صاحبنظران معتقد نیست که جریان اصولگرایی امروز ، امتداد همان جریان راست دههی شصت باشد، حداد شمرده و آرام حرف می زد، علاقه و عجلهای برای حاضرجوابیهای معمول اهل سیاست نداشت.
برای شروع خوب است سیر تکوین اصولگرایی، شکلگیری و نحوهی تکامل آن را بررسی کنیم، آیا این خلف همان مفهوم جناح راست در دههی شصت بود؟ آیا از آن مفهوم جناح راست (موسوم به بازار) متمایز است؟ یا موضوع دیگری است که در دهه هشتاد شکل گرفت؟ اصلاً واژهی اصولگرایی از چه زمانی وارد ادبیات سیاسی کشور شد؟
انقلاب که در 1357 به پیروزی رسید، محیط فضای سیاسی آکنده از شور و هیجان بود. البته این شور و هیجان طبیعی است و در هر انقلاب هم دیده میشود. مردم و انقلابیها آنچنان از پیروزی به وجد آمده بودند که توصیف آن ممکن نیست و شما جوانها هیچ وقت نمیتوانید وضعیتی که ما در آن روزها داشتیم تجربه کنید. فقط باید بودید و این فضا را درک میکردید. فضای شرایط اول انقلاب، شرایط تفصیل آرمانهای انقلاب نبود، وضع ما در آن زمان شبیه کسانی بود که در پایین یک قلهی بلند قرار گرفتهاند، چشم آنها به قله است و راه هم بازشده است. برایاینکه حرکت کنند به سمت آسمان قله، خوشحالی امکان دستیابی به قله، بر هر امر دیگری غلبه دارد.
به نظر شما این خوب بود یا بد؟
خوب بود، طبیعی هم بود و لازمهی مرحلهی تولد انقلاب نیز همین است. درست مثل حالت شوق و شعفی که یک پدر و مادر در روزهای اول تولد فرزندشان دارند. مفاهیم چپ و راست که در دههی اول انقلاب قوت داشت و جناح های سیاسی را از هم متمایز میکرد، عمدتاً ماهیت اقتصادی داشت؛ یعنی برمیگشت به یکی از عناصر انقلاب و آن عدالت اجتماعی بود، درواقع این عنصر، عنصر حاکم بر اذهان بود، طبیعی هم هست که مفهوم عدالت و رسیدگی به محرومان و مستمندان با آن شور و حال و هیجان تناسب بیشتری داشته باشد، یعنی واقعیتی است که برای همه ملموس است. علاوه بر این ما در انقلاب، رقیبهایی داشتیم که همان مارکسیستها بودند. گفتمان اصلی مارکسیستها حداقل از 1320 تا 1357 در ایران، عدالت اجتماعی بود؛ یعنی همه جاذبهای که کمونیستها در آن طیف وسیع داشتند، این بود که نوید عدالت اجتماعی را میدادند، انقلاب اسلامی در چنین فضایی متولد شد. بنابراین رواج گفتار عدالت اجتماعی و خصوصاً عدالت اقتصادی در دههی اول طبیعی بود، هم به دلایل تاریخی قبل از انقلاب و سالهای مارکسیستی و هم آرمانهای خود انقلاب، بهدلیل آن شور و هیجان، دو جناح راست و چپ در داخل انقلاب اسلامی، اختلاف نظرشان بر سر روش رسیدن به عدالت اقتصادی بود. جناح چپ بیشتر معتقد به اقتصاد متمرکز دولتی بود و گرایش به دولتی کردن اقتصاد داشت و به صاحبان ثروت و سرمایه روی خوش نشان نمیداد، قانون اساسی خصوصاً اصل 44 را هم با چنین نگاهی تفسیر میکرد، به قول مخالفانشان، اینها یک نگاه سوسیالیستی به اقتصاد داشتند. جناح راست معتقد بود که اقتصاد دولتی موفق نیست و دولتی کردن فعالیتهای اقتصادی رشد و شکوفایی را از اقتصاد میگیرد. بنابراین برای مقابله با فقر و حمایت از محرومان، دولتیکردن اقتصاد کار درستی نیست، بلکه باید رونق اقتصادی ایجاد شود تا فقر کمتر شود، طبیعی است که چپیها در شعارهای سیاسی خودشان، راستیها را به حمایت از سرمایهداری متهم میکردند و راستیها هم چپیها را متهم به سوسیالیسم میکردند. فحشهای بدتر از این هم به یکدیگر میدادند که حالا ما دهانمان را آلوده به آن حرفها نکنیم بهتر است، ولی بحث سر این بود.
این دعواها تا چه زمانی ادامه داشت؟
به یک معنا تا آخر جنگ ادامه داشت و چند عامل باعث تغییر گفتار شد که آنها را توضیح میدهم.
یک شبههای وجود دارد که امام (ره) از گفتار چپ حمایت میکردند و مصادیقی هم از این حمایت ذکر میشود، با توجه به اینکه شما در آن دهه، از نزدیک شاهد جریانات بودید، آیا این شبهه را وارد میدانید؟ آیا میشود چنین قولی را قبول کرد؟
نه، حقیقت این است که اینطور نبود.
مثالی شاهد دارید؟
بله؛ فراوان، مثل تأکید امام (ره) به سپردن کارهایی به خود مردم که در اقتصاد میتوانند انجام دهند. من حالا آن فکری را که در ذهنم بود تا فراموش نکردهام بگویم. عرض میکردم که گفتمان چپ در بین دانشجوها طرفداران بیشتری داشت. انجمنهای اسلامی همین بچههای دفتر تحکیم وحدت و... بیشتر از این نوع اقتصاد طرفداری میکردند، البته این کاملاً طبیعی است، چون جوانها آرمان طلب هستند؛ زیاد به بحثهای کارشناسی و دلایل تجربی و ... کاری ندارند، بیشتر دوست دارند که برخوردار از همه مواهبی باشند. آنها با یک صفای باطنی طرفدار محرومان بودند. این مسألهی خاص کشور ما هم نیست در همهی کشورهای دنیا اینطور است. حالا شاید بشود به یکی از شوخیهای برنارد شاو اینجا اشاره کرد (اگر جوانها از ما نرنجند). برنارد شاو گفته هر کسی که در 20 سالگی سوسیالیست نباشد، دل ندارد و اگر در 40 سالگی هنوز سوسیالیست باشد مغز ندارد. به هر حال 20 سالهها بیشترشان سوسیالیست بودند. در دوران جنگ هم کشور را باید با کنترل دولت اداره کرد، حتی در کشورهای سرمایهداری مثل کشورهای اروپایی نیز در زمان جنگ، نظام جیرهبندی حاکم است، و همهی کارها دست دولت است و اقتصاد را دولت کنترل میکند. نتیجهی آن دیدگاه دولت چپ در دوران جنگ و در اواخر دههی اول انقلاب طبیعی است. فروپاشی کشور شوروی بهمنزله-ی خوابیدن عَلَم، سقوط پرچم و خوابیدن تیرک خیمهی همهی کسانی بود که دل در گرو اقتصاد دولتی داشتند، برچیده شدن اردوگاه کمونیسم و مارکسیسم در فروکش کردن اقتصاد دولتی در همهجای جهان از جمله کشور ما هم مؤثر بود. بعد از ارتحال امام (ره) عوامل متعددی دست به دست هم داد و این رقابت بر سر شیوهی ادارهی اقتصاد کشور، جای خودش را به انواع دیگر رقابتها داد. این را تا اینجا پاسخ سوال اول بگیرید. ولی اینکه معروف شده، یعنی عدهای این جور شهرت دادند که امام (ره) طرفدار نگاه اقتصادی چینیها بود، درست نیست. حقیقت این است که امام (ره) فراتراز درگیریها بود، در امام (ره) هم موضعگیریهایی میبینیم که بر وقف مراد راستیهاست و هم موضعگیریهایی که بر وقف مراد چپیهاست، آنجایی که امام (ره) از جنگ فقر و غنا صحبت میکند، ادبیات امام (ره) شبیه زبان جریان چپ میشود و آنجاییکه از اقتصاد مردممحور سخن میگویند، زبان ایشان شبیه جریان رقیب میشود. ولی امام (ره) اصلاً در این عوالم نبود که بخواهد مثلاً حرفی بزند که چپ خوشش بیاید یا راست خوشش بیاید؛ یعنی خودش را آنقدر تنزل بدهد که برود در یک جناح قرار بگیرد. امام تنهی درخت بود، جناحها مثل شاخههایی بودند که به تنه روییده بود، هیچ معنا ندارد که تنه بیاید جای شاخه قرار بگیرد. حالا، مثالی میزنم؛ در حوزهی کاریام در آن دوران، مثلاً یکی از باورهای چپیها مخالفت با هر گونه مدرسهی غیر انتفاعی و ملی بود. در تمام دوران آن دههی اول که چپیها در آموزش و پرورش و جاهای دیگر زور و حضوری داشتند، اجازه نمیدادند مدرسهی ملی و غیردولتی تأسیس شود؛ ولی امام (ره) درست در بحبوحهی همین شعارها فرمودند که مدرسههایی را که مردم میخواهند درست کنند، اجازه دهید درست کنند و این اصلاً قابل فهم برای چپیها نبود.
شما در آن مقطع، کجا بودید؟
در آن مقطع، بنده در وزارت آموزش و پرورش بودم. اصلاً نمیتوانستم این حرف امام (ره) را هضم کنم. آقای آیت ا... هاشمی رفسنجانی به مدیر کل وقت آموزش و پرورش تهران گفته بودند، اگر قبول کنید من خدمت امام (ره) میرسم و به شما خلاف نمیگویم، میخواهم بگویم که امام (ره) با تأسیس مدارس غیر دولتی، موافق هستند. یادم هست یک وقت دور میز شورای معاونین وزارت آموزش و پرورش نشسته بودیم، وزیر هم بود، ایشان سؤال کردند که چه کسی در بین شماها موافق با مدارس غیردولتی است. تنها کسی که جرأت کرد در آن فضای سنگین دستش را بلند کند، بنده بودم، من دستم را بلند کردم.
هیچکس دیگر از اعضا حتی بهطورضمنی موافقت نکرد؟
همه مخالف بودند این یک نمونه از آن مثالهاست که امام (ره) اینگونه فکر نمیکردند. در واقع امام (ره) این اختلاف نظر را یک اختلاف نظر کارشناسی دانستند و میگفتند این دو تا نظر است، شما بروید ببینیدکدام غلط است و کدام درست است. مثل اینکه در کشاورزی دو سیاست و شیوهی تصمصم گیری باشد و امام (ره) طرف یکی از این دو را بگیرد. امام(ره) در مبانی سخن میگفتند. ایشان تأکید داشتند که فقر نباید در جامعه-ی اسلامی وجود داشته باشد . انقلاب اسلامی باید انقلاب محرومان باشد. باید مردم محروم را دستگیری کرد و این چیزی نبود که راستیها و چپیها با آن مخالف باشند، در واقع امام (ره) از آرمان و هدف حمایت میکردند و وارد جانبداری از این روش یا آن روش نمیشدند. این یک حقیقت است. البته نباید شرایط اقتصادی جنگ را هم نادیده گرفت. هیچ کشوری در زمان جنگ، نمیتواند یک اقتصاد آزاد مبتنی بر فعالیت روان و آزاد بخش خصوصی داشته باشد. در این بین هم عدهای بنا به شرایط جنگ از اقتصاد کنترل شده حمایت میکردند و عدهای هم اصولاً دیدگاه سوسیالیستی داشتند.
به نظر میرسد بعد از جنگ تغییراتی در ماهیت چپ اتفاق افتاد، کسانی آمدند که میخواستند آرایش دیگری را القا کنند. شما با این نظر موافق هستید؟
- بعد از جنگ، دو جریان در فضای سیاسی ما شکل گرفت و رشد کرد که رشد این دو جریان سبب شد که آن تقابل و صفبندی چپ و راست در قالب اقتصاد دولتی و اقتصاد بازار (که گفتار غالب دههی اول انقلاب بود)، ضعیف شده و به حاشیه برود. این خصوصیات چه بود؟ یکی نیازی بود که در کشور به سازندگی احساس میشد. یعنی در تمام سالهای جنگ، مردم با کمبودها، ویرانیها و با رکود و گرفتاری اقتصادی سروکار داشتند خب حالا جنگ تمام شده بود، اولین انتظار مردم این بود که باید این تحول را حفظ کنند، بالاخره دورانی که جنگ نداریم با قبلش باید متفاوت باشد. شاید جوانها خیلی موارد را یادشان نباشد. من چند مثال ملموس را برای شما میگویم، اما اصلاً شما نمیتوانید تصور کنید که خیابانهای تهران به دلیل کمبودها تاریک بود، شهرها کثیف، میدانها ویران، گلکاری و فضای سبز نابود، تمام امکانات شهرداریها در جبههها بود، مواد غذایی مثل کره، پنیر و... همه جیرهبندی بود، چیزی که نسل امروز نمیتواند تصورش را بکند که حتی کوچکترین اقلام غذایی هم جیرهبندی باشد. بمبارانهای وسیع و خرابیها در همهجا دیده میشد. به همین خاطر اولین انتظار مردم سازندگی بود. دولت میرحسین موسوی رفت و دولت هاشمی رفسنجانی آمد. هم هاشمی رفسنجانی نظرش شخصاً با آقای میرحسین موسوی فرق داشت و هم دوران اقتصاد متمرکز دولتی سپری شده بود. آقای هاشمی رفسنجانی زمینه را برای سرمایهگذاری مردم و حضور مردم در عرصهی اقتصاد فراهم کرد و همهی هم و غم خودش را روی بحث سازندگی گذاشت.
- چرا جناح راست در حوزهی اقتصاد، در دوران هاشمی رفسنجانی منفعل شد؟ به این معنا که از سوی جناح راست مطرح نشد. این حرفهایی که اکنون شما در دوران سازندگی میزنید، ما در دههی 60 میگفتیم و توجهی به آنها نمیشد و حتی میشود گفت چرا بعد از پایان جنگ این جناح وارد کار نشد که گفتار سازندگی و اقتصاد باز را در مقام عمل به دست گیرد؟
نه، اینطور نبود. هاشمی رفسنجانی روز اول که میخواست کابینهاش را به مجلس معرفی کند، گفت: من یک کابینهی کار معرفی میکنم، درواقع خواست بگوید این جنگ و جدال بر سر اقتصاد دولتی و بازار را کنار بگذارید، اکنون کشور احتیاج به سازندگی دارد ما اکنون باید کشور را بسازیم و این هم چیزی نبود که بگوییم حالا چپیها مخالف بودند یا راستیها. ایشان هم برای اینکه از همهی نیروها استفاده کنند، تقریباً نیمی از اعضای دولت خود را از جریان موسوم به راست و نیمی دیگر را از جریان موسوم به چپ انتخاب کرد. استانداران هم بر مبنای همین سیاست انتخاب شدند. در آن مقطع هاشمی رفسنجانی سعی میکرد هر دو جناح را زیر بالوپر بگیرد. البته بعضی از جناح چپ که از اوضاع ناراحت بودند از همان روزهای اول شروع کردند به مخالفت با هاشمی رفسنجانی و البته هاشمی رفسنجانی بهانه بود.
- این مخالفت از چه منظری مطرح میشد؟
بگذریم، اما آن چه مهم است این است که این سازندگی، قدری فضا را برای کار فرهنگی تنگ کرد و اگر قرار باشد نقدی بر دوران 8 سالهی ریاستجمهوری هاشمی رفسنجانی داشته باشیم این است که ایشان آنقدر روی سازندگی متمرکز شد، توسعهی سد سازی و ... که فی الواقع به آن جنبه های فرهنگی انقلاب، آنطور که باید، رسیدگی نشد. شما بروید نطقهایی را که هاشمی رفسنجانی و یا در نماز جمعه و یا در محافل و مجامع داشت تحلیل محتوا کنید، خیلی روشن است این یک بحث علمی است؛ اگر کسی این کار را بکند به این نتیجهای که عرض میکنم میرسد که اصلاً گفتار هاشمی رفسنجانی و گفتار حاکم بر سخنان ایشان، گفتار فرهنگی نبود. این یک جهت بود، ولی همهی مطلب این نبود، واقعیت این است که در دههی دوم انقلاب چند تا اتفاق در کنار هم رخ داده بود؛ یکی پایان جنگ بود. فضای جنگ، فضای پررنگ ارزشی بود؛ همچون شهادت که کار روزانهی ما در ایام جنگ بود. تشییع جنازهی شهید و... این یعنی اوج و تبلور زندگی ارزشی ... .
آیا مردم به اجبار در این شرایط زندگی میکردند؟
به هر دلیل که بود تا وقتی جنگ جریان داشت، خیلیها جرأت نمیکردند حرفهایی مغایر با ارزشهای انقلاب را بر زبان بیاورند، یعنی اصلاً رویشان نمیشد و مورد ادبار شدید مردم قرار میگرفتند و خریداری هم در افکار عمومی نداشتند. یک جهت دیگر ارتحال خود امام بود. امام (ره) که تجسم خود انقلاب و در واقع اصل انقلاب بود، از صحنه غایب شده بودند، به این سه عنصر که گفتم شاید بشود چهارمی و پنجمی را به آن اضافه کرد. حداقل این سه عنصر گرایش به سمت فعالیتهای اقتصادی برای سازندگی، پایان جنگ و فقدان امام(ره)، برای یک عده فرصتی ایجاد کرد که شروع کنند به طرح یک مباحثی که قبلا اصلاً زمینهای برای طرح آنها نمیدیدند. در این سالهاست که میبینید مجله کیان متولد میشود، خود مجلهی کیان از کیهان فرهنگی منشعب شد. ریشهی اینگونه گرایشات را شما در ویترین مجلهکیان میتوانستید ببینید، البته آن یک تنها مجله نبود، مجلهی زنان و ... نیز بودند که یک جریان به حساب میآمدند. بهطورکلی حلقهی کیان بهعنوان یک جریان مؤثر فرهنگی که دستهایی نیز در حوزههای سیاسی و حتی امنیتی داشت، یک موضوع مهم مطالعه برای بررسی بخشی از تحولات فکری جامعهی ما است.
- غیر از فرهنگ، در ابعاد دیگر هم شاهد ریشهی این گرایشها بودیم؟
بله، "سازمان مجاهدین انقلاب ایران" و نشریهی "عصر ما" هم بود که با آن حلقهی کیان، یک جهت و رویکرد را دنبال میکرد. در یک بعد روی جنبهی سیاسی کار میکردند و در بعد دیگر هم روی جنبهی فرهنگی.
تحولی که رخ داد این بود که عدهای از آن گروههایی که در دههی اول انقلاب طرفدار اقتصاد دولتی بودند، غلتیدند به سوی گفتارهایی که کاملاً مغایر با حرف اول اینها در دههی قبل بود. مفاهیمی مطرح شد که جریان دیگری از 76 به بعد پدید آمد که در واقع آخر دههی دوم و آغاز دههی سوم بود. شما میبینید که دعوا بر سر شیوهی مدیریت اقتصادی نیست، دعوا بر سر مفاهیم اصلی انقلاب است. یعنی عدهای رفتند به سمت کسانی که امام(ره) آنها را کاملاً طرد کرده بود. شما میبینید که کسانی که مبلّغ جدایی دین از سیاست بودند، دوباره جان گرفتند. در تمام دوران دفاع مقدس، چون اینها اهل جبهه و جنگ نبودند و اعتقادی هم نداشتند، در تاریکی نشسته بودند و روشنایی را تماشا میکردند، چون در حاشیه بودند اصلاً صدایشان هم درنمیآمد. رویشان هم نمیشد، حالا وارد عرصه و صحنه شده بودند؛ بحث جدایی دین از سیاست را طرح کردند و ما هم بهویژه بعد از دوم خرداد دیدیم که آن زمزمههایی که در فلان مجله یا فلان محفل هفتگی وجود دارد اینها تبدیل شد به صحبت کسانی که معاون وزیر بودند و در حاکمیت تحت عنوان جامعهی مدنی، روزنامههایی منتشر شد که حیرتآور بود، البته این را هم بگویم که این جریان یکشبه متولد نشد، یعنی شما آن جریانی که در فردای دوم خرداد در روزنامهی جامعه میبینید، ادامهی جریانی بود که در بعضی از روزنامههای چپ، بعد از ارتحال امام(ره) از سال 69 تا 70 میدیدید. میدانید گاهی تغییر در عرصهی فرهنگ و آن چیزی که میشود به آن نام بدعت و انحراف را داد، بسیار کُند و ملایم حرکت میکند و پس از ده سال شما با یک فاجعهی فرهنگی روبرو میشوید. این است که فرهنگ، امری مهم و بسیار خطیر است.
- به طور موردی میتوانید مشاهدات خود را بازگو کنید؟
حالا نمیخواهم اسم ببرم، در حوالی سال 70و 71 خبرنگار جوانی از همین روزنامههایی که به چپ موسوم بودند، آمد با من مصاحبه کند، حالا صاحب آن روزنامه عمامه به سر و چهرهی بهاصطلاح معروفی در انقلاب و روحانیت بود آن وقت خبرنگار او میگفت، آیا چیزی بهعنوان فرهنگ اسلامی در جامعهی ما وجود دارد که به آن معتقد باشید؟ من حیرت کردم و پرسیدم شما خبرنگار فلان روزنامه هستید؟ گفت بله، گفتم، پس چگونه این سؤال را از بنده مطرح میسازید، غرضم این است که کسانی در این روزنامهها میچرخیدند که اینطور فکر میکردند. این جریان که ابتدا ضعیف بود، قوت گرفت و شد روزنامهی جامعه که شما میدیدید؛ عکس بزرگ و تیتر درشت صفحهی اولش خبری مربوط به احمد شاملو بود. البته نه فوت احمد شاملو، بلکه افکار احمد شاملو.
- به نظر میرسد اینها پیش از آن آمدند آرایشی از نیروهای سیاسی را طراحی کردند و با ابزارهایی که در داخل حکومت داشتند آن را جا انداختند و فضا را کاملاً به سمت دو قطب چپ و راست سوق دادند و با استفاده از آن فضا، سهلتر در حاکمیت قرار گرفتند...
نمیخواهم وضعیت را به تمام معنا از همهی ابعاد تشریح کنم و در این فرصت محدود، توضیح بیشتری از آن بدهم. زمینههای پیدایش این تحول را میخواهم بگویم، والا این تحول بعد تشکیلاتی در خودش داشت، بعد سیاسی هم داشت، که در جای خودش باید به آن پرداخت. و ما در سالهای بعد از 76 شاهد بودیم که به جای تقابل و تمایز بر سر اقتصاد دولتی یا اقتصاد غیر دولتی، تمایز بر سر حکومت دینی و غیر دینی و سؤالهای مرتبط با این دو مقوله است. بحثها این بود و اینجا بود که نیاز به یک جریان جدیدی از اصول انقلاب احساس شد.
در کسانی این وضع پدید آمد که در سالهای بعد از دوم خرداد نگران بودند و نسبت به اصل انقلاب اظهار نگرانی میکردند.
- یک بحثی گاه به ذهن میرسد که آیا این ایراد به اصولگرایان وارد است که بعد از دوم خرداد آمدند یک رویکرد پیش گرفتند؛ یعنی اینکه از قامت یک حزب سیاسی باسابقه، با یک پیشینهی روشن، تبدیل شدند به مدافعان تام و تمام حکومت، و در قالب نهادهای نظام وارد شدند، این مثبت بوده یا نبوده، اصلاً میشود این را مطرح کرد یا نه؟
یک تعبیری داشتم که شاید نزدیک به آن چیزی باشد که شما میفرمایید. درست در همین سالها 1378 بود که تصمیم گرفتم وارد مجلس شوم و برای خیلیها تعجب آور بود و از من سؤال میکردند، - به قول سعدی، اختیار کردی از آن این طریق را - گفتم اهل فرهنگ، شبیه هنرمندها و نقاشهایی هستند که روی یک بست دارند نقاشی میکنند، این کار تا زمانی معنادار هستند که این داربست استوار باشد، من احساس میکنم این داربست دارد فرو میریزید. اگر شما هم به این معنا سؤال خود را مطرح کردید، کاملا درست است.
- این رویکرد اضطراری بود؟ یا ... .
نه یک وظیفه بود. و البته بخشی از آن به اقتضای شرایط سخت حاکم بر جریان غیر دوم خردادی برمیگرشت، در واقع اینجاست که ما به تولد اصولگرایی میرسیم من اصول گرایی را...
- یعنی اقلیت مجلس ششم...؟
بله، منتهی مسأله فراتر از فلان اقلیت و فلان جناح بود، نگرانی نسبت به کل انقلاب بود.
- نگرانکنندهترین اظهار نظر و عملی که شما را به مرز این رساند که همراه با فرهنگ وارد عرصهی سیاست باشید و جریانی نو را برای نیروهای انقلاب شکل دهید، چه بود؟
ابتدا باید تذکر بدهم که بنده جزیی از جریان اصولگرا بوده و هستم. کسانی در آن سالها با شدت و رعایت همهی جوانب یک کار منسجم تشکیلاتی به فعالیت مشغول بودند که هنوز قدرشان شناخته شده نیست و شاید الان سعی بشود که در حاشیه نگه داشته شوند. از طرف دیگر، من با این مفاهیم فکر غربی آشنا بودم. من معلم فلسفه بودم و مقارن با 15 خرداد 42 وارد دانشگاه شدم و در تمام این سالها متوجه این تحولات بودم. این احساسی که از مجموع این موضعگیریها به من دست داد، آن بود که من دیدم این فکرها با مبانی تفکر امام خمینی (ره) سازگار نیست و اگر یک روزی قرار بشود به آن سؤال شما پاسخ مکفی بدهیم باید برگردیم و یک کتاب بنویسیم و شاهد به دست دهیم که چه اتفاقی افتاده است. من فقط یک نکته به شما بگویم؛ در یکی از همان روزنامههای منتشر شدهی بعد از دوم خرداد، این قضیه آمده است که گفتند که ما بعد از پیروزی دوم خرداد، تصمیم گرفتیم اعضای حلقهی کیان را به طور مشخص در وزارتخانهها بهکار ببریم، فهرست دادند که فلانی را فرستادیم وزارت ارشاد، فلانی فرستادیم وزرات آموزش و پرورش، فلانی را فرستادیم وزارت خارجه، فلانی را فرستادیم وزارت علوم، یعنی این چیزی نبود که کسی بتواند آن را منکر شود. یعنی آن تفکراتی که فقط در حلقهی کیان منتشر میشد، بحث میشد. چند نفری بودند که مدافع این افکار بودند و این افکار هم مطلقاً با اندیشههای امام، رهبری، قانون اساسی، سازگار نبود. اینها از فردای بعد از پیروزی دوم خرداد صاحب اختیار بسیاری از وزارتخانههای کشور شوند. اینها عمداً در لایهی دوم و مسؤولیت معاون وزیر قرار گرفته بودند تا در خط اول جبهه نباشند، در ویترین مغازه نباشند، اما در داخل، مغازه را اداره کرده تا جنس را جور کنند و وزارتخانه را بچرخانند و جهت بدهند، بدون اینکه حساسیت ایجاد کنند، این یک واقعیت بود. یکی از صدها جوابی که به سؤال شما میشود داد، این است. از طرف دیگر در کنار این طیف فکری که اندیشههایش با اندیشهی امام، انقلاب و رهبری زوایای تندی داشت، گروهی از جریان اصلاحطلبان بودند که یا از حرفهای اینها سر در نمیآوردند و یا ملاحظه میکردند و حرفی نمیزدند، البته مسئولیت هر دو سنگین است و باید در برابر دیدگاههای مذهبی مردم پاسخگو باشند.
در اینجا نیاز به یک بازسازی و بازتعریف از گفتمان امام (ره) احساس میشد؛ نیروهای مخلص و وفادار به امام و انقلاب به سوی یک گفتمانی رفتند که اسمش را گذاشتند اصولگرایی، این اصولگرایی چیزی جز اندیشه و آرمانهای اصلی و اولیهی انقلاب و امام نیست.
بخش دوم گفتگو
*نشریه پنجره، مجتبی توانگر، بهمن هدایتی