«دموکراسی علیه دولت»؛ میگل ابنسور؛ ترجمه فواد حبیبی و امین کرمی؛ نشر ققنوس ذات دموکراسی، امری شورشی است!

دکتر علی غزالی‌فر*،   3970725154 ۱ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

پیچیدگی و گستردگی آثار مارکس به‌حدی است که نتوان به‌سادگی نظریات او را رد و ابطال کرد. اما این‌ها باعث نشده و نمی‌شود که دچار انجماد و تعصب نشود. ابنسور نیز با نگاهی نقادانه آن را زیر و زبر کرده است. خودانتقادی او به مارکسیسم به‌حدی قوی است که درباره او گفته‌اند ابنسور مارکسیست‌ها را از خواب دگماتیک بیدار کرد

ذات دموکراسی، امری شورشی است!

«دموکراسی علیه دولت»

(مارکس و لحظه ماکیاولین)

نویسنده: میگل ابنسور

مترجمان: فواد حبیبی و امین کرمی

ناشر: ققنوس، چاپ اول 1397

296 صفحه، 21000 تومان



****

آیا به یک کتاب درجه یک در حوزه فلسفه سیاسی میل دارید؟ بفرمائید این کتاب را نوش جان کنید!

این کتاب اثری دشوار و تخصصی در حوزه فلسفه سیاسی است. اما به همان میزان که دشوار است، جالب و جذاب نیز هست؛ زیرا میگل ابنسور (1939-2017)، فیلسوف سیاسی فرانسوی، دیدگاه بدیعی را در آن ارائه کرده است؛ دیدگاهی که در نظر اول عجیب و چه بسا ناممکن به نظر می‌رسد. او دموکراسی را با مارکسیسم و مارکسیسم را با ماکیاولیسم آشتی می‌دهد. هر کدام از این دو دسته در واقع یک دوگانه آشتی‌ناپذیر تلقی می‌شوند. او دو چیزی را در کنار هم جای داده و ترکیب کرده که در ظاهر میان آنها حداکثر تضاد وجود دارد؛ مارکسیسم و دموکراسی. مارکسیسم قائل به کمونیسم است و دموکراسی صورت تحقق‌یافته لیبرالسیم. واضح است که آب کمونیسم و لیبرالیسم در یک جوی نمی‌رود. وحدت دیگری که در این اثر اعمال شده میان مارکس متقدم و متاخر است که نویسنده میان آنها تمایز قائل نشده و اندیشه‌های مارکس را پیوسته و یکپارچه در نظر می‌گیرد.

تضاد میان مارکس و ماکیاولی نیز چندان مبهم نیست. به یاد داشته باشیم که ماکیاولی می‌گوید: «هر کسی که آن‌چه را که هست به قصد آنچه که باید باشد، فروگذارد، در پی سرنگونی خویش است.» این سخن در تقابل با هرگونه اتوپیاگری از جمله مارکسیسم است که چشم به آینده و آنچه باید باشد، می‌دوزد. اما ابنسور می‌خواهد بر همه این دوگانگی‌های تضاد‌گونه چیره شود و به دیدگاهی برسد که همه آنها را در بر بگیرد. اما او چگونه این کار را انجام می‌دهد؟ وی با ارائه تفسیری جدید از همه آن مقولات، به‌ویژه دموکراسی و مارکسیسم، در پی تحقق آرمان خویش است.

از نظر ابنسور دموکراسی گونه‌ای عاملیت سیاسی است که با هرگونه سلطه سیاسی سر ستیز دارد. لذا دموکراسی ربطی به دولت ندارد و نه‌تنها از چنگ آن بیرون می‌رود، بلکه بر علیه آن می‌شود. همان‌گونه که مارکس اشاره کرده تحقق دموکراسی راستین در گرو ناپدید شدن دولت است. اساسا از نظر ابنسور "دولت دموکراتیک" مفهومی پارادوکسیکال است؛ زیرا دموکراسی امری ذاتا نااهلی باقی می‌ماند و نمی تواند توسط دولت رام شود. دموکراسی امری شورشی است. در حالی‌که دولت همه چیز را رام و آرام می‌خواهد. این سرشت دموکراسی است. همان‌گونه که فساد و خیانت دولت امری گذرا و تصادفی نیست، بلکه ریشه در سرشت آن دارد. دولت ضد دموکراسی و ضد سیاست است و مردم را به هیچ می‌گیرد. در حالی که دموکراسی حقیقی بر علیه دولت است و عرصه حقیقی کنش سیاسی. مردم در آن اگر نه همه چیز، فقط اندکی از آن کمتر هستند. این خوانش از دموکراسی در پرتو مارکسیسم انجام می‌شود.

مارکس آرمان‌های سیاسی-اجتماعی آن چنان درخشانی و خیره‌کننده‌ای مطرح کرده که باعث می‌شود همیشه عده‌ای مجذوب اندیشه‌های او شوند. ثانیا پیچیدگی و گستردگی آثار او به‌حدی است که باعث می‌شود نتوان به‌سادگی نظریات او را رد و ابطال کرد. اما این‌ها باعث نشده و نمی‌شود که دچار انجماد و تعصب نشود. ابنسور نیز با نگاهی نقادانه آن را زیر و زبر کرده است. خودانتقادی او به مارکسیسم به‌حدی قوی است که درباره او گفته‌اند ابنسور مارکسیست‌ها را از خواب دگماتیک بیدار کرد. او این نیروی محرکه تغییردهنده مارکسیسم را از بیرون وام نمی‌گیرد، بلکه در خود مارکس می‌بیند. از نظر ابنسور نوشته‌های فلسفی مارکس چنین پتانسیلی دارد که مارکسیسم را به حرکت وادارد و چیز دیگری از آن بسازد. اما او چیزی از سرشت ماکیاولیسیم در مارکسیسم می‌یابد که به او این امکان را می‌دهد که آن را این‌گونه معرفی کند. در هر صورت، با این دیدگاه، سیاست چیزی خواهد بود که به یکسان از مارکسیسم و دموکراسی متعارف فاصله خواهد داشت.

آنچه گفته شد، تصویر کوچکی از کلیت مطالب است. اما کتاب سرشار از بصیرت‌های ریز و جزیی است که حتی بدون پذیرفتن دیدگاه نویسنده نیز به‌خودی خود مطالعه کتاب را ارزشمند می‌سازند، به‌ویژه که ابنسور با دیکر متفکران نیز وارد چالش می‌شود. اما اصلا همه این‌ها حرف‌ها برای چیست؟ در این‌جا نیز باز هم مزیت دیگری برای این کتاب آشکار می‌شود. به‌طور ساده و خلاصه می‌توان این‌طور پاسخ داد: کشاندن مردم به عرصه کنش سیاسی. در شرایط فعلی نیز هر گونه نظریه سیاسی که قائل به مشارکت حداکثری شهروندان باشد، مغتنم است. اثری هم که چنین اثری داشته باشد ارزشمند است، به‌ویژه که این اثر اولین کتابی است که از ابنسور به فارسی ترجمه می‌شود. اگرچه درک دقیق آن ساده نیست، اما مترجمان دو مقاله خوب و روشن‌گر به قلم دو صاحب‌نظر به ابتدا و انتهای کتاب اضافه کرده‌اند. اولی کلیت اندیشه سیاسی ابنسور را ارائه می‌کند و دیگری در باب همین کتاب است. مقدمه مترجمان نیز کوتاه اما آموزنده است.

ممکن است این سوال یا حتی اشکال مطرح شود که چرا باید یک اثر و نظر دیگر را در حوزه فلسفه سیاسی خواند و آموخت؟ مگر در این زمینه کمبود کتاب و نظریه وجود دارد؟ با وجود این همه آثار و افکار مربوط به سیاست دیگر چه نیازی به یک کتاب جدید و دیدگاه بدیع هست؟ پاسخ این پرسش در توجه به محدودیت نظریات سیاسی نهفته است. نباید فراموش کنیم که هر نظریه سیاسی فقط بخشی از قلمرو سیاست را روشن می کند و نه همه آن را. از این روی، هیچ کتاب و دیدگاهی ما را از دیگر کتاب‌ها و دیدگاه‌ها بی‌نیاز نمی‌کند. این امر ریشه در سرشت امر سیاسی دارد. عرصه سیاست و حیات سیاسی جوامع انسانی به‌قدری متنوع و پیچیده است که برای درک و فهم آن نمی‌توان به یک یا چند نظریه سیاسی محدود بسنده کرد. مجموعه‌ای از نظریات لازم است، باید از همه نظریات موجود حداکثر استفاده را کرد تا به‌ فهمی بهتر و پرورده‌تر درباره سیاست دست یافت.

در پایان این نکته کلی را مدنظر داشته باشیم. ضرورت فلسفه سیاسی از نظر برخی متفکران بزرگ در این است که آزادی اصلی و حقیقی انسان فقط در عرصه سیاسی حاصل می‌شود. این در حالی‌ست که سیاست عملا به افراطی‌ترین شکل سلطه تبدیل می‌شود. فلسفه سیاسی می‌خواهد شکل‌های نهادینه‌شده سلطه و قدرت را از درون واسازی کند. ابنسور می‌خواهد این کار را به افراطی‌ترین شکل آن انجام دهد.

 

*دکترای فلسفه