«انقلاب زیستبومی»
(صلح با کرهی زمین)
نویسنده: جان بلامی فارستر
مترجم: محسن صفاری
ناشر: چشمه، چاپ اول 1400
426 صفحه، 140000 تومان
****
برای فهم مسئله و مباحث این کتاب باید طرز نگاه خود را عوض کنیم. با نگاه معمولی رایج نمیتوان دید که اوضاع از چه قرار است. نگاهی که اینجا بهکار میآید نگاهی کلان است که تا اعماق وضعیت بحرانی فعلی باید نفوذ کند. این نکته باید اندکی توضیح داد.
انسانِ نزدیکبین و شخصِ دوربین صحنهها را یکسان نمیبینند. این دو نوع نگاه در نسبت با تاریخ هم برقرارند. حالا که به قرن بیستم نگاه میکنیم نقاط برجستۀ آن را چیزهایی میبینیم که به احتمال زیاد بعدها جزو مهمترینها نباشند. فرض کنیم مورخی در پایان قرن بیستویکم به قرن گذشته نگاه کند. از نظر او مهمترین ویژگی آن قرن چیست؟ نامزدهای احتمالی عبارتند از: جنگ جهانی اول و دوم، ایدئولوژیهای فراگیر، انقلابهای بزرگ، رشد انفجاری جمعیت انسانها، جنبشهای مدنی بینظیر در تاریخ (حقوق زنان، همجنسگرایان)، بنیادگرایی، تکنولوژی پیشرفته و فناوری ارتباطات.
همۀ اینها اموری مهم هستند، اما فقط از نگاه شخص نزدیکبین معاصر خیلی برجسته به نظر میرسند. بسیاری از مورخان و دانشمندان بر این باورند که ویژگی بارز قرن بیستم تغییر رابطۀ انسان با طبیعت است. این تغییر در طولِ تاریخِ چند میلیاردسالۀ این سیاره بینظیر و غیرقابلتصور بوده است. انسان، همچون همۀ موجودات دیگر، همیشه مقهور طبیعت بوده و نیروهای نیرومند طبیعت بر او و زندگیاش سلطه داشتند. ولی در قرن بیستم این رابطه وارونه شد؛ انسان خود را از زیر سیطرۀ طبیعت بیرون کشید و اینبار او بود که بر طبیعت مسلط شد. حالا دیگر انسان میتوانست در طبیعت دست ببرد و آن را دستکاری کند و تغییر دهد و حتی نابود سازد. بله؛ متأسفانه این رابطه بیشتر جنبۀ منفی و تخریبی داشته و دارد. نتیجۀ قدرت انسان چیزی نبوده جز آلودگی هوا، آب، خاک و حتی نابودی آنها و بسیاری چیزها و موجودات زندۀ دیگر.
ماجرا به همینجا ختم نمیشود؛ جنبۀ دیگری هم دارد. درست است که انسان بر طبیعت مسلط شده اما او هنوز هم جزئی از آن است. بنابراین با آسیب دیدن یا از بین رفتن طبیعت خود او نیز آسیب میبیند و از بین میرود. لذا سرنوشت انسان و بقای او در گرو وضعیت محیطزیست است. توجه به این امر باعث شد که افراد دغدغهمند در پی نجات محیطزیست از این تخریب گسترده باشند. نتیجه هم ظهور انواع جنبشهای سبز و رنگی دیگر برای محافظت از دریاچهها و جنگلها و رودخانهها و هوا و درختان و سگها و گربهها و سایر جکوجانوران دیگر بوده است. آیا این فعالیتهای خیرخواهانه مؤثر واقع شدهاند؟ پاسخ متأسفانه آشکارا منفیست. جمع کردن کیسههای پلاستیک از پارکهای جنگلی و ساحلهای شنی حداکثر یک سرعتگیر کوچک و کمارتفاع در برابر جریان تخریب گستردۀ محیطزیست است. علت این ناکامی چیست؟
علت در بیتوجهی یا ندیدن علت اصلی است. علت اصلی چیست؟ علت اصلی نوع نسبت و مواجهۀ انسان با طبیعت است. تا وقتی که نحوۀ رابطۀ انسان با طبیعت تغییر نکند، اوضاع در کل همین خواهد بود که اکنون هست. روح این رابطه «بهرهبرداری حداکثری از منابع طبیعی برای دست یافتن به سود حداکثری است؛ به عبارت دیگر، همان منطق سرمایهداری». حرف اصلی کتاب این است سازوکار سرمایهداری منشأ تخریب محیطزیست است، و تا زمانی که این سازوکار ادامه داشته باشد، هیچ امیدی نیست که اوضاع بهبود یابد. جمع کردن آشغالهای مسافرتها و پیکنیکها و سیزدهبهدرهای ملت از دامان طبیعت کار خوبی است، اما فقط فاجعه را چند روز به عقب میاندازد. باید توجه و توان خود را معطوف به سرچشمه کرد.
بدبختی مضاعف این است که سرمایهداری با نقابهایی که به چهره میزند ژست دفاع از محیطزیست هم به خود میگیرد، و بدین ترتیب خود را از مظان اتهام خارج میکند. از طرف دیگر، در هر جنبش، فعالیت، کنفرانس و معاهدۀ کلانی که بخواهد بر زیادهخواهیاش افسار بزند، دخالت میکند و آن را از هم میپاشد. در کل، وضعیت به حالتی فاجعهبار رسیده است. از نظر نویسنده فقط و فقط با یک انقلاب واقعی در سطح جهانی میتوان به خروج از بحران امید بست. این انقلاب یک انقلاب اجتماعی است و نه انقلابی در تکنولوژی. چراکه تکنولوژی بهخودیخود تابع منطق سرمایهداری است و تغییری اساسی در وضعیت نمیدهد. انقلابی اجتماعی لازم است؛ انقلابی که انسانها فاجعه را درک کنند و نگاه و نسبت خود را به طبیعت از بیخ و بن تغییر دهند.
حواسمان باشد که هرگونه توصیف، گزارش، بیان، تفسیر، تبیین، نظریهپردازی، مفهومسازی در باب شیء، شخص، رخداد، وضعیت، جریان، کتاب و... که سویۀ منفی و تاریک آن را بهجد لحاظ نکند، از جهت نظری منجر به بدفهمی و از جهت عملی منجر به تباهی میشود و در حق دیگران دروغ، فریب و خیانت است. این مطلب در باب سرمایهداری، رشد یا پیشرفت اقتصادی هم صدق میکند. در اینجا ممکن است کسی اعتراض کند که با وجود این، مسئله روشن است و چه نیازی به بحثهای پیچیدۀ تئوریک هست؟ پاسخ این است که مباحث نظری، اعم از نظریهپردازی و نقد، زمانی مؤثر واقع میشوند که بسیار پیچیده و بسیار سطح بالا باشند. مباحث نظری ساده و سطحی به جایی نفوذ نمیکنند؛ لذا به کار نمیآیند. این نوع مباحث سبک به اولین مانعی که بخورند، متوقف میشوند و بر زمین میافتند. اما آن نوع مباحث حتی اگر مانع را هم نشکافند، کمانه میکنند و بالأخره ضربۀ خود را میزنند و اثر خود را میگذارند.
کسانی که دغدغۀ محیطزیست دارند باید این کتاب را جدی بگیرند. مسئله اصلاً این نیست که با نظریات نویسنده موافق باشند یا آنها را عملی کنند؛ مسئله این است که نحوۀ مواجهۀ عمیق و اصولی با بحران پیشِ رو به همین صورت و در همین سطحی است که نویسنده به ما نشان میدهد.
علاوه بر این، روشن است که وقتی پای نقد بنیادی منطق سرمایهداری به میان میآید، مارکسیسم نیز پدیدار میشود. نقدهای کوبندۀ کارل مارکس به سرمایهداری همچنان حرف برای گفتن دارد و نویسنده از ژرفبینیهای مارکس برای مسائل بحرانی امروز استفاده میکند. نویسنده در سراسر کتاب هم از جنبۀ انتقادی مارکس بهره میگیرد و هم از راهحلهایی که مارکس برای این مشکل مطرح کرده است. البته در کنار مباحث تئوریک، ماجراهای سیاسی و اقتصادی و نیز وقایع تاریخی بخشی چشمگیر از کتاب را تشکیل میدهند. موضوعات مهمی همچون انرژیهای فسیلی، جنگها، تروریسم، و امپریالیسم سیاسی و اقتصادی هم محل بحثاند. پارهای از مهمترین موارد به کشور ما نیز ربط وثیقی دارند. این هم یک نمونه:
دولت بوش به جای کوشش در حل مشکل نفت با کاستن از مصرف برای کاهش تقاضا، مانند همۀ دولتهای قبلی، به ارتش در حکم ضامن پایانی حل مشکل روی آورد. در ماههای پیش و پس از یازدهم سپتامبر، دولت بوش راهبردی فراگیر برای چیرگی آمریکا بر خلیج فارس و فراهم کردن مقدار همواره فزایندهای از نفت تولیدی تدارک دید. مسئله، از نظر نظامی، حمایت از عربستان سعودی در شرایط ایجاد نشانههای بیثباتی پیشبرد طرح تغییر رژیم عراق و اعمال بیشترین فشارها بر ایران بود. شخصیتهای کلیدی دولت بوش مانند دونالد رامسفیلد حتی پیش از انتخابات برای حمله به عراق فشار آورده بودند. پس از حملۀ سپتامبر سال 2001 به آمریکا، «جنگ علیه تروریسم»، ابتدا به هجوم و اشغال افغانستان انجامید؛ این اشغال گذرگاهی ژئوپلیتیک ( و مسیری برای خط لولۀ نفت) به آسیای مرکزی و حوزۀ نفتی دریای خزر در اختیار آمریکا گذاشت. پس از آن در سال 2003 به عراق حمله شد. سرنگونی صدام حسین و اشغال عراق راهی برای افزایش امنیت نفت خاورمیانه و فراهم کردن امکان افزایشی چشمگیر در تولید نفت عراق در نظر گرفته شد. این اشغال همچنین به معنای فراهم کردن پایگاهی برای افزایش چیرگی نظامی، سیاسی و اقتصادی آمریکا بر خلیج فارس بود. مهار راهبردی خاورمیانه و نفت آن در حکم ایجاد بنیاد یک «سدۀ نوین آمریکایی» در نظر گرفته میشد. در سال 2007 الن گریسپن، رئیس پیشین بانک مرکزی آمریکا، یک مقام اقتصادی ردهبالا در سراسر آن دوران، در کتاب عصر آشوبگری گفت: «متأسفم که پذیرش آنچه همگان میدانند از نظر سیاسی راحت نیست: دلیل عمدۀ جنگ عراق نفت است.»
*دکترای فلسفه