«بادهای غربی»؛ مراد فرهادپور؛ نشر هرمس در برابر طوفان مدرنیته

دکتر علی غزالی‌فر*،   4011102117

کتابی که در ایران به چاپ هفتم رسیده باشد، بدین معناست که جایگاهش را در عرصۀ کتاب‌ها تثبیت و راهش را میان خوانندگان باز کرده است. با این وصف، خیلی نیازی به معرفی ندارد.

«بادهای غربی»

(گزیده‌ای از گفتگوها و سخنرانی‌ها)

نویسنده: مراد فرهادپور

ناشر: هرمس، چاپ هفتم 1400

240 صفحه، 64000 تومان

 

****

 

کتابی که در ایران به چاپ هفتم رسیده باشد، بدین معناست که جایگاهش را در عرصۀ کتاب‌ها تثبیت و راهش را میان خوانندگان باز کرده است. با این وصف، خیلی نیازی به معرفی ندارد. در عوض، ارزش بررسی دارد. چه چیزی در آن هست که باعث شده از آن استقبال کنند؟ از آن مهم‌تر، چه چیزی در آن هست که باعث می‌شود ارزش ماندگار داشته باشد و باز هم خوانده شود؟

همۀ اهالی علوم انسانی آقای فرهادپور را به‌عنوان مترجم می‌شناسند؛ مترجم خوبی هم هست. اما او فقط مترجم نیست، بلکه در اصل یک متفکر معاصر است و کار ترجمۀ او ذیل مقولۀ تفکرش قرار می‌گیرد. آقای فرهادپور به تفکر از خلال ترجمه اعتقاد دارد و آن را عملی کرده است. به همین دلیل، بیشتر کتاب‌های او را ترجمه‌ها تشکیل می‌دهند. در این میان، معدود کتاب‌های غیرترجمه‌ای هم دارند که «بادهای غربی» یکی از بهترین آن‌هاست؛ شاید به این علت که حلاوت و حرارت گفتگو را دارد. دیگر این‌که دامنۀ موضوعات و مسائل این کتاب هم گسترده است و هم متنوع. فقط منحصر به فلسفه هم نیست. زمینه‌های دیگری همچون سیاست، هنر و ادبیات نیز حضور دارند.

کتاب از هفت فصل تشکیل شده که هیچ‌کدام تألیف، به معنای نوشتۀ قلمی، نیست. یکی از آن‌ها میزگرد است، دوتا سخنرانی و چهار گفتگو. میزگرد نقد و بررسی مضامین کتاب جالب و مشهور مارشال برمن، «تجربۀ مدرنیته»، است، با حضور اساتیدی همچون دکتر یوسف اباذری و دکتر علی میرسپاسی. سخنرانی‌ها یکی «نکاتی چند در باب مفهوم فرم» است و دومی دربارۀ «سنت و سنت‌گرایی ایدئولوژیک». اولین گفتگو دربارۀ اندیشه‌های ساموئل بکت است؛ موضوع دومی «تفکر و خشونت» است؛ بعدی در مورد «آزادی، میل و اجتماع» است؛ و آخری که طولانی‌ترین بخش کتاب هم هست به «مارکسیسم، سرمایه‌داری و دموکراسی» می‌پردازد. روشن است که وقتی موضوع یا مسئله‌ای در بستر گفتگو قرار بگیرد، تابع منطق گفتگو می‌شود؛ یعنی دیالکتیک پرسش و پاسخ. به‌علاوه، هر گفتگو در نهایت نیز همچنان گشوده باقی می‌ماند. هر مرحله هم حامل چند امکان است که خواننده به فراخور حال و هوش خویش می‌تواند سرنخ‌ها را بگیرد و مطلوب‌های ناگفتۀ دیگری را دنبال کند؛ همچون مسیری طولانی و پرپیچ‌وخم که جابه‌جا نشانه‌گذاری شده است تا راه‌های فرعی دیگر را نشان دهد، راه‌هایی که چه‌بسا خواننده خواسته‌های خود را در آن‌ها بیابد.

همۀ این مباحث در اواخر دهۀ هفتاد و طلیعۀ دهۀ هشتاد شمسی ارائه شده‌اند. یعنی این مطالب گفته‌ها و اندیشه‌هایی است مربوط به بیش از بیست سال پیش؛ بیست‌سالی که تفاوتش با امروز خودش محل تأمل است. واقعیت این است که متأسفانه مسائلی که در این کتاب مطرح شده‌اند همچنان برای ما مسئله‌اند. حتی مسئله‌مندی آن‌ها کمتر هم نشده. سهل است؛ بیشتر هم شده. یکی از دلایل دقیقاً همین است که آن‌طور که باید و شاید اندیشیده نشدند. و این امر ما را با مدرنیته و دشواری فهمش و حتی سختی حضورش پیوند می‌دهد.  

مدرنیته برای غرب بادی بود که از دل خودش برخاست و بر خودش وزید، اما وقتی به ما رسید بدل به طوفان شد. ما هم خودمان را برای این بلیۀ بزرگ غیرطبیعی آماده نکرده بودیم. این بود که سویه‌های منفی و مخربش بیشتر و سنگین‌تر شد. آن‌چه که می‌تواند ما را در برابر این طوفان قوی‌تر کند، تفکر در خاص‌ترین معنای آن است؛ یعنی انتقادی، همه‌جانبه، سخت‌گیرانه و ریشه‌ای. نمونه‌ای از این نوع تفکر را در همین کتاب می‌بینیم.

از مزایای مهم شیوۀ بیان فرهادپور شفافیت است. مطالبی که در بیشتر کتاب‌ها گنگ و مبهم‌اند، در این‌جا واضح و روشن ارائه می‌شوند؛ هم به‌خوبی فهمیده می‌شوند و هم به‌راحتی. به عبارت دیگر، در این گفتگوها اندیشه‌های غربی بومی می‌شوند، مورد نقد قرار می‌گیرند و حتی برای مسائل داخلی کاربردی می‌شوند. به عبارتی، این مباحث بادهایی است که از جانب غرب می‌وزند و به این‌جا می‌رسند و با محیط آمیخته می‌شوند و رنگ‌وبوی ایرانی می‌گیرند.

در نتیجه، کتاب خالی از سویه‌های عملی هم نیست. به‌طور مشخص، نکات کاربردی هم دارد. لذا حتی در ساده‌ترین مباحث نیز چیزهایی یافت می‌شود که همچنان سخت به‌درد ما می‌خورند، برای نمونه: 

«ما برخلاف همۀ ادعاهایمان که گفتگو می‌خواهیم بکنیم و غیره، باز در واقع به همین گروه‌ها نیز به صورتی بسیار ابزاری نگاه می‌کنیم. من ندیدم کسی واقعاً بخواهد با همین انصار حزب‌الله گفتگو کند، البته نه به این عنوان که حالا آمده‌اند مقابل درِ دفتر نشریۀ ما و می‌خواهند ما را بزنند پس آن‌ها را به داخل بیاوریم تا یک‌جوری در رودربایستی گیر کنند و شیشه‌های ما را نشکنند. واقعاً به یک نوعی خودمان را جای آن‌ها بگذاریم. من نرفته‌ام جبهه ولی او رفته است. احتمالاً دوستش هم جلوی رویش مرده است و حالا هم آمده این‌جا می‌بیند که منِ نوعی سوار بر پراید یا غرور خویش به راه خود می‌روم. اگر من جای او بودم چه می‌کردم. نمی‌گویم تجربۀ گذشته و وضع حال به او حق می‌دهد نسبت به دیگران اعمال خشونت کند، ولی من هم باید تجربه و حال و روز او را، حداقل بغض او را درک کنم. در این حد هم حاضر نیستیم که خودمان را جای او بگذاریم. صرف کاربرد عناوینی چون ارتجاعی و فاشیست و اوباش، مسئله را روشن نمی‌کند. خصوصاً الان، یعنی به نظرم می‌رسد که شاید یک تحلیل فوکویی از درگیری همۀ ما با مکانیسم‌های قدرت و تحلیل همدلانۀ وضعیت این افراد صرف‌نظر از آن تحلیل کلی تاریخی در مورد زمینه‌های رشد فاشیسم، بیشتر مورد نیاز است. و شاید حتی راه جلوگیری از گسترش فاشیسم نیز تا حدی همین همدلی یا درک آن‌هاست، نه موافقت با آن‌ها. و این‌که از قبل صرفاً به‌عنوان یک عده مزدور اراذل با آن‌ها برخورد نکنیم. من همان‌قدر که حق می‌دهم که افراد مثلاً به سینما بروند و فیلم نگاه بکنند، خب همان‌قدر هم حق می‌دهم که یک عده از این قضیه ناراحت باشند، حال به هر دلیلی، به دلیل سابقه‌شان، به دلیل فضایی که در آن بزرگ شده‌اند، به دلیل ارزش‌هایشان. به نظرم درست آن است که مثل پیروان کلیسای کاتولیک رفتار کنیم موقعی که فیلم "آخرین وسوسۀ مسیح" به پرده آمد. مؤمنین مسیحی مقابل در هر سینمایی ایستادند و از مردم خواستند به تماشای این فیلم نروند. این‌ها هم همین کار را بکنند. به هر حال باید نفس اعتراض طرف مقابل را فهمید، حالا این‌که به‌غلط دیگران را کتک می‌زند، بله؛ من هم مخالفم، در عین حال حاضر نیستم با هر بچه‌پولدار بالاشهری همراه شوم که پیف‌پیف! این‌ها بو می‌دهند و آمده‌اند و نمی‌گذارند ما برویم فیلم‌های هنری‌مان را نگاه کنیم. به هر حال برای من آدم‌ها مهم‌‌تر از حتی هنرند. اگر هنری هم هست به‌نحوی معطوف به آدم‌ها، برخاسته از درون آدم‌ها و حاصل همدردی با آدم‌هاست.»

 

*دکترای فلسفه