نیمه های شب از بی خوابی و غم ، تلویزیون را برانداز کردم . حوصله حرف جدی ندارم ، از خودم هم فراریم، شبکه نمایش با حال امشب من جورتر است. فیلم اغراق آمیز اکشن هالیودی!؟
آمدم کانال دیگر ، شبکه دو با فیلم سینمایی چینی بنام « چشم انداز زیبا» .
نیمه های فیلم چینی است ، داستان تا آخر آن درد و زجر و حرمان رییس کارگاه بازیابی قطعات الکترونیکی است ، همان که بنام «کیمیاگری الکترونیک » در قرن جدید می خوانندش !؟
جوانی تنها با دختر بچه ای پر از نگرانی بی پناهی، تنهایی و بی کسی بنام خواهر.
جوانی با همراهان فقیر و معلول که شبها قطعات بازیافتی الکترونیک در کانتینر اجاره ای از هم باز می کنند و روزها با انگشت شکسته ، معلق از برجی زیبا ، شیشه و پنجره می شوید.
با خود فکر می کردم ؛ کجای این زندگی « چشم اندازش زیباست !؟» جز چشم انداز زیبای بلند برجی شیشه ای که جوانک آویزان از آن ، شیشه می شوید و ساندویچ نهارش را هم همان بالا ، تنیده با عرق پیشانی و معلق نوش جان میکند !؟
جای خواب و آرامش! این مرد رانده شده و خواهر مریضش هم شده همان کانتینر در بسته و تاریک !
نه دزدهای اموال آنها بهشان رحم می کنند و نه اربابان کت و شلوار پوش بی ام و سوار فیلم !
و ...........
پس چرا « چشم انداز زیبا»!؟
کاری به انتهای تبلیغاتی این نمایش پر از رنج ندارم ، کلیشه هایی در فیلمهای هالیودی ، بالیودی و فارسی که محرک هایی است برای حفظ امید و بعضا توسعه بازار تجاری و سیاسی و.... جهان دورو و خسته امروز !؟ آنچه موتور حرکت من شد تا چند کلمه با خود حرف بزنم و بنویسم ، تلاش برای « دیگری » است .
اگر همین « دیگری » روزنه امید باشد این زندگی ارزش بودن دارد، فارغ از هر رنج و دردی و فارغ از هر تفکر و جایگاهی، برای عشق به « دیگری» ، برای عشق به خود و خودمان؛ این ست که خودمان را هم بزرگ و بزرگتر می کند. خودمان را بالا می برد ، خودمان را جلا می دهد.
مهم نیست وسیله جلا اشک باشد یا عرق جبین یا شکستگی انگشتان و یا.... غم دل. مهم « دست های بلند» است برای گرفتن و گرفته شدن.
این را کم داریم .
تنهایی ، درد زمانه ماست.
او نه زمستان می شناسد و نه بهار ....!!
چرا این غم ها وقتی تن ما را می لرزاند که؛ «کیومرث*» ها از میان ما می روند؟
لطفا بیاییم ؛ کمی غم داشته باشیم، غم همدیگر ، غمی از جنس « عشق » به یکدیگر.
*مرحوم کیومرث پور احمد