«انسان بر ضد ظلمت»
(برگزیدهای از مقالهها)
نویسنده: والتر ترنس استیس
مترجم: عبدالحسین آذرنگ
ناشر: هرمس، چاپ دوم 1402
170 صفحه، 188000 تومان
****
«هرچه سازوبرگ فکری فرد ناچیزتر باشد، در کاربرد فنون و شگردها بیشتر خودنمایی میکند. کسی که گنجینهای از اندیشههای ارزشمند دارد، نگران دادوستد آن اندیشهها است و طبیعتاً برای منظوری که دارد سادهترین زبانی را به کار میبرد که میتواند بیابد. اما کسی که تفکر حقیقی ندارد و در واقع چیزی برای دادوستد ندارد، کوشش میکند تهی بودنش را در پس ظاهری فضلنمای پنهان کند. هرچه زبانش نامفهومتر باشد، امیدوار است که نزد خودش و از نظر دیگران عمیقتر جلوه کند. نمیتواند بفهمد که عشق به کلمات طویل و اصطلاحات فنی در واقع جز نشانۀ ذهن علیل نیست؛ نوعی بیماری فکری است. و شاید کسانی که به این بیماری گرفتارند، دوست داشته باشند بیماریشان اصطلاحی فنی داشته باشد. بنابراین کلمۀ تازۀ طویلی تقدیمشان میکنم. بیماریشان را "بزرگنامْشیدایی" نامگذاری میکنم.»
این سخن سادۀ استیس سخت به دل مینشیند، بهویژه در این روزگار روزبهروز دشوارتر نوشتن. در ارزش این کتاب همین بس که خودش مصداق همین مطلب است. البته دیگر آثار استیس نیز به همین صورتاند. یک نمونۀ دیگر، کتاب مشهور «فلسفۀ هگل» اوست که علیرغم قدمتش، بلکه کهنگیاش، هنوز هم به دلیل وضوح فوقالعادهاش یکی از منابع شناخت فلسفۀ سختیاب هگل است و هنوز هم جداً حرف برای گفتن دارد. حال وقتی استیس این هنر کمنظیر را دارد که فلسفۀ دشوار و پیچیدۀ هگل را به زبانی روشن بیان کند، طبیعی است که در مسائل کمتر پیچیده چقدر میتواند ساده و شفاف بنویسد، مثل همین کتاب فعلی که مجموعهای از چند مقالۀ خوب و خواندنی است.
«انسان بر ضد ظلمت» از ده مقاله تشکیل شده که در سه بخش چیده شدهاند. بخش اول، «دربارۀ علم و فلسفه»، پنج مقاله، بخش دوم، «دربارۀ ارزشها»، سه مقاله، و بخش سوم، «دربارۀ اخلاق»، دو مقاله.
پنج مقالۀ بخش اول به این پنج موضوع میپردازند: خوبنویسی در زمینۀ علوم و فلسفه، مسئلۀ تبیین در علم و فلسفه، میزان واقعنمایی علم از واقعیت عینی، ارزش و جایگاه فلسفه در فرهنگ بشری. استیس در سه مقالۀ بخش دوم چند مسئلۀ عام و خاص را در باب ارزشها بررسی میکند؛ در ابتدا، چیستی ارزشها، سپس رابطۀ میان عقل، حکومت دموکراتیک و ارزشهای دموکراسی، و در نهایت، نقد مادیگرایی آمریکاییان که عاقبت خوشی نخواهد داشت، چه برای خودشان و چه برای جهانیان. دو مقالۀ بخش آخر هم یکی به رابطۀ میان علم مدرن و اخلاق اختصاص دارد و دیگری به مبنای اخلاق ملتها.
چارچوب کلی و نوع نگارش این مقالات آنقدر خوب است که میتواند الگویی برای نویسندگی خوب باشد. البته باید به این نکتۀ مهم توجه داشته باشیم که این نوع خوبنویسی فقط در مرحلۀ سبک نگارش باقی نمیماند، بلکه به ذهن و زبان خواننده نیز منتقل میشود. ما با خواندن نوشتههای خوب، خوب فکر کردن را میآموزیم. اما فقط این هم نیست. محتوای این کتاب همچنان ارزشمند است. با اینکه مقالات 60-70 سال قبل، در میانۀ قرن بیستم، نگاشته شدهاند، ولی مسائلی را طرح کردهاند که هنوز هم موضوع جدی تفکرند. بهعلاوه، این مسائل آنقدر کلی و کلان هستند که دامنۀ سودمندیشان بسیار گسترده است و بسیاری از امور را در بر میگیرد. بنابراین، مطالب مقالات به فهم بهتر امور بسیاری یاری میرسانند.
همچنین، محتوای همۀ مقالهها، حتی مقالات ظاهراً تخصصی، به زندگی ربط دارد، هم زندگی فردی و هم زندگی اجتماعی. در همۀ مقالات، جنبۀ انتقادی پررنگ است، اما استیس فقط به نقد اکتفا نمیکند، بلکه نظریۀ جدید و خاص خود را نیز ارائه میکند. با وجود این، ارزش و فایدۀ اثر منحصر به این نظریهپردازی نیست؛ چراکه علاوه بر ایدههای کلی مطرح در هر مقاله، نکاتی ریز، دقیق و آگاهیبخش لابهلای مباحث گنجانده شدهاند. این هم چهار مورد:
1- هرگاه در این جهان بشری با عقیدۀ نامعقولی روبهرو شدید که عدۀ زیادی از مردم آن را اختیار کردهاند، بهجای جستن دلایل، انگیزهها را بجویید. اگر چنین کنید، وقت بسیاری صرفهجویی خواهید کرد؛ اگر جز این باشد، وقت را صرف جستوجوی دلیل معقولی میکنید که وجود ندارد.
2- درست است که عدهای از اندیشمندان بهراستی بزرگ، نظیر ایمانوئل کانت، ظاهراً از پرداختن غیرلازم به نکتههای فنی لذت میبردهاند، اما فضلنمایانِ مبهمنویس حق ندارند زیر چتر کانت پناه ببرند. کانت بهرغم زبان غامضش بزرگ است، نه به سبب آن. و هیچکس با تقلید کردن از ضعف مرد بزرگ، بزرگ نمیشود.
3- به نظرم حکمت شناخت ارزشها است، یا به عبارت روشنتر، شناخت ارزشهای نسبیِ هدفهای نهایی، آمال و مقاصدی است که مردم در زندگی دنبال میکنند. واژۀ شناخت عامل فکری را در نظر دارد و تأکید بر ارزشهای زندگی، عامل عملی را.
4- دانشجویی از اینشتین پرسید چرا خواسته نسبیت را بشناسد، این شناخت برای کدام استفادۀ عملی است؟ اینشتین در پاسخ گفت در اروپا هیچ دانشجویی هیچگاه چنین پرسشی نمیکرد. به اعتقاد من، بیشتر امریکاییان علم را بهمنزلۀ فناوری میدانند، بهعنوان مولّد تلفن و نور برق، و ارزشی که برای علم قائلاند تقریباً یکسره به این دلیل است.
*دکترای فلسفه