«سرزمین، فلسفه، مفهومآفرینی»
(در باب ژئوفلسفه)
نویسنده: رودولف گاشه
مترجم: نادر خسروی
ناشر: نشر چرخ، چاپ دوم 1402
240 صفحه، 195000 تومان
****
ژیل دلوز و فیلیکس گاتاری کتابهای مشترک زیادی با یکدیگر نوشتند. آخرین آنها «فلسفه چیست؟» نام دارد که بسیار مشهور است. در ابتدای این اثر میخوانیم: «شاید طرح پرسش "فلسفه چیست؟" جز دیرهنگام و در ایام پیری و دورۀ واقعگویی امکانپذیر نباشد... این پرسش بههنگام بیقراریهای گاهبهگاه و در نیمههای شب رخ مینماید، زمانی که دیگر پرسشی برای طرح در ذهن نیست... واقعاً این چه بود که تمام زندگیام را یکسره صرف آن کردم؟ پیری چیزهای زیادی را به ارمغان میآورد؛ نه جوانی همیشگی، بلکه در عوض نوعی آزادی حاکم و نافذ را به همراه دارد.»
متأسفانه همۀ کتاب به این خوبی و روشنی نیست. برعکس، پر از ابهام و پیچیدگی و چالهچوله است. اما اگر کسی بخواندش و بهفرض آن را بفهمد، یکی از چیزهایی که دستگیرش میشود این است که میان فلسفه و جغرافیا ربط و نسبت وثیقی وجود دارد، طوری که نادیده گرفتن جغرافیا فلسفهورزی را عقیم یا بیخاصیت میکند. دلوز و گاتاری این مطلب را در فصلی تحت عنوان «ژئوفلسفه» مطرح میکنند.
رودولف گاشه، فیلسوف اهل لوکزامبورگ، همان مفهوم را گرفته و بسط داده تا معانی و دلالتهای بیشتری از آن استخراج و استنباط کند. این کار نوعی ملانقطیبازی نیست، بلکه برعکس، از نظر گاشه اگرچه دلوز و گاتاری فقط در آخرین اثرشان به این مفهوم پرداختهاند، اما مضمون آن یکی از بنمایههای اصلی در آثار پیشین آنها است. البته این کتاب تماماً ناظر به آن کتاب است؛ شرح و توضیحی در باب «فلسفه چیست؟». اما این مزیت را دارد که هم از آن مختصرتر است و هم سادهتر و روشنتر. درست است که این کتاب به همۀ مضامین «فلسفه چیست؟» نمیپردازد، و هرچند بر بخشی خاص از آن تمرکز کرده، ولی آن بخش خاص را در پرتو کلیت کتاب شرح و توضیح میدهد و لذا به برخی از دیگر مضامین آن میپردازد، از جمله دوستی، آفرینش مفاهیم، آزادی عقیده، معجزۀ یونانی و تاریخ فلسفه. ازاینرو، گاشه راه فهم کتاب را نیز هموار میکند؛ کتابی که چیستی فلسفه را نشانه گرفته است، آن هم بهشکلی خاص و متفاوت از حالتهای متعارف و رایج.
پرسش «فلسفه چیست؟» از منظر دلوز و گاتاری در سرآغاز فلسفه نیست، بلکه در سرانجام آن قرار دارد. این نکتۀ مهمی است؛ زیرا تفاوتی ماهوی میان فلسفۀ آغازین و فلسفۀ پایانی هست. اگر در ابتدا بپرسیم فلسفه چیست، پاسخ بیشتر ناظر است به فلسفه آنگونه که باید باشد؛ یعنی فلسفۀ آرمانی. اما اگر در انتهای راه آن سؤال را بپرسیم، پاسخ مربوط میشود به فلسفه آنگونه که هست؛ یعنی فلسفۀ بالفعل. دلوز و گاتاری هم میخواهند به این پاسخ برسند که یک عمر فلسفهورزی آنها دقیقاً چه بوده است و حالا چه چیزهایی در فلسفه میبینند. اما اهمیت این امر چیست؟ برای پاسخ به این پرسش باید این مسئله را مدنظر قرار دهیم که چرا با وجود اینهمه آثار فلسفی و افکار فلسفی و افراد فلسفی گره از کار فروبستۀ ما گشوده نمیشود؟ چگونه میتوان از اینهمه پشتوانۀ فلسفی بهره گرفت تا دردی از ما دوا شود؟ یک پاسخ این است که اینهمه فلسفه بی بن و بنیاد است و از فلسفهای که معلق باشد، کاری برنمیآید. فلسفه باید با زمین، با سرزمین، با جغرافیا گره بخورد. به عبارت دیگر، فلسفه باید ژئوفلسفه باشد. اما چگونه؟ این کتاب میخواهد همین چگونگی را روشن سازد.
امروزه تقریباً همه یا لااقل اکثریت فیلسوفان قبول دارند که بهطور عام اندیشه و بهطور خاص فلسفه نسبتی وثیق و جدی با زمانه دارد. اما کمتر کسی به چنین نسبتی در خصوص فلسفه و جغرافیا میاندیشد. این کتاب به چندوچون همین نسبت میپردازد. از نظر نویسنده فلسفه باید با سرزمین همبسته باشد و دغدغۀ آن را داشته باشد. در غیر این صورت، نمیتوان درست فلسفهورزی کرد.
روشن است که این تلقی از فلسفه افلاطونی نیست؛ فیلسوفی که فلسفه را نه با زمین که با آسمان پیوند داد. از نظر دلوز و گاتاری در جوار سنت فلسفی افلاطونی سنت فلسفی دیگری هست که جا دارد آن را احیا کنیم؛ سنتی که فلسفه را چنان با زمین پیوند میدهد که حتی با جغرافیا نیز گره میخورد.
این دیدگاه میتواند فلسفه را بومیتر سازد و حتی دیگر علوم انسانی را نیز. ما مباحث فلسفی کم نداریم و چهبسا حتی زیادی هم داریم، اما آنچه کمبودش احساس میشود این است که مباحث فلسفی مباحث فلسفیِ «ما» باشد؛ «ما»ئی که اینجائیم، «ما»ئی که در این جغرفیا، در این سرزمین، زندگی میکنیم یا میخواهیم زندگی کنیم.
*دکترای فلسفه