پایان دوران آقازاده‌ها + 10پي‌نوشت

23 خرداد 1389 ساعت 10:57


شهاب اسفندیاری


واقعه‌ی روز جمعه ١۴ خرداد ١٣٨٩ در حرم امام خمینی (ره) اهمیت فوق العاده‌ای در تاریخ انقلاب اسلامی خواهد یافت. انسان آرزو می‌کند ای‌کاش این واقعه در روز دیگری اتفاق می افتاد تا مناسبت آن در تقویم با سالروز رحلت حضرت امام (ره) تقارن پیدا نمی‌کرد. همان‌طور که انسان آرزو می‌کند که ای‌کاش مکان این واقعه نیز در حرم حضرت امام نبود تا مبادا برخی، خاصه مقدسین مبادی آداب‌ و اهل احتیاط، آنرا نقض ادب حضور در حریم حرم آن بزرگمرد تاریخ معاصر قلمداد کنند. البته واضح است که هیاهوی پوچ و «وا خمینی!» برخی سیاست‌بازان در این میان اعتباری ندارد و مورد اعتنای نویسنده نیست.

 

اما در اینکه اصل این واقعه بالاخره باید روزی و جایی اتفاق می‌افتاد هیچ تردیدی نیست. تو گویی که جبری تاریخی و تقدیری اجتماعی در کار بود. این عقده‌ی فروخورده بالاخره باید جایی باز می‌شد. همان طور که عقده‌های فروخورده‌ی دیگری نیز در سال گذشته در جاهای دیگری گشوده شد. اصولا عقده‌های متراکم اجتماعی نمی‌توانند فرجامی جز گشوده شدن، هرچند به شیوه های مختلف، داشته باشند. نه صرفا بدین جهت که التهاب جامعه آرام گیرد، بلکه بدین رو که دیده شوند و فهمیده شوند و درس شوند و عبرت. اصلا حسن نظام‌های مردمسالار این است که امکاناتی  فراهم می‌آورند که این عقده‌ها با هزینه‌های کمتری گشوده شوند.

 

 اینکه برخی با تحلیل های «ساندیسی» و «اتوبوسی» – که ماهیتی جز گوسفند انگاری انسانها ندارند – به دنبال نسبت دادن واقعه‌ی ١۴ خرداد ١٣٨٩ به این شخص یا آن شخص برآمده‌اند، جز خنده بر نمی‌انگیزد.

 

 

١۴ خرداد ١٣٨٩را در تقویم سیاسی ایران باید رسما روز پایان دوران آقازاده‌ها دانست. «آقازاده» کسی است که موقعیت و وزن اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی او بیش از آن که مرهون شایستگی و تلاش و مجاهدت خودش باشد، مدیون نام پدرش (یا جدش) است. وجود آقازاده‌ها در محیط هر جامعه‌ای امری اجتناب ناپذیر است. مشکل زمانی است که در میدان سیاست و اقتصاد و فرهنگ آقازاده‌ها حاشیه‌ی امن یا امتیاز ویژه داشته باشند. چهره‌ی پریشان و مضطر و مستأصل حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی در روز ١۴ خرداد ١٣٨٩ اگرچه تأثرآور و ترحم انگیز بود، اما نویدبخش پایان یک دوران بود. دوران جدید البته مدتها است که آغاز شده است، اما گویی پایان دوران قدیم به یک حادثه‌ی بزرگ نیاز داشت تا در کتاب های تاریخ ثبت شود.

 

 

یک وجه بزرگی این حادثه این بود که برای کسی رخ داد که او را می‌توان بزرگِ آقازادگان این ملک و دیار دانست. اما وجه دیگر این حادثه ی تاریخی به ماهیت تصویری آن بازمی‌گشت و اینکه به صورت زنده و در برابر دیدگان میلیونها ایرانی در سراسر جهان اتفاق افتاد. البته در عصر حاضر - که عصر سیطره‌ی تصویر بر همه‌ی ساحات زندگی بشر است – بسیاری از وقایع مهم تاریخی از ماهیت قوی تصویری برخوردار بوده‌اند، خصوصا آنها که نماد پایان و یا آغاز دورانی محسوب شده‌اند. فروپاشی دیوار برلین را به خاطر بیاورید، یا حمله به برج های مرکز تجارت جهانی در نیویورک.

 

١۴ خرداد ١٣٨٩ پایان یک دوره ی نامیمون در تاریخ انقلاب اسلامی بود. دورانی که در آن افرادی به صرف اینکه آقازاده بودند از یک حاشیه‌ی امن در حوزه ی سیاست و یا اقتصاد برخوردار می‌شدند. حاشیه امنی که آنها را نه تنها از تیغ قانون بلکه از تازیانه‌ی نقد مردم نیز مصون نگه می‌داشت. در یک نظام مردمسالار دینی نمی‌شود کسی تمام قد در شدیدترین صحنه‌های نبرد عرصه‌ی سیاست وارد شود، با یک طرف دعوا در عروسی و عزا عکس یادگاری بگیرد، و آنگاه انتظار داشته باشد که قبه‌ی نور بماند و از گل نازک‌تر نشود. در کارزار سیاست چنین نظامی، نمی‌توان بر تخت نرم مخلمل نشست و بر بالش پر قو تکیه زد و صرفا برای ملت مشتاق دست تکان داد. اول شرط ورود در این عالم این است که در قبال آنچه انجام می‌دهی و می‌گویی مسؤولیت بپذیری و پای عواقبش بایستی. ولو بلغ ما بلغ. چه فرزند یک آهنگر باشی و چه فرزند یک مرجع تقلید. اگر تا چندی پیش برخی آقازاده‌های عالم سیاست از این قاعده مستثناء بوده‌اند، به گمانم مردم در حوادث سالهای اخیر به همه‌ی آنها نشان دادند که «شترسواری دولا دولا نمی شود.» نتیجه‌ی طبیعی خوردن خربزه‌ی سیاست در یک نظام مردمسالار این است که پای لرز آن بنشینی. چه آقازاده باشی و چه نباشی.

 

در یک نظام مردمسالار هر آقازاده‌ای برای ورود به گود سیاست باید لخت شود و قبای آقازادگی را دم درب ورود بیاویزد. اگر چنین نکرد و خواست همچنان از حاشیه‌ی امن آقازادگی در میدان سیاست سود بجوید، آنگاه روزی ناخواسته از رخت آقازادگی بیرون کشیده خواهد شد. به گمان من بهت و حیرت حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی در روز ١۴ خرداد ١٣٨٩ ناشی از این بود که ایشان ناگهان خود را، در میان خیل آن جمعیت عظیم، عریان از قبای آقازادگی یافت. اگر سخن شان را نیمه تمام گذاشتند، بدین جهت بود که نمی‌خواستند بیش از این در آن وضعیت دیده شوند. شاید در همان لحظه دریافتند که ایشان نیز در میدان سیاست مثل بقیه آدم‌ها هستند. ایشان نیز می‌بایست پیِ شعار مخالف و طعن منتقد و بدگویی و ناسزای دشمن را به تن خویش بمالد. البته اگر همچنان بخواهد آن گونه در عالم سیاست ورود کند که در یک سال گذشته کرده است.

 

از انسان باهوشی همچون ایشان انتظار می رفت که این نکته را در همان روزها و هفته‌های پس از انتخابات ١٣٨٨ دریافته باشند. حتما آن شب‌ها از پشت بام خانه‌های شمال تهران برخی شعارهای تند به گوش ایشان رسیده است. نمی‌دانیم در آن ایام ایشان چه احساسی داشتند. از سکوت‌شان که چیز زیادی نمی‌شد فهمید. اما ظاهرا درس آن ایام را خوب فرا نگرفته بودند که در روز ١۴ خرداد ١٣٨٩ چنین رنگ از رخسارشان پریده بود. شعار مخالف شنیدن در عالم سیاست که سهل است. بزرگانی همچون امام خمینی و آیت الله خامنه‌ای آن روز که قدم در عالم مبارزه گذاشتند پای تبعید و زندان هم ایستادند. اگر جناب سید حسن خمینی مرد این میدان هستند، بسم الله. اگر نیستند همان بهتر که اندازه نگه دارند و در کار تنظیم و نشر آثار امام (ره) باشند که البته در جای خود کار بسیار بسیار مهمی است.

 

 

١۴ خرداد ١٣٨٩ درسی بزرگ برای همه آقازادگان این مرز و بوم داشت. از این روز به بعد هر آقازاده‌ای، آنگاه که بخواهد در عالم سیاست و یا اقتصاد، دست از پا خطا کند، و یا پا از گلیم خویش فراتر نهد، تصویر مضطر و مبهوت حجت الاسلام سید حسن خمینی را به یاد خواهد آورد. ستون فقرات‌اش تیر خواهد کشید.  مو بر اندام‌اش سیخ خواهد شد. و این البته که دستاورد مبارکی است برای نظام مردمسالاری دینی. بی جهت نیست که حتی برخی آقازاده های «اصول‌گرا» نیز در این میان کاسه‌ی داغ تر از آش شده و جیغ بنفش می‌کشند. آن ها خوب فهمیده‌اند که دورانی که می‌شد در عالم سیاست نانِ نامِ پدر را بخوری و در هر «مجلسی» نشینی، دیگر به پایان رسیده است. و این تازه مرحله‌ای است از مراحل تکامل نظام مردمسالاری دینی.

 

 

 

-------------------------------------------------------------

 

پي نوشت:

 

١- اگر ماجرای ضرب و شتم وزیر کشور مملکت از سوی جناب حجت الاسلام سید حسن خمینی و پیشکار ایشان آقای انصاری صحت داشته باشد، که شواهد و قرائن گویا مؤید این است، آنگاه عمق فاجعه‌ی «فرهنگ آقازادگی» و ضرورت پاسداشت پایان رسمی «دوران آقازاده‌ها» دو چندان خواهد شد. شاید دانش تاریخی من کافی نباشد اما به یاد ندارم در عصر قاجار و پهلوی هم شاهزاده‌ای آن اندازه قدرت داشته باشد که وزیری را، آن هم وزیر کشور، مورد ضرب و شتم قرار داده باشد. چه رسد به اینکه پیشکارش هم چنین کرده باشد! در کشورهای عربی منطقه اگرچه گه‌گاه اخباری از ضرب و شتم رعیت و یا خدمه توسط برخی شاهزادگان و آقازاده‌ها منتشر می‌شود، اما حتی آنجا هم ضرب و شتم یک وزیر توسط یک آقازاده امری بی‌سابقه است. این که این حادثه در حریم حرم امام خمینی (ره) رخ داده است نیز بر قباحت آن می‌افزاید. ظاهرا متولیان حرم آنجا را با «رینگ بوکس» اشتباه گرفته بودند. آنگاه جالب است که عده‌ای در کامنت‌ها فرموده‌اند که جناب سید حسن خمینی اصلا آقازاده محسوب نمی‌شوند و قدرتی ندارند. اگر قدرت داشتند دیگر چه می‌کردند! بد نیست شعارهای این آقازاده‌ی «مسیح وش» را به خاطر بیاوریم در باب «چهره‌ی رحمانی» اسلام و ضرورت صلح و صفا و مدارا و مدنیت. خدا را صد هزار مرتبه شکر که حکومت موروثی در این سرزمین به دست خمینی کبیر و ملت بزرگ ایران برچیده شد و سر و کار ما با چنین آقازاده‌ای نیافتاد.

 

٢ - از دوستانی که در واکنش به این نوشته، مطالبی را چه به صورت کامنت و چه یک مطلب مستقل نوشتند، متشکرم. اما نمی‌دانم چرا پس از خواندن برخی از این مطالب احساس کردم نویسندگان محترم آنها، نوشته‌ی مرا خوب نخوانده‌اند. شاید برخی برای «کوبیدن مشت محکم بر دهان نویسنده» شتاب داشته‌اند و فرصت نکرده‌اند با دقت مطلب مرا بخوانند. به هر حال به نظرم پاسخ بسیاری از موارد در این متن هست و نیازی به اطاله‌ی کلام نیست.

 

٣- برخی دوستان در این میان بحث‌هایی درباره‌ی سرنوشت مرحوم سید احمد خمینی به میان آورده‌اند که برای من قدری عجیب بود. حتی اگر فرض کنیم که آن شبهات هم صحیح باشد، که البته برخی حتی در مورد مرحوم سید مصطفی هم آن را قبول ندارند چه رسد به سید احمد، باز هم عاقبت ماجرا به جاهایی می‌رسد که بعید می‌دانم گشوده شدن‌اش امروز به نفع مطرح کنندگان باشد. در آخرین سخنان منتشر شده از مرحوم سید احمد حملات شدید اللحنی به مرحوم نوربخش و محمد حسین عادلی - مجریان اقتصاد نئولیبرال و فصل مشترک دولت‌های سازندگی و اصلاحات به چشم می‌خورد که بسیار قابل تأمل است.

 

۴- «پایان دوران آقازاده‌ها» به معنی پایان کارِ آقازاده‌ها نیست. به قول یک شخص مشهور معاصر، پایان دوران اسب‌سواری و شتر‌سواری به این معنی نیست که دیگر کسی اسب‌سواری یا و شترسواری نمی‌کند. پایان هر دورانی اما به لحاظ تاریخی و اجتماعی بی‌شک اهمیت خاص خود را دارد.

 

۵- این که دم از اخلاق در سیاست بزنیم و جمعیتی از انسان‌های شعار دهنده را «عربده‌کش»، «قمه‌کش»، «شعبان بی‌مخ» و «دار و دسته» بنامیم هم از نکات نغز روزگار ما است. آیا آنها که بعد از خطبه‌ی مورخ ۱۰/۱۰/۱۳۶۶ در نماز جمعه علیه آیت‌الله خامنه‌ای شعار «مرگ بر ضد ولایت‌فقیه» دادند هم «عربده‌کش» و «شعبان بی‌مخ» بودند؟ آیا آنها که سخنرانی ١۶ آذر آقای خاتمی در دانشگاه تهران یا سخنرانی دکتر احمدی‌نژاد در دانشگاه امیرکبیر را بر هم زدند هم «عربده کش» و «شعبان بی مخ» و «دار و دسته» بودند؟

 

۶- تصاویر این مصاحبه با یک آقازاده‌‌ی محترم دیدنی است.

 

٧- برخورد «شبه نژادپرستانه» و «اشراف‌منشانه» یک «آقازاده» طی یک برنامه‌ی زنده‌ی رادیویی حیرت‌انگیز است. ریشه‌های‌ نفرت امثال این فرد از رییس جمهور را شاید بتوان با تحلیل گفتمان همین گفتگو دریافت. در انگلستان هم امروز یک «لرد» از طبقه‌ اشراف جرأت نمی‌کند با یک عضو مجلس عوام از طبقه‌ی کارگر این گونه سخن بگوید.

 

٨- این هم استدلال‌های پیشکار محترم جهت سیلی زدن بر گوش وزیر کشور مملکت! ظاهرا در سازمان ملل هم کسی اجازه ندارد به رییس جمهور یک کشور بگوید «وقت شما تمام است». اما این پیشکار نه تنها چنین قدرتی دارد بلکه حتی می‌تواند یادداشت یک وزیر را از جلوی یک رییس جمهور «بقاپد»! بعد هم که این کارش مفید واقع نشد سیلی بزند و از سوی آقازاده‌ی محترم مورد پشتیبانی فیزیکی و معنوی قرار گیرد.

 

٩- عباس عبدی از وقتی که از قید و بند حزبی خارج شده، گاهی حرف‌های خوب و معقولی  می‌زند. او در تحلیلی درباره‌ی وقایع ۱۴ خرداد می‌گوید به «احتمال قوی» این وقایع برنامه‌ریزی شده نبود. عبدی با کار تشکیلاتی آشنا است و خوب می‌داند که ده نفر یا  صد نفر یا هزار نفر را می‌توان برای چنین کاری «هماهنگ» کرد. اما چند صد هزار نفر را نمی‌توان «هماهنگ» کرد.



 
 ۱۰- ایده‌ی جالب «کمپین سیلی خوردن برای خمینی (ره) » را باید جدی گرفت.
 
 


کد مطلب: 75094

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcee78f.jh8noi9bbj.html?75094

الف
  http://alef.ir