بازخوانی مقاطع گوناگون تاریخ معاصر، بدون تبیین خاستگاهها و بررسی زمینههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن نمیتواند تصویر روشنی از آن دورهی تاریخی به دست دهد. با تبیین وضعیت تحولات فکری و فرهنگی آن دوره، شاید راحتتر بتوان به بازخوانی آن دوره پرداخت.
جدایی نسل اول شاعران انقلاب از حوزهی هنری را نمیتوان به اتفاقی از سر اختلافات شخصی تقلیل داد و آن را بدون اتفاقهای دیگر سالهای میانی دههی شصت که میان نیروهای درون جمهوری اسلامی رخ داد، تحلیل کرد. اتفاقهایی مثل اختلاف بر سر نحوهی تعیین نخستوزیر در دولت دوم «آیتالله خامنهای» یا تشکیل مجمع روحانیون مبارز و انتخابات مجلس سوم شورای اسلامی که در حقیقت دو طیف موسوم به راست و چپ درون نظام جمهوری اسلامی یا به تعبیر امروزی اصولگرا و اصلاحطلب را شکل داد.
وجه دیگر این اختلافها، در حوزهی فرهنگ و هنر خودش را نشان میدهد. ماجرای خروج جمعی از شاعران و نویسندگان از حوزهی هنری نیز به این اتفاقها و اختلافها بیارتباط نیست و باید آن را در ادامهی همین اتفاقها دانست. خروج نسل اول روزنامهنگاران پس از انقلاب اسلامی از موسسهی «کیهان» و شکلگیری ماهنامهی «کیان» نیز از نشانههای تغییر فکری و شکاف در میان دو طیف نسل انقلاب است.
چیزی که هضم این تغییر را دشوار میکرد این بود که نسلی از جوانان اهل فرهنگ و هنر جمهوری اسلامی که در سالهای نخست انقلاب نمادهای جوانان فرهیخته و آرمانخواه انقلابی بودند، به مرور دچار این تغییر و دگردیسی شدند. تحمل چنین وضعیتی برای حاکمیت و انقلابیهای وفادار به آرمانها، سخت گران بود. برای همین واکنش نسبت به این جوانان انقلابی سالهای گذشته، بسیار شدیدتر از یک واکنش طبیعی بود.
حاکمیت و انقلابیهای آرمانخواه، از یک سو در مقابل خود دکتر «عبدالکریم سروش» را میدیدند که زمانی از نظریهپردازان نظام محسوب میشد و با حکم «امام خمینی»(ره) عضو ستاد (شورای عالی) انقلاب فرهنگی شد اما کمکم با قبض و بسط تئوریک شریعت و بسط تجربهی نبوی و صراطهای مستقیم، آرامآرام از سروش سالهای آغازین انقلاب فاصله میگرفت؛ از سوی دیگر «محسن مخملباف» را میدیدند که زمانی مقدمهای بر هنر اسلامی نوشته بود و داعیهی نظریهپردازی هنر اسلامی و انقلابی را داشت و فیلمهای نخستش مثل «استعاذه»، «دو چشم بیسو» و «توبه نصوح» نماد سینمای انقلابی و اسلامی بود ولی حالا «دستفروش» و «شبهای زایندهرود» و «نوبت عاشقی» میساخت.
دشوارتر از همه این بود که آنها پیشقراولان تغییر دیدگاههای یک نسل بودند و بسیاری از مخاطبانشان نیز همراه آنها تغییر میکردند. نسل آرمانخواه انقلابیای که حالا به بازخوانی گذشتهاش میپرداخت و کمکم به این نتیجه میرسید که بعضی از آرمانهایش اشتباه بوده است. این اتفاق چیزی نبود که حاکمیت و انقلابیهای آرمانخواه به راحتی از کنارش بگذرند.
ذکر این نکته ضروری است که دکتر عبدالکریم سروش از همان آغاز انتشار مباحث قبض و بسط تئوریک شریعت در کیهان فرهنگی، با انبوه نقدها و واکنشها مواجه شد. یکی از مشهورترین نقدها را طلبهی فاضل جوانی به نام «صادق لاریجانی» مینوشت که آن زمان هنوز سی سال هم نداشت. نقدهای او همزمان با انتشار قبض و بسط در کیهان فرهنگی منتشر میشد و دکتر سروش به نقدها و اشکالاتش پاسخ میداد. نقدهای او بعدها در دو کتاب «معرفت دینی» و «قبض و بسط در قبض و بسطی دیگر» منتشر شد. بعدها «آیتالله جوادی آملی» نیز در کتاب «شریعت در آینه معرفت» به قبض و بسط پاسخ داد. بماند که دکتر سروش هیچگاه با منتقدانش از در مدارا درنیامد.
اما واکنشها به دیدگاههای سروش و فشارها به کیهان فرهنگی به مقام نظر محدود نماند. گردانندگان کیهان فرهنگی ناگزیر شدند که مؤسسهی کیهان را ترک کنند و به فکر نشریهای دیگر باشند تا در فضایی مستقل، مباحث نظری مورد علاقهی خود را پی بگیرند.
انتشار نشریهای تازه و اصرار به ادامهی همان رویه، منتقدان و مخالفان را واداشت تا واکنشهای خود را ادامه دهند. خاصه اینکه نشریهی تازه، نشریهای تاثیرگذار و در برهوت مطبوعات سالهای آغازین دههی هفتاد، بسیار پرخواننده بود. کیان به تریبون روشنفکران دینی تبدیل شد و علاوه بر دکتر سروش، نواندیشان دیگری مثل «محمد مجتهد شبستری»، «آرش (احمد) نراقی»، «ابراهیم سلطانی»، «مرتضی مردیها» و دیگران نیز در آنجا مشغول بودند.
اما دکتر عبدالکریم سروش در نوک پیکان این حملهها و فشارها بود. او نظریات دیگرش مثل صراطهای مستقیم و بسط تجربه نبوی و فربهتر از ایدئولوژی و پلورالیسم دینی و… را در کیان پی گرفت. کمکم انگار دکتر سروش تبدیل به یک بحران ملی شده بود و هر کسی وظیفهی خود میدانست تا به شکلی به او پاسخ دهد. جنس واکنشها نیز به مرور تغییر میکرد.
یکی از آن واکنشها پاسخ منظوم «علی معلم دامغانی» بود در مجلهی «شعر» یا «سوره» با مثنوی بلند «موهوم میسگالد از این سان دگر شدن» و بیت معروف «این قبض و بسط نیست نیانبان مشرک است» که نشان میداد اگر این مجادلات از حوزهی نظری به حوزههای دیگر کشیده شود، چه تبعاتی در پی دارد.
اما واکنشها به حوزههای مکتوب محدود نماند و کار به اقدام عملی هم رسید. از ممانعت از سخنرانی دکتر سروش در دانشگاهها تا بر هم زدن جلسات او و درگیری فیزیکی. کمکم بر هم زدن جلسههای سخنرانی دکتر سروش برای نیروهای موسوم به «انصار حزبا…» که آن زمان تازه در حال شکلگیری بودند، تبدیل به یک رویه شد.
سرانجام هم پس از مصاحبه با زندهیاد «مهدی بازرگان»، جمعی از نیروهای انصار حزبا… به دفتر کیان حمله کردند و آنجا را به هم ریختند تا گردانندگان کیان بدانند در صورت لزوم با چه واکنشهایی مواجه خواهند شد!
مشابه همین وضعیت و نظیر همین ماجراها دربارهی خروج نسل اول شاعران انقلاب اسلامی از حوزهی هنری نیز تکرار شد. ماجرا فقط خروج از حوزهی هنری نبود. شاعرانی که رفتند، تا سالها متهم بودند که از جریان ادبیات انقلاب خارج شدهاند و از آرمانهای انقلاب اسلامی فاصله گرفتهاند.
اما از میان همهی کسانی که حوزهی هنری را ترک کردند، چرا «سید حسن حسینی» متهم ردیف اول بود؟ شاید چون سید حسن حسینی آرمانخواهترین شاعر انقلاب بود و مدیر جلسات شعر حوزهی هنری و نسبت به همهی شعرها و شاعران غیرانقلابی سخت موضع داشت یا شاید به این دلیل که سید حسن حسینی به همراه محسن مخملباف، رهبری جریان خروج از حوزهی هنری را به عهده داشت و تندترین مواضع را نسبت به مدیر حوزهی هنری اتخاذ کرد. حتی میگویند هجویههایی علیه «حجتالاسلام زم» سرود، که آن سالها دهان به دهان میگشت.
به بیانیهی خروج شاعران از حوزهی هنری که نگاه کنیم میبینیم که مدیریت وقت حوزه، به دوری از آرمانهای انقلاب اسلامی متهم شده است. سید حسن حسینی به طیف چپ دورن نظام نزدیک بود؛ طیفی که خودشان را ادامهدهندگان حقیقی آرمانهای امام خمینی و انقلاب اسلامی میدانستند و طیف مقابل را به اسلام آمریکایی متهم میکردند و با چنین حربههایی توانستند در انتخابات مجلس سوم پیروز شوند. اما پس از رحلت امام(ره) و رهبری آیتالله خامنهای و ریاست جمهوری «آیتالله هاشمی رفسنجانی»، معادلهها کمی تغییر کرد. طیف چپ از فضای سیاسی کشور حذف شد و تبدیل شدند به منتقدان وضع موجود. سالهای دههی هفتاد، سالهای سکوت و انزوای آنان است.
بازخوانی منظومهی «مردابها و آبها» بدون تبیین نقش سید حسن حسینی در ادبیات انقلاب و حلقهی حوزهی هنری و دعواهای هنگام خروج از حوزه و بدون تبیین جایگاه مجلهی کیان به عنوان نماد روشنفکری دینی و نیز بدون تبیین مواضع سیاسی سید حسن حسینی و طیف چپ، نمیتواند معنادار باشد.
وقتی اندک مکتوبات بهجا مانده از این ماجراها مبنای داوری ما قرار میگیرد، بی آنکه شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن دوره تبیین شود، داوری ما چندان نزدیک به واقع نخواهد بود.
شاید «عباس براتیپور» صداقت و جرأت و جسارتی بیشتر از دیگران داشت که در واکنش به این شعر چیزی نوشت؛ وگرنه واکنشهای دیگری که هیچگاه مکتوب نشدند، چه بسا بسیار تندتر از واکنش براتیپور بودند، اما کسی جرأت ابرازشان را نداشت چرا که در نقطهی مقابل سید حسن حسینی ایستاده بود که از پیشگامان شعر انقلاب بود و بسیاری از شاعران انقلاب متأثر از او بودند و از سوی دیگر شخصیتی داشت که کمتر کسی جرأت میکرد با او درگیر شود.
نمیتوان اینقدر ساده گفت که واکنش براتیپور واکنشی است از جنس واکنشهای کسانی که میگویند هر که با ما نیست دشمن ماست و هر کسی که در حوزهی هنری است خوب است و هر که از حوزهی هنری رفته است بد است؛ حتی وقتی واکنش عباس براتیپور را کنار شعر علی معلم دامغانی میگذاریم، میبینیم که براتیپور بیشتر از وضعیت سید حسن حسینی اظهار تأسف و پشیمانی کرده و دستکم انصاف داشته و او را به دلیل همسویی با کیان به کفر و شرک متهم نکرده است.